به فاصلۀ یک منزل از مکه معظمه چاهی وجود دارد که به آن «حدیبیه» میگویند و دهکدۀ آن محل نیز به همین نام معروف است و چون پیمان صلح در آن محل نوشته شده بود، از این جهت به آن واقعه «صلح حدیبیه» میگویند.
این واقعه در تاریخ اسلام بسیار مهم و مقدمهای برای تمام موفقیتهای آینده شد. بر همین اساس، با وجود اینکه ظاهراً فقط یک پیمان صلح بود و علی الظاهر صلح تحمیلی به نظر میرسید، خداوند متعال در قرآن مجید به آن لقب «فتح» داده است. کعبه مرکز اصلی اسلام بود و بنیانگذار آن حضرت ابراهیم علیه السلام است و لقب اسلام را نیز او تعیین نموده است. ﴿هُوَ سَمَّىٰکُمُ ٱلۡمُسۡلِمِینَ﴾.
شریعت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم شریعت جدیدی نبود، بلکه همان شریعت ابراهیمی بود. ﴿مِّلَّهَ أَبِیکُمۡ إِبۡرَٰهِیمَۚ﴾. گرچه با گذر زمان، نسلهای بعدی ابراهیم علیه السلام بتپرست شده بودند، ولی کعبه که یادگار ابراهیم بود، جایگاه خاصی میان عرب داشت و قبلۀ آنان به شمار میآمد. تمام عرب آن را میراث مشترک پدری خود تصور میکردند، نه فقط کسانی که از خاندان حضرت ابراهیم بودند، بلکه آنهایی که قحطانی بودند و سلسلۀ نسب آنان از این خاندان جدا بود، نیز همین تصور میکردند. قبایل عرب در تمام سال باهم جنگ و ستیز داشتند و همین غارتگریها منبع امرار معاش آنان بود. با وجود این در چهار ماه از سال که به نام «اشهر حرم» (ماههای حرام) خوانده میشدند، تمام جنگها متوقف میگردید.
قبایل عرب از اطراف و اکناف سفر کرده به خانه کعبه میآمدند و آداب و رسوم عبادی خود را به جای میآوردند. قبایلی که دشمن خون آشام یکدیگر بودند، در این زمان گرد هم جمع میشدند، به طوری که گویا برادران یکدیگرند. مسلمانان با زور از مکه اخراج شده بودند، ولی این تصور از دل آنان بیرون نشده بود که خانه کعبه نیز حداقل همان حقی را بر آنان دارد که بر سایر قبایل دارد. علاوه بر این، مسلمانان با مکه ارتباط گوناگونی داشتند و مکه وطن محبوب و قدیمی آنان بود.
یاد و خاطرۀ مکه همواره در دلهای آنان جای داشت. حضرت بلال رضی الله عنه در مکه بینهایت مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود، با وجود این وقتی به یاد مکه میافتاد، فریاد برمیآورد و میگریست و این اشعار را میخواند([۱]).
ألا لیت شعرى هل أبیتن لیله | بواد وحولى اذخر وجلیل | |
وهل أردن یوماً میاه مجنه | وهل یبدون لى شامه وطفیل |
«آه! آیا آن روز فرا میرسد که بر کنار چشمههای مجنه فرود آیم و شامه و طفیل در معرض دیدگانم قرار گیرند؟»
بیشتر مهاجرین برای حفظ جان خود مکه را ترک نموده زنان و فرزندان را همانجا رها کرده بودند؛ نیز حج یکی از ارکان بزرگ فرایض چهارگانه اسلام است.
خلاصه بنا به دلایل مختلف، رسول اکرم صلی الله علیه و سلم قصد مکه را کردند و برای اینکه به قریش تفهیم کنند که قصد جنگ و حمله به آنان را ندارند، احرام عمره بستند و شتران هدایا را با خود همراه بردند([۲])، و دستور دادند هیچ کس با اسلحه مسلح نشود. البته شمشیر را که از وسایل ضروری سفر اعراب است با خود بردارد مشروط بر اینکه در نیام باشد.
عموم مهاجرین و بیشتر انصار از قبل برای چنین سفر مقدسی آماده بودند، از این جهت هزار و چهارصد نفر در این سفر در رکاب رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به محل «ذو الحلیفه» رسیدند و اولین مراسم قربانی را به جای آوردند، یعنی بر گردن شتران به طور نشانی قلاده بستند.
یکی از افراد قبیلۀ خزاعه که قریش از اسلام آوردن وی اطلاعی نداشتند، قبلاً کاروان پیامبر صلی الله علیه و سلم نزدیک منطقه عسفان رسید، او برگشت و خبر داد: قریش تمام قبایل را گرد آورده و اعلام داشته است که محمدا صلی الله علیه و سلم به هیچ وجه نمیتواند به مکه بیاید. خلاصه قریش با شور و توان فوق العادهای آمادۀ مبارزه گردید، نزد قبایل اطراف پیام فرستاد؛ همۀ آنان با جمعیت عظیمی حاضر شدند؛ در محل «بلدح» بیرون از مکه سپاه عظیمی گرد آمد، خالد بن ولید که تا آن موقع مسلمان نشده بود، با دویست سوار که عکرمه فرزند ابوجهل نیز جزو آنها بود، به عنوان مقدمه الجیش به محل «غمیم» که بین «رابغ» و «جحفه» واقع است وارد شد. آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: قریش خالد را به عنوان طلایه فرستاده و او به محل «غمیم» رسیده است، لذا شما از سمت راست حرکت کنید. وقتی سپاه اسلام به «غمیم» نزدیک شد، خالد گرد و غباری را که از حرکت سپاه اسلام برمیخاست، مشاهده کرد. با سرعت نزد قریش رفت و آنها را از ورود سپاه اسلام به «غمیم» آگاه ساخت.
رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به پیش رفتند و در محل «حدیبیه» خیمه زدند. در آنجا آب اندک بود، یک حلقه چاهی وجود داشت که در اولین مرحله آبش تمام شد. ولی بر اثر معجزۀ رسول اکرم صلی الله علیه و سلم آنقدر آب در آن جریان پیدا کرد که همۀ مردم سیراب شدند. قبیلۀ خزاعه تا آن موقع اسلام نیاورده بود، ولی همپیمان و رازدار اسلام بود. به همین جهت، آن حضرت را از هر اقدام و توطئهای که قریش میخواستند علیه مسلمانان اجرا کنند، آگاه میکردند. رئیس بزرگ این قبیله «بدیل بن ورقاء» بود (بعداً در فتح مکه مسلمان شد). هنگامی که از تشریفآوری رسول اکرم صلی الله علیه و سلم مطلع گردید، با چند نفر به محضر آن حضرت صلی الله علیه و سلم حضور یافت و عرض کرد:
«سیل عظیمی از سپاه کفار بطرف شما به حرکت درآمده و آنها شما را برای زیارت خانۀ کعبه نخواهند گذاشت».
آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند:
«بروید به قریش بگویید ما به قصد عمره آمدهایم؛ برای جنگ نیامدهایم، جنگ قریش را به ستوه درآورده و آنان را سخت ضرر رسانده است. برایشان مصلحت این است که تا مدت معینی معاهدۀ صلح بین ما و آنان برقرار شود و کار مرا به عرب واگذارند، اگر بر این پیشنهاد راضی نشوند، سوگند به آن خدایی که جانم در اختیار اوست! چنان با آنان بجنگم که سرم از تنم جدا شود و آنچه خدا بخواهد داوری کند».
بدیل نزد قریش رفت و اظهار داشت:
من حامل پیامی از جانب محمد برای شما هستم. اگر اجازه میدهید آن را ابلاغ میکنم. چند نفر شرور با پرخاشگری گفتند: نیازی به شنیدن پیام محمد نداریم. ولی افراد سنجیده و متین اجازه دادند، «بدیل» شرایط آن حضرت را بیان نمود.
عروه بن مسعود ثقفی اظهار داشت: ای جماعت قریش! آیا من به منزلۀ پدر و شما به منزلۀ فرزند برایم نیستید؟ آنها گفتند: آری!
عروه گفت: آیا بر من اعتماد کامل دارید؟ همۀ آنان گفتند: آری!
عروه گفت: پس به من اجازه دهید تا خودم بروم با محمد مذاکره کنم، زیرا وی شرایط معقولی مطرح کرده است.
عروه به محضر آن حضرت صلی الله علیه و سلم حضور یافت و پیام قریش را ابلاغ کرد و سپس اظهار داشت: ای محمد! اگر فرضاَ شما قریش را از بین ببرید آیا جز این مقوله که شخصی قوم و قبیلهاش را به دست خود نابود ساخته است، دیگر مقوله و مثالی وجود دارد؟ علاوه بر این، من بیم دارم این افرادی که گرد تو جمع شدهاند، در صورت بروز جنگ تو را تنها رها کنند و پراکنده شوند.
حضرت ابوبکر که در این موقع پشت سر پیامبر ایستاده بود، از این سخن و گمان بد عروه، ناراحت شد و به وی ناسزا گفت و فرمود: اشتباه میکنی! ما هرگز دست از حمایت او برنخواهیم داشت.
عروه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پرسید: این کیست؟ آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمود: ابوبکر است.
عروه گفت: من پاسخ کلام خشن او را میگفتم، ولی مدیون یک احسان وی هستم که بر ذمهام باقی است و تا به حال نتوانستهام آن را جبران کنم.
عروه با آن حضرت صلی الله علیه و سلم بدون تعارف و به طور صریح سخن میگفت و همچنانکه عرف و رسم عرب است هنگام سخنگفتن بر محاسن مبارک آن حضرت دست میگذاشت. مغیره بن شعبه که در کنار آن حضرت مسلح ایستاده بود، این جسارت عروه به ساحت پیامبر را نتوانست تحمل کند و خطاب به وی گفت: دستت را دور کن و گرنه آن را قطع خواهم کرد. عروه مغیره را شناخت و گفت: ای حیلهگر! من تا دیروز از تو دفاع و حمایت میکردم. (مغیره چند نفر را به قتل رسانده بود و عروه خونبهای آنان را پرداخته بود).
وقتی عروه عشق و علاقۀ فوق العاده اصحاب را به آن حضرت مشاهده کرد، سخت متأثر شد و به محفل قریش رفت و اظهار داشت: من به دربار شاهان بزرگ، مانند: قیصر، کسری و نجاشی حضور یافتهام. این ارادت و از جانگذشتگی را در هیچیک از یاران و اقوام آنها ندیدهام. دربار آنها از وجود چنین منظرههایی خالی بود. چون محمد سخن میگوید، بر تمام اهل مجلس سکوت و خاموشی حکمفرما میشود. احدی نمیتواند به خوبی به سویش نگاه کند، من خودم مشاهده کردم که وقتی وضو میگرفت، یاران او نمیگذاشتند قطرههای آب وضو بر زمین ریزد، بلکه برای تبرک آن را میان خود تقسیم میکردند. اگر آب دهان میانداخت، ارادتمندان وی قبل از اینکه آب دهانش بر زمین بیفتد آن را با دست خود گرفته بر چهرههای خود میمالیدند([۳]).
سرانجام، رسول اکرم صلی الله علیه و سلم خراش بن امیه را نزد قریش فرستاد تا با آنان مذاکره کند، ولی قریش شتر وی را که مرکب خاص آن حضرت بود پی کرده و خواستند خراش را نیز به قتل برسانند. اما سایر قبایل مانع از این اقدام شدند و او جان سالم به در برد. آنگاه قریش عدهای را فرستادند تا بر مسلمانان حمله کنند، ولی مسلمانان آنان را به اسارت گرفتند. گرچه عمل قریشیان فوق العاده شرارتآمیز بود، لکن دایرۀ عفو رحمت عالمیان بسیار وسیع و گسترده بود، از این جهت همۀ آنها را رها کرده مورد عفو قرار دادند. در قرآن مجید به سوی همین واقعه اشاره شده است:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِی کَفَّ أَیۡدِیَهُمۡ عَنکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَکَّهَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَکُمۡ عَلَیۡهِمۡۚ﴾ [الفتح: ۲۴].
«اوست آن که بازداشت دست کافران را از شما و دست شما را از آنان در میان مکه بعد از اینکه شما را بر آنان پیروز ساخت».
[۱]– این اشعار در صحیح بخاری نیز مذکوراند (باب مقدم النبی صلی الله علیه و سلم وأصحابه المدینه). «سلیمان ندوی»
[۲]– وساق معه الهدی وأحرم بالعمره لیأمن الناس من حربه. (ابن هشام)
[۳]– بخاری، کتاب الشروط باب الشروط فی الجهاد والمصالحه مع أهل الحرب وکتابه الشـروط. «سلیمان ندوی»