اساس و ارکان اصلی علم روایت و نقل اخبار، از کتاب الله و سنت نبوی سرچشمه گرفته است، چنانکه خداوند متعال در قرآن میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَکُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَیَّنُوٓاْ﴾ [الحجرات: ۶].
یعنی: اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر شخص فاسقى براى شما خبرى بیاورد، دربارهی آن تحقیق کنید. و این آیهی کریمه بر این دلالت دارد که خبر یک نفر واحد به شرطی که عادل باشد، حجت است. علامه عبدالرحمن سعدی/ در تفسیر این آیه مینویسد: «باید به هنگام شنیدن خبر فرد فاسق، تحقیق و بررسی کرد؛ پس اگر دلایل و قرینهها بر صداقت او دلالت داشت به آن عمل شود و مورد تصدیق قرار گیرد، و اگر قرینهها و دلایل بر دروغگو بودن او دلالت میکرد باید تکذیب شود و به خبر او عمل نشود. پس این دلیلی است بر اینکه خبر فرد راستگو مقبول است و خبر دروغگو مردود میباشد و دربارهی خبر فاسق باید توقف کرد. بنابراین، گذشتگان روایتهای بسیاری از خوارج را که به راستگویی معروف بودند پذیرفتند هرچند آنها گناهکار و مجرم بودند».
همچنین پیامبر ج میفرماید: «نضّر الله امرأً سمع منا شیئا فبلغه کما سمعه فرُبَّ مبلَّغ أوعی من سامع».[۱]
یعنی: خداوند فردی را شاد و شادمان کند که سخنی از من شنیده و همانطور که شنیده است آن را بیان کند، چه بسا خیلی از کسانی که این سخنان را میشنوند از مبلغ آن خوبتر و بهتر آن را به یاد و حافظه میسپارد و آن را خوبتر حفظ میکند.[۲]
در این آیهی کریمه و حدیث شریف مبداء تثبیت در اخذ اخبار و کیفیت ضبط آن بوسیلهی توجه و حفظ آن و دقت در نقل آن برای دیگران روشن میگردد. از همان ابتدا بعد از وفات پیامبر ج، صحابهش در نقل اخبار و قبول آن احتیاط زیادی داشتند خصوصا اگر در صدق ناقل یا راوی خبر شک و تردید داشتند، چنانکه از ابوبکر صدیقس روایت شده که او روایت کسی را قبول نمیکرد تا آنکه شاهدی را برای روایتش میآورد. از قبیصه بن زویب روایت است که گفت: «جاءت الجده إلى أبی بکر رضی الله عنه تسأله عن میراثها، فقال: مالک فی کتاب الله شئ، وما علمت لک فی سنه رسول الله الله صلى الله علیه وسلم شیئاً فارجعی حتى أسأل الناس فسأل، فقال المغیره بن شعبه: شهدت رسول الله صلى الله علیه وسلم أعطاها السدس، فقال: هل معک غیرک فقام محمد بن مسلمه فقال مثله فأنفذ لها السدس».[۳]
یعنی: جدهای نزد ابوبکر آمد و میراث خود را از او خواست، ابوبکر گفت: بر طبق کتاب خدا تو سهمی نداری، و در سنت پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز چیزی سراغ ندارم، برگرد تا اینکه از مردم سوال کنم، پس در این باره از مردم سوالکرد؛ مغیره بن شعبه گفت: من در حضور پیامبر صلی الله علیه و سلم بودم که یک ششم به جده داد. ابوبکرگفت: آیاکسی با تو حاضر بود؟ محمد بن مسلمه انصاری برخاست و سخنی همچون سخن مغیره زد. لذا ابوبکر یک ششم به آن جده داد.
ابوبکرس روایت مغیره را نپذیرفت تا آنکه محمد بن مسلمه نیز بر آن شهادت داد، و این به معنای دقت و احتیاط ابوبکر در قبول روایت بود.
و همچنین روایات دیگری از صحابه نقل شدهاند که حاکی از احتیاط آنها در قبول اخبار و روایات میباشد. ولی بعدها با ظهور فرقههای مبتدع و منحرف این بار به اوضاع و احوال خود راوی نیز توجه میشد و به وی نظر میکردند تا ببینند عادل است یا فاسق، اهل سنت است یا اهل بدعت؛ اگر از اهل بدعت بود روایتش را نمیپذیرفتند چنانکه نقل ابن سیرین را قبلا آوردیم.[۴]
بنابراین، دیگر هیچ روایتی را نمیپذیرفتند تا آنکه از سند و احوال راویان آن شناخت کامل پیدا میکردند که موجب شکل گیری علم جرح و تعدیل و شناخت متصل یا منقطع و نیز شناخت عللهای خفی گشت. و از جمله کسانی که در میان صحابه مشهور است در مورد جرح و تعدیل سخن گفتهاند میتوان به: انس بن مالک و عبدالله بن عباس و عباده بن صامتش اشاره نمود، و از جمله تابعین نیز میتوان به: سعید بن مسیب و حسن بصری و شعبی و ابن سیرین اشاره کرد، اما چیزی در مورد این علم در میان آنها مدون نشد بلکه آن را در ملکهی ذهن خود محفوظ نگاه داشته بودند.[۵]
[۱]– به روایت ترمذی (۲۶۵۷) و گفته حدیث حسن صحیح است.
[۲]– امام شافعی میگوید: «تشویق مردم به شنیدن احادیث و حفظ و ابلاغ آنها بر حجیت سنت دلالت میکند چون روایت کردن حدیث به معنی روایت کردن امر و نهی رسول خداست، اگر امر ونهی رسول خدا حجت نباشد روایت کردن آنها بیمفهوم و خالی از فائده میباشد، آیا رسول اکرم به چنین کاری تشویق میکند». (الرساله ص ۴۰۲- ۴۰۳).
[۳]– رواه الخمسه إلا النسائی وصححه الترمذی (به روایت پنج نفر از صحاح جز نسائی و بتصحیح ترمذی).
[۴]– دربارهی حکم روایت شخص مبتدع، به بخش اول این کتاب مراجعه کنید.
[۵]– لمحات فی أصول الحدیث؛ دکتر محمد ادیب صالح، ص۱۹٫