- خاطرات رهگذر
کشور زیبای تاجیکستان که در آن طبیعت پرفروغ کوهها و کشتزارها و دریاچهها و رودخانهها ملتی با اصالت و ایمان و اخلاق را در دامن خود پرورده، در آستانهی زندگی جدیدی است. البته این تحول در حقیقت آزمایشی است که زمانه چرخ دوران سکوی آن را در دستان پینهتوز ملت زحمتکش تاجیک نهاده است.
آزمایشی است بسیار سخت…
اختیاری است بسیار حساس…
جستجوی بودن یا نبودن، مهتری یا کهتری، سروری یا بردگی است..
تاجیکان اگر خطر عبور از هفت خوان رستم را به جان خرند، و با اصالت ملی و دینی خود بیامیزند بدون شک بر مسند سروری تکیه خواهند داد. و اگر خدای ناخواسته عقلهای بسیار کوچکی که در سرهای فیلمانند است مسیر این ملت را بدست گیرند این قوم ره به ترکستان میبرد و جز خار بردگی هیچ درو نخواهد کرد.
امروزه بدور از تعصب و قومگرایی میتوان گفت در بین ملت فارس تنها تاجیکانند که تمامی عناصر لیاقت رهبری ملتهای فارسی زبان را دارند. کشورهای دیگر فارسی یا در گرداب حوادث طعمهی آتش دشمنانند و یا دیدگاهی بسیار تنگ و آستینهایی کوتاه را برای خویش انتخاب کردهاند و تنها میخواهند از آن روزنهی تنگ سوزن به جهان فراخ بنگرند!
البته نمیتوان غبار سالهای رنج و استعمار را بر تاجیکستان نادیده گرفت. سیاست “داس و چکش” خرس سیبری با تغییر خط فارسی تاجیک به خط کریلیک نه تنها ملت تاجیک را از سایر فارسیان برید، بلکه آنرا با میراث نیاکان خود که از قرن اول هجری گرفته تا به قرن دهم که شیعیان صفوی کمر علم و دانش را در ایران شکستند، و یا تا به قرن سیزدهم که هنوز ملت تاجیک بگونهای نقش مثبتی ایفا مینمود، بیگانه ساخت…
این سردرگمی تاجیکان باعث شد آنها در یک دایره بسیار کوچک تنها دور خود بچرخند. و شاید هر ملتی دیگر غیر از تاجیکان در این دایرهی تنگ و تاریک زندانی میشد امروز تاریخ اثری از آن نمیدید، و اصالت و شخصیت آن بدون شک بکلی مسخ و ویران میگشت…
ولی صد عجب و آفرین این ملت را…
با دیدن ملت تاجیک بدون اختیار خواهی گفت که این ثبات و استقامت ویژه بویی است از معجزهی قرآن و کرامتی است از دین و آیین این ملت برجسته و اثری است از دعای نیاکان مؤمن و پاک این قوم دلیر…
و با بزوغ خورشید آزادی و وزیدن نسیم استقلال سروران و اندیشمندان تاجیک دریافتهاند که با بازگشت به خط نوشتاری فارسی میتوانند بار دگر سکان سعادت و هدایت و رشادت ملتها را بدست گیرند!
- اصالتهای ملی تاجیک
با وجود هجوم سرسام آور فرهنگهای بیگانه به این کشور، و لنگر انداختن سایه زر و زور بر این ملت هنوز اصالتهایی که دین اسلام در این ملت آبیاری نموده بود با تمام جلال و جمال خویش پررونق است.
ادب و اخلاق تاجیکان نمادی است از شخصیت آنها.
نمیتوانم انکار کنم که سالهای درد و رنج خنده و شادی را از لبهای ملت تاجیک ربوده است. چهرههای پژمرده و اندوهگین زنان و مردان و بخصوص جوانان دلیلی است روشن بر ترس از آیندهی مجهول، و دلهره از زندگی و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی آن. ولی با این وجود چون تاجیکی میهمانی را در کشور خود مییابد بازوهای خالی فقرش را با تمام صمیمیت بسوی او دراز میکند و او را در آغوش مهر خود میفشارد و با تمام توان سعی میکند لبخندی و لو ساختگی استعاره گرفته بر چهرهاش رسم کند تا نشاید میهمان در سرزمین او احساس غربت کند.
میهمانوازی و صمیمیت تاجیک آنقدر لطافت دارد که اگر صد سال در بین آنها زندگی کنی شاید نتوانی از دردهایشان بویی ببری. تاجیک دردش را در ضمیر کالبدش پنهان نگهمیدارد، و خونش را در جگرش میخشکاند ولی اجازه نمیدهد میهمانش لحظهای احساس غم و غربت کند. تاجیکی با تار و پود اندوه خویش برای میهمانش لبخند شادی میبافد.
گمان نکنم در دنیا کشوری باشد که میهمانوازی را حتی در نظام ترافیکی آن چراغی باشد! در تاجیکستان و در پایتخت که شلوغترین شهر کشور است ماشینها چون متوجه میشوند در کنار خیابان غریبهای با لباس و شکلی غیربومی منتظر عبور از خیابان است، میایستند و با چراغی و اشارهای محترمانه به او میگویند: لطفا بفرمائید بگذرید.. و یا به لهجهی شیرین و زیبای تاجیکی: رحمت!..
خوب میدانم؛ برای بسیاری باور کردن این حقیقت دشوار است. ولی این است واقعیت تاجیک.. و من بخوانندگان عزیز حق میدهم باور نکنند، چون شخصیت نمونهی تاجیک خود باور نکردنی است!
وقتی در خیابانهای شهر دوشنبه قدم میزدم اشک بر گونههایم و سخن حضرت عمر (رضی الله عنه) جلوی دیدگانم نمایان؛ که اگر فقر مردی میبود او را میکشتم. بوی فقر فضای شهر را بشدت آلوده کرده است. سایه شوم تنگدستی و حاجت در این کشور ترانهی غم و روضهی دروغین اندوه میسراید!..
ولی سفرهی رنگین تاجیک همهی حقائق را دروغ میپندارد… وقتی بر سفره مهر و محبت تاجیکان مینشینی دهانت از حیرت وا میماند. نمیدانی که صدای حقیقت تلخ را باور کنی یا آنچه بچشم خویش میبینی. سفره تاجیک سفرهی کرم و سخاوت حاتمی است.
به حق که تاجیکان ملتی زحمتکش و کم توقع و قناعت پیشه و صمیمیند.
روزی در پارک رودکی قدم میزدم و به حرکات و سکنات و برخوردهای مردم خیره شده بودم. در یک آن طموح و خواهشهای پادشاهی نیاکانم در من بیدار شد. با خود گفتم اگر به من میگفتند از جهانیان ملتی را برگیر و چهره عالم دگرگون کن، بدون شک ملت تاجیک را انتخاب میکردم، و از تاجیکستان گلستانی میساختم که دنیا را بحسرت آورد. و با دستان پینهتوز این ملت و با شخصیت استوار آن جهان را فتح کرده آشیانهی سعادت و آسایش و ایمان میساختم. تا اگر در ستارگان و کواکب کَون موجوداتی دیگر است بهر آسایش به زمین فرود آیند!
این خواب و خیالم را دخترکانی شوق چشم که دست در دست هم بکنار مجسمهی رودکی رسیدند و با صدای بلند میخواندند:
بوی جوی مولیان آید همی / یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او / زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست / خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا! شاد باش و دیر زی / میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان / ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان / سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی / گر به گنج اندر زیان آید همی
- زن در تاجیکستان
در تاریخ بشریت از آدم تا این دم هیچ مکتب و دیانتی به زن آن جایگاه و مکانت و ارزش و بها و شرفی که لایق اوست را نداده است. تنها اسلام است که زن در سایهی عطف و شفقت آن سرآمد زندگی و انسانیت جامعه میگردد. در سایه این دین؛ زن یا مادری است که بهشت زیر پای اوست، و جامعه برای رسیدن به سعادت با کمال افتخار تاج فخر بر سرش میگذارد. و یا همسری است که نه تنها نصف زندگی اجتماعی را رسم میکند بلکه نقش اول در تربیت نسلهای آینده و ساختار جامعه را در دست دارد. و یا خواهر و یا دختری است که خدمت او بر جامعه قبل از اینکه مسئولیتی خانوادگی باشد فریضه و واجبی است دینی…
گویا اسلام گردش چرخ سنگین زندگی را بگردن مرد صبور و زحمتکش نهاده، و کمالیات و زیبائیها و نقش آفرینی آینده را در سایه آرامش خانه و خانواده بزن سپرده است. و همیشه زن سرباز گمنامی است که پشت هر ابرمردی در تاریخ نشسته است. و چه خوش گفتهاند که؛ اگر مرد جامعه را میسازد زن است که مرد را میسازد!
در سالیانی که تاجیکستان زیر فشار فرهنگ بیگانه به سختی نفس نفس میزد، فرهنگ بومی اسلامی این خطه از سرزمین فارس تا حدود بسیاری مسخ شد. زن که نماد آرامش و محبت خانواده و نخی بود که مهرههای عطوفت و شفقت را بهم وصل میکرد به یک آن گسیخته شد، و در نتیجهی آن از تاج مرمرین صدارت خانه به پیادهروی خاکی خیابان افتاد.
صبح زود هنگامی که هنوز خورشید در بستر خواب است، و باد سرد بر گونههای سرخ شده و ترکیدهی مردم سیلی میزند، زنهای پینه دست تاجیکند که خیابانهای شهر را جارو میکشند. در صفهای طولانی شهر زنها و دخترهایند که دستهایشان را از شدت سرما بهم میمالند و در حالیکه پاهای لاغر و لخت و عریانشان چون بید میلرزد، در انتظار اتوبوسند تا بر سر کارهایشان بروند…
چپ و راست بازار و مراکز دولتی و بازرگانی شهر دختران نیمه عریانند که در پی لقمه نانی بهرکاری تن درمیدهند…
میگویند در این کشور هفت ملیونی نزدیک به یک ملیون جوان که بیشتر مردند در روسیه و کشورهای همسایه مشغول بکارند!
در بسیاری از روستاهای تاجیک جز دختران جوان و پیران هیچ اثری از دست نیرومند مردان جوان نمییابی!..
این تصادم با فطرت، تنها باعث رکود تولید اقتصادی و پیشرفت روند اصلاح در کشور نشده بلکه بافت اجتماعی جامعه را بکلی متزلزل ساخته است. درصد طلاق در این جامعهی سنتی بسیار بالاست. دخترهایی که در عقد مردانی در خارج از کشور هستند، و از همسرانشان بکلی بیاطلاع رقم بسیار بالایی را تشکیل میدهند.