بیعت حضرت على با حضرت ابوبکر

آنچه اکثر تواریخ بر ان متفق اند آن است که حضرت علی از بیعت کراهت داشت و تا مدتی متوقف ماند و پس از آن به شرحی که خواهد آمد بیعت کرد و آن ظاهرا پس از وفات حضرت فاطمه بود.
در تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک ، ج۲، ص ۴۴۷، چاپ ۱۳۵۷ قمری) امده که مردی به زهری گفت: مگر نه اینست که علی تا ۶ ماه با ابوبکر بیعت نکرد و زهری گفت: نه او و نه احدی از بنی هاشم بیعت نکردند تا علی بیعت نمود زیرا علی همینکه دید مردم به او روی نیاوردند ناگزیر با ابوبکر مصالحه کرد، لذا به نزد ابوبکر کس فرستاد که به نزد ما بیا اما کسی با تو نباشد، چون دوست نداشت عمر با او بیاید زیرا شدت و غلظت عمر را می دانست.
عمر به ابوبکر گفت: تو خود به تنهایی مرو، اما وی پاسخ داد به خدا سوگند تنها نزدشان می روم، تصور می کنی که آنان چه خواهند کرد؟ و بر علی وارد شد در حالیکه بنی هاشم همگی در نزد آن حضرت بودند، پس علی بر پا خاست و خدای را به آنچه سزاوار اوست حمد و ثنا گفت آنگاه فرمود:  ای ابوبکر ما را انکار فضل تو مانع بیعت نشد و نیز به چیزی که خدا به سوی تو سوق داد رشک نبردیم ولیکن ما چنان می بینیم که در این امر ما را نیز حقی است که شما مستبدانه بدان دست بردید . آنگاه ان حضرت قرابت خود را نسبت به رسول خدا و حقی که از آن ایشان است یادآور شد و پیوسته آنها را می گفت تا ابوبکر به گریه درآمد و چون علی خاموش شد ابوبکر تشهد گفت و خدا را حمد و ثنا کرد و انگاه گفت: سوگند به خدا قرابت رسول خدا در نزد من محبوبتر از آن است که من خویشاوندان خود را صله کنم و من به خدا سوگند می خورم که این اموالی را که بین من و شما است آن را جز به خیر حیازت نکردم زیرا از رسول خدا شنیدم می فرمود: ما ارث نمی گذاریم و آنچه از ما باقی ماند، صدقه است و همانا آل محمد نیز از این مال می خورند و من به خدا پناه میبرم و یادآور امری نمی شوم که محمد(ص) آن را انجام داده باشد جز اینکه من نیز آن را ان شاء الله انجام دهم.

آنگاه علی (رض) فرمود: وعده گاه تو برای بیعت بعد از ظهر است و چون ابوبکر نماز ظهر را خواند روی به مردم کرد انگاه عذر علی از بیعت را آنچنان که خود آنحضرت فرموده بود برای مردم بیان کرد.سپس علی برخاست و حق ابوبکر را عظیم شمرد و فضیلت او و سابقیت او را ذکر کرد و آنگاه سوی ابوبکر رفته با او بیعت کرد!
پس از آن مردم روی به علی کرده و گفتند کاری صواب و نیکو کردی.
این روایت را طبری از عایشه نقل کرده است.

طبری سپس داستان تحریک ابوسفیان را اورده که خدمت علی آمده و آن حضرت را علیه ابوبکر تحریک کرده و گفت اگر می خواهی اکنون مدینه را برای تو از سواره و پیاده پر می کنم. اما امیر المومنین او را رد کرده و فرمود: مدتی مدید با خدا و رسول خدا دشمن بوده ای و چنانکه در الاخبار الموفقیات ص ۵۸۵ آمده آن حضرت پیشنهاد ابوسفیان را رد کرده و فرمود مرا با پیامبر(ص) عهدی است و ما همگی به آن پایبندیم و سایر گفتگوها که در تواریخ آمده است.

مسعودی شیعی نیز قضیه بنی ساعده را به نحو خلاصه آورده و می گوید: ” در همان روزی که رسول خدا وفات نمود یعنی دوشنبه ۱۲ ربیع الاول سنه ۱۱ هجرت، با ابی بکر بیعت شد در حالیکه انصار سعد بن عباده را برای بیعت نامزد کرده بودند و بین او و افرادی از مهاجرین که در سقیفه حضور داشتند منازعه ای طولانی و گفتگوهای عظیمی رخ داد در حالیکه علی و عباس و سایر مهاجرین مشغول تجهیز جنازه پیغمبر بودند و این اولین اختلافی بود که پس از پیغمبر در میان مسلمین رخ داد و شمار بسیاری از عرب پس از رحلت رسول خدا مرتد شدند و دسته ای از آنان کافر شده و عده ای از پرداخت زکات امتناع کردند و امر مسیلمه کذاب حنفی از یمامه و طلیحه ابن خویلد اسدی که عیینه بن حصین الفزاری از قبیله غطفان او را کمک و یاری می کرد از همه مهمتر و عظیمتر و ترسناکتر بود. این دو تن علاوه بر اسود عنسی و سجاح دختر حارث ادعای پیغمبری می کردند“ (منبع)

احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب الکاتب شیعی معروف به یعقوبی ماجرای سقیفه بنی ساعده را به همین صورت آورده و گفته: ” هنوز رسول خدا را غسل نداده بودند که انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند و سعد بن عباده را نشانیدند در حالیکه عصابه ای بر سر بسته بود و برای او فرشی گسترده بودند (منبع)“
آنگاه به کیفیتی که ذکر شد، داستان احتجاج مهاجر و انصار را آورده، چیزی که در این تاریخ به چشم می خورد آن است که پس از آنکه عبدالرحمن بن عوف از فضائل مهاجرین سخن می راند می گوید: هرچند شما انصار را فضل و فضیلتی است اما در میان شما کسی مانند ابوبکر و عمر و علی نیست، در اینجا سخن از علی(رض) به میان می آید، در این هنگام منذر بن ارقم برپا خاسته و می گوید که ما فضائل این اشخاص را که ذکر کردی منکر نیستیم، در میان این اشخاص مردی هست که اگر او خواستار بیعت در خلافت شود هیچ کس با او منازعه نخواهد کرد و مقصودش از ان مرد حضرت علی بود.
در این هنگام بشیربن سعد الخزرجی برخاسته و با ابوبکر بیعت می کند و پس از وی اسیدبن خضیر الخزرجی، آنگاه سایر مردم برخاسته بیعت می کنند در این وقت که بیعت ابوبکر در شرف اتمام بود براء بن عازب آمده و در خانه ای که بنی هاشم جمع بودند در را کوبیده و گفت ای گروه بنی هاشم با ابی بکر بیعت انجام شد پاره ای از آنان گفتند مسلمانان چنین کاری را که ما از آن غایب باشیم انجام نمی دهند در حالیکه ما به محمد رسول الله اولی هستیم، اما عباس گفت قسم به خدای کعبه که آنان کار خود را کردند.
مهاجر و انصار شکی نداشتند که علی خلیفه خواهد شد و همینکه از خانه خارج شدند فضل بن عباس که زبان آور قریش بود برخاست و گفت ای گروه قریش خلافت با فریب و تمویه برای شما تحقق نمی یابد در حالیکه ما به جای شما شایسته و لایق آن هستیم و صاحب و رفیق ما علی بدان از شما سزاوارتر است.
آنگاه یکی از فرزندان ابولهب موسوم به عتبه برخاسته و اشعاری انشاء کرد:
” نمی پنداشتم که امر خلافت ای بنی هاشم و در میان بنی هاشم از ابوالحسن علی منصرف شود…نخستین کس از مردم به لحاظ ایمان و سابقه در اسلام و داناترین مردم به قران و سنت کیست؟…و آخرین کس از جهت دیدار رسول خدا و کسی که جبرئیل در غسل و کفن رسول خدا(ص) یاور او بوده کیست؟…آنچه عیب در انهاست، دروی نیست و آنچه از فضائل داراست در ایشان نیست…پس چه ایشان را از او منصرف ساخت که تو بدانی، براستی که مغبون شدن ما در این کار از بزرگترین زیانهاست!“

علی چون این ماجرا را شنید کس فرستاد و او را از این کار نهی کرد و فرمود: دیگر چنین مکن، زیرا سالم ماندن دین برای ما از هر چیز دیگر عزیزتر است.
بنابه قول کتاب الاخبار الموفقیات بسیار از انصار پس از بیعت با ابوبکر و استقرار وی بر مسند خلافت پشیمان شده و یکدیگر را سرزنش کرده و نام علی را برده و به ناو او شعار دادند ولی آنحضرت با اینکه در خانه بود بیرون نیامد و آنان را تائید نکرد!!

خوانندگان توجه دارند که حتی انصار پشیمان از بیعت ابوبکر و خواهان خلافت علی نیز اشاره ای به واقعه غدیر خم نکردند

از جمله گروهی از مهاجر و انصار که از بیعت ابوبکر تخلف کردند و به علی بن ابیطالب مایل بودند، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید بن العاص، مقداد بن عمر، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند. از اینرو ابوبکر کس را نزد عمر بن الخطاب و ابوعبیده جراح و مغیره به شعبه فرستاد و پرسید رای شما در این باره چیست؟ گفتند: نظر ما آن است که عباس بن عبدالمطلب را ملاقات کنی و در این امر بهره ای برای او قرار دهی که پس از وی برای او و بازماندگانش باقی باشد تا بدین وسیله از علی فاصله گیرد و حجتی باشد برای شما بر علی تا او نتواند از شما کناره گیری کند.
لذا ابوبکر و عمر و ابوعبیده و مغیره شبانه بر عباس وارد شدند، ابوبکر خدا را حمد و ثنا گفت و آنگاه مطالب خود را ضمن ستایش رسول خدا بیان کرد. چون از ادای سخن فارغ شد عباس به سخن درآمد و خدای را حمد و ثنا گفت. آنگاه به بیان خود ادامه داد و گفت: همانا خدا چنانکه بیان کردی محمد(ص) را برانگیخت و با وی بر امت منت نهاد و حضرتش ولی مومنین بود، آنگاه که حضرتش را قبض روح فرمود، بر مسلمانان امورشان را واگذاشت تا هرکه بخواهند برای خود اختیار کنند، اما باید حق را دنبال و اجابت کنند نه اینکه از وسوسه و هوای نفس پیروی کنند، پس اگر تو از طرف رسول خدا این خلافت را اخذ کردی از آن توست نمی توانی آن را به کسی واگذاری و اگر از طریق مومنین اخذ کرده ای ما نیز از ایشانیم، به چه جهت بر ما پیشی گرفتی و ما سهم خود را در اینباره به تو وانگذاشتیم و از آن اعراض نکرده ایم و اگر این امر به وسیله مومنین بر تو واجب شده پس چگونه است که ما به آن راضی نیستیم، این چگونه سخن دور از صوابی است که تو می گویئ؟
مردم بر تو طعن می زنند و این گفته تو که می گوئی انان تو را اختیار کردند و به تو علاقه داشتند و اینکه تو نام خود را خلیفه رسول الله(ص) نهاده ای صواب نیست و نه چنین است که می گویی رسول خدا امر مردم را به خودشان واگذاشت تا هرکه بخواهند اختیار کنند و آنان تو را اختیار کردند.
اما آنچه گقتی که برای من حقی قرار دهی، اگر این حق مال مومنین است تو را نرسد که در ان حکم کنی و اگر مال ماست هرگز راضی نمی شویم که فقط قسمتی از ان را به ما واگذاری و قسمتی را نه! همانا رسول خدا(ص) از درختی است که ما شاخه های انیم و شما همسایگان آنید!
ناچار ابوبکر و دیگران از خانه عباس مایوس بازگشتند، اما چنانچه ملاحضه می فرمائید عباس عموی حضرت علی نیز به ماجرای غدیر استشهاد نکرد.

از جمله کسانی که از بیعت ابوبکر تخلف کردند، ابوسفیان بن حرب بود که چون خبر بیعت با ابوبکر را شنید نزد بنی هاشم آمده و گفت: ای فرزندان عبدمناف آیا راضی شدید که دیگران بر شما والی شوند و به علی بن ابیطالب گفت دست خود را بیاور تا با تو بیعت کنم که من طائفه قصی را نیز با خود همراه خواهم کرد.امیرالمومنین به او روی خوش نشان نداد و او را از خود راند.

خالد بن سعید غائب بود همینکه آمد و از بیعت ابوبکر آگاه شد به خدمت علی امد و گفت بیا تا با تو بیعت کنیم که سوگند به خدا در میان مردم احدی از تو به مقام محمد(ص) سزاوارتر نیست و جماعتی در گرد علی بن ابیطالب اجتماع کرده و او را به بیعت دعوت می کردند، حضرت به آنان فرمود، بامدادان در منزل من حاضر شوید در حالیکه سرهای خود را تراشیده اید، ولی فردا جز ۳ تن به نزدش نیامدند!
آنگاه یعقوبی داستان آمدن عمر را به همراهی گروهی به خانه حضرت فاطمه و مخالفت آن حضرت را با آنان آورده و سپس می نویسد: گروه مخالف چند روزی در مخالفت خود پایدار ماندند آنگاه یک یک آمده با ابوبکر بیعت کردند امام علی تا ۶ ماه و به قولی تا ۴۰ روز بیعت نکرد.
آنگاه داستان عزلت و کناره گیری انصار را از بیعت ابوبکر اورده که قریش ازا ین جهت خشمناک شدند و خطیبان ایشان درباره سخنانی گفتند و عمروبن العاص پیش امد و قریش به او گفتند برخیز و از انصار بدگویی کن، او نیز چنین کرد. اما فضل بن عباس برخاسته و سخنان عمر وبن عاص را پاسخ گفت. انگاه به خدمت علی آمد و حضرتش عمروعاص را رد نمود و چون انصار ماوقع را شنیدند ان را خوش داشته و مسرور شدند و به نزد حسان ابن ثابت آمده و از او خواستند تا در جواب قریش شعری بسراید و از علی به خوبی یاد کند و او نیز چنین کرد.

در کتاب الامامه و السیاسه و سایر تواریخ اسلامی داستان بیعت حضرت علی (رض) با ابوبکر چنین آمده است:

هنگامیکه علی را به نزد ابوبکر اوردند در حالیکه ان حضرت می فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدایم به او گفته شد که با ابوبکر بیعت کن، فرمود من از شما به این امر سزاوارترم لذا با شما بیعت نمی کنم و شما به بیعت کردن با من اولی هستید، شما امر خلافت را از انصار گرفتید و به قرابت رسول خدا بر ایشان حجت آوردید و آن را از ما اهل بیت به غصب میگیرید، مگر شما نبودید که به انصار اظهار کردید که شما ا ایشان به این امر اولائید از ان سبب که محمد(ص) از شما است، آنان نیز با این حجت خواسته شما را داده، امارت را به شما تسلیم کردند. اینک من نیز همان حجت را که شما بر انصار اوردید بر شما می آورم زیرا ما به رسول خدا در حال حیات و ممات سزاوارتریم، پس اگر شما مومن اید ما را انصاف دهید وگرنه به همان ظلم و ستمگری باقی بمانید در حالیکه می دانید چه می کنید؟
عمر گفت: تا بیعت نکنی بخود واگذار نمی شود
علی فرمود: شیری را بدوش که نیمی از آن تو باشد، امروز تو کار ابوبکر را محکم کن تا فردا ان را به تو برگرداند، آنگاه فرمود: ای عمر به خدا سوگند که من گفته تو را قبول نکرده و با او بیعت نمی کنم.

تـــــــــذکّـــــــــــر

در نقل ابن قتیبه اشتباهی رخ داده که احتمالا ناشی از سهو راوی است، زیرا تردید و خلاف نیست که حضرت علی با ابوبکر پس از مدتی بیعت فرمود، حال آنکه می بینیم در روایت فوق آن حضرت سوگند خورد و گفته است: ای عمر به خدا سوگند که من گفته ات را قبول نکرده و با او بیعت نمی کنم.
هیچکس ننوشته که علی برای بیعت با ابوبکر کفاره قسم داده است، بلکه در مدارک متعدد و معتبر اسلامی آمده است که علی با پیامبر(ص) عهد کرده بود که اگر در زعامت مسلمین اختلافی بروز کرد، آن حضرت با کسی موافقت نماید که اکثریت مسلمین بیعت او را به گردن می گیرند و در خطبه ۳۷ نهج البلاغه می خوانیم که آن حضرت درباره بیعت خویش با ابوبکر می فرماید: ” پس در کار خویش نگریستم و دیدم اطاعت من از فرمان رسول خدا بر بیعت من پیشی گرفته و پیمانی برای بیعت با غیر خود بر عهده دارم“

سید بن طاووس که از مشاهیر علمی امامیه است در کتاب خویش کشف المحجه (چاپ نجف) در شرح این کلام امام از آن حضرت نقل می کند که فرمود: ”گروهی از جمله دو پسر سعید و مقداد و ابوذر و عمار و سلمان و زبیر و براء بن غازب برای عرضه یاری خویش به نزدم آمدند، انان را گفتم مرا با پیامبر عهدی است و حضرتش مرا سفارشی فرموده که در انچه امر کرده مخالفت نمی کنم“

در همین کتاب و نیز مستدرک نهج البلاغه (الباب الثانی، ص۳۰) آمده است که علی فرمود: ”پیامبر (ص) با من پیمان بسته و فرموده بود: ای فرزند ابیطالب، زمامداری امتم (در واقع) از ان توست (زیرا تو سزاوارتری) و اگر مردم بی نزاع، تو را ولایت دادند و با رضایت، بر زعامت تو انفاق کردند، به امر حکومتشان اقدام کن و اگر درباره (زعامت) تو اختلاف کردند، به حال خودشان واگذار که خداوند برای تو نیز مخرج و فرجی قرار می دهد“

همچنین در الاخبار الموفقیات امده است که فضل بن عباس نیز پس از ابراز ناخشنودی از عدم انتخاب علی به عنوان خلیفه رسول الله(ص)، به این عهد اشاره کرده و گفت: ” چون مردم به ما حسد ورزیده و از ما کینه در دل داشتند، لذا به ما بیش از دیگران بی میل بودند( به همین جهت ما بنی هاشم و خصوصا علی را انتخاب نکردند) و ما می دانیم که رفیق ما (با پیامبر) عهدی دارد (که با خلیفه منتخب مخالفت نکند) و به ان عمل می کند“

بنابراین ممکن نیست ان حضرت بر خلاف عهدش با پیامبر سوگند یاد کند!
درنگ ان حضرت در بیعت با ابوبکر بدان سبب بود که اصحاب تا آن زمان تجربه ای در انتخاب زمامدار نداشتند و به علت شتابزدگی و ناارامیها و اوضاع نامساعدی که به سبب ادعای نبوت برخی از مرتدین از قبیل اسود عنسی و مسیلمه، در حوزه اقتدار اسلام پدید آمده بود و شرایط نامناسب روحی و حالت بهت زدگی که بر اثر وفات پیامبر(ص) اکثر مسلمین را در خود گرفته بود، در واقع چنانکه خلیفه ثانی نیز اعتراف کرده، بیعت نخستین به صورت ”فلته“ انجام گرفت و اصحاب نتوانستند اصول و موازین انتخاب امام و پیشوا را به نحو اتم و اکمل به جای اورند و حق این بود که تمامی بزرگان و اعلام صحابه را که حضرت علی در صدر انان قرار داشت، در این امر خطیر شرکت می دادند و از رای و نظر ان حضرت و دوستداران ان بزرگوار نیز برخوردار می شدند، این کار هم مشروعیت انتخاب انان را کامل می کرد و هم مانع چون و چرا و اختلافات آتی می شد، از این رو امام علی با این کار خود عیوب کارشان را آشکار نمود و شاید تا حدودی انان را تنبیه کرد و روش صحیح انتخاب امام را به ایشان آموخت و از سوی دیگر پس از مدتی با بیعت خویش نقایص و کمبودهای کارشان را مرتفع ساخته و مشروعیت خلیفه را تکمیل فرمود.

اصولا حضرت علی در مورد رعایت اصول و قوانین نصب خلیفه بسیار مصر بود و حتی زمانی که پس از قتل عثمان خواستند با وی بیعت کنند به جای اشاره به منصوصیت الهی خویش فرمود: ” بیعت من پنهانی نبوده و جز با رضایت مسلمین نخواهد بود“ (تاریخ طبری، دارالتراث، تحقیق محمد ابوالفضب ابراهیم، ج۴ ، ص ۴۲۷-تاریخ ابن اعثم کوفی، ص ۱۶۱)

باز پیش از انکه با وی بیعت شود فرمود: ”مهلت دهید تا مردم جمع شده و با یکدیگر مشورت کنند“ (تاریخ طبری، ج۴، ص ۴۳۳)
به جای آنکه اشاره کند امامت مقامی الهی است که به نصب خداوند احراز می شود می فرمود: ” پیش از بیعت کردن، اختیار با مردم است که چه کسی را انتخاب کنند“ (بحارالانوار، ج۸، ص ۲۷۲، چاپ تبریز-ارشاد شیخ مفید، ص ۱۱۵، چاپ ۱۳۲۰ – مستدرک نهج البلاغه، ص ۸۸)

و نیز می فرمود: ” ای مردم انبوه و هوشیار، این کار شما( زمامداری) حق هیچکس نیست مگر کسی که شما او را امارت دهید“ (تاریخ طبری، ج۴، ص ۴۳۵ – الکامل ابن اثیر، ج۴، ص ۱۲۷ – بحارالانوار، ج۸، ص ۳۶۷)

پــــایــــان تـــــــــذکّـــــــــــر

ابوبکر به حضرت علی گفت: اگر بیعت نمی کنی من تو را مجبور نمی کنم.
ابوعبیده جراح رو به علی کرده و گفت: پسر عمو تو جوان و کم سن و سالی و ایشان پیران قوم تو اند و ترا تجربه و معرفت ایشان به امور نیست و من ابوبکر را برای این امر از حیث تحمل و اطلاع از تو تواناتر می بینم، پس این امر را به او واگذار، اگر تو زنده ماندی و عمرت دراز شد آنگاه تو البته در این ماجرا از جهت فضل و دین و علم و فهم و سابقه ات و خویشاوندی و داماد بودنت سزاوارتی.
علی فرمود: شما را به خدا ای گروه مهاجرین، سلطنت محمد(ص) را در عرب از خانه او بیرون نبرید تا در قعر خانه خود مدفون کنید و خویشان او را از مقام او در میان مردم و از حقشان جدا نکنید، ای گروه مهاجرین به خدا سوگند ما به رسول خدا از تمام مردم سزاوارتریم زیرا اهل بیت او هستیم و ما به این امر از شما شایسته تریم مادام که در میان ما قاری کتاب خدا و فقیه در دین خدا و عالم به سنتهای رسول خدا و سررشته دار امور رعیت و دفع کننده سیئه و بدیها از مردم موجود باشد که در بین ایشان اموال را بالسویه تقسیم کند و چنین کس هم اکنون در میان ما هست، پس متابعت هوای نفس نکنید تا از راه خدا گمراه شده بر دوری خود از دین حق بیفزائید.

در این هنگام بشیر بن سعد انصاری گفت: یا علی اگر این سخن را انصار قبل از بیعتشان با ابوبکر از تو شنیده بودند کسی با تو مخالفت نمی کرد.
راوی می گوید: علی از حضور ابوبکر بیرون آمده، فاطمه را بر چهار پایی می نشاند و از مجالس انصار می گذشت و از ایشان طلب یاری می کرد اما انان می گفتند ای دختر رسول خدا بیعت ما با این مرد انجام شد، اگر شوهر و پسر عمویت قبل از ابوبکر به سوی ما می آمد از او عدول نمی کردیم.

تـــــــــذکّـــــــــــر
علاوه بر عدم احتجاج حضرت امیر به حدیث غدیر، همین سخن نیز بوضوح اثبات می کند که اصحاب پیامبر(ص) خطبه غدیر را دلیل منصوبیت و منصوصیت الهی آن حضرت به خلافت، نمی دانستند و الا اهل انکار و یا کتمان خطبه مذکر نبوده و قصد بی اعتنایی به آن نداشتند و حتی اکثر انان ابائی از پذیرش زعامت و ولایت آن جناب نداشته اند و در عدم انتخاب حضرتش اصراری در میان نبود

پــــایــــان تـــــــــذکّـــــــــــر
اما علی می فرمود: آیا من جنازه رسول خدا را دفن نکرده در خانه اش بگذارم و در خصوص سلطنتش بیرون آمده به کشمکش با مردم بپردازم؟ و حضرت فاطمه می فرمود جز انچه ابوالحسن انجام داد سزاوار نبود و آنچه اینان انجام دادند خدا محاسبه و مواخذه خواهد کرد.

داستان سقیفه که در کتب معتبر و سیر و تواریخ اسلامی امده، چنین است که کر شد و اختلافی نیست مگر اندکی که در کتب شیعی میتوان یافت و در هیچ جا یادی از غدیرخم و احتجاج به ان از طرف علی (رض) و طرفدارانش و اینکه آن حضرت توسط پیامبر به این مقام منصوب است، نشده مگر در کتاب ”الاحتجاج علی اهل اللجاج“ طبرسی که البته صحیح نیست.

در این کتاب چنین آمده است: پس از انکه بشیر بن سعد با جماعتی از انصار به علی می گوید: ای ابالحسن اگر این امر را انصار قبل از بیعت با ابوبکر از تو شنیده بودند، حتی دو تن با تو در ان اختلاف نمی کرد، علی فرمود: آیا من جنازه رسول خدا(ص) را بدون تجهیز و تکفین واگذاشته و درباره سلطنت او منازعه کنم؟! قسم به خدا یه بیم نداشتم احدی خود را در این امر نامزد کرده و با ما اهل بیت منازعه کند و آنچه شما جایز دانستید روا شمارد و گمان نداشتم که رسول خدا(ص) در روز غدیرخم برای احدی حجتی باقی گذاشته و جای سخن مانده باشد. از این رو می خواهم از مردی که شنیده در روز غدیرخم پیامبر فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، خدایا دوست بدار هر که علی را دوست بدارد و دشمن و خوار فرما هرکه علی را خوار کند، برخیزد و انچه را که شنیده شهادت دهد.

زید بن ارقم می گوید دوازده نفر از کسانی که در غزوه بدر شرکت داشتند گواهی دادند، من نیز از کسانی بودم که قول رسول خدا را شنیدم، لکن شهادت را کتمان کردم و لذا حضرت مرا نفرین کرد و بینائی ام از بین رفت( چنانکه خواهیم دیدی چند تن از شهود از جمله خزیمه بن ثابت و ابولهیثم بن التیهان و … به منصوصیت حضرت علی معتقد نبودند و معلو است که این حدیث دال بر معنای مذکور نیست)

مساله احتجاج امیرالمومنین حضرت علی از قول زیدبن ارقم که به زمان ابوبکر نسبت داده شده، بر خلاف تاریخ مسلم است و جاعل این روایت از تاریخ بی اطلاع بوده، زیرا استشهاد علی به ماجرای غدیر خم و کتمان یا عدم کتمان زید بن ارقم، طبق کتب معتبره از قبیل بحارالانوار (ج۲۲،ص ۳۲) و یا جلد اول الغدیر علامه امینی، در سال ۳۵ هجری و در زمان خلافت امیرالمومنین در رحبه کوفه واقع شده و هیچ ارتباطی به زمان ابوبکر نداشته است، بلکه حضرت علی در زمان تصدی خلافت و به هنگام جنگ با معاویه، به منظور اثبات حقانیت موضع خود و نا حق بودن موضع معاویه و برای تشویق مردم به جنگ با فرزند ابوسفیان که به ناحق به ستیز و دشمنی با آن حضرت برخاسته بود، از مطلعین ماجرای غدیرخم خواست که شهادت دهند و یادآور شمند که پیامبر(ص) در آن روز درباره کسانیکه نسبت به حضرت علی(رض) محبت داشته و به نصرت و همراهی با وی قیام کنند دعا کرده و دشمن او را نفرین کرده است و این مسئله ربطی به منصوصیت آن حضرت از جانب خدای متعال به خلافت ندارد.
این روایت ضعیف کتاب احتجاج با دیگر روایت همین کتاب نیز موافق نیست که می گوید: ”دوازده تن پس از اجازه گرفتن از علی به آن حضرت عرض کردند، ای امیر مومنان تو حقی را واگذاشتی که به ان سزاوارتر و شایسته تری، زیرا ما از رسول خدا شنیدیم که می فرمود: علی با حق و حق با علی است“
همچنانکه ملاحضه می شود، هیچ یک از منصوص بودن ان حضرت به خلافت و یا ماجرای غدیرخم سخنی نگفته و بدان استناد نکرده اند و این سخن در حد خود، درباره امامت منصوصه نارساست بلکه ظاهر است که آن حضرت را در امر خلافت از دیگران لایقتر می دانستند.

مقاله پیشنهادی

محبت صحابه رضی الله عنهم

از علامت‌های ایمان عبارت‌اند از: محبت داشتن به تمام صحابه با قلب، و تعریف و …