دلیل اینکه اینها اصل و پایهی بدعتها هستند، این است که آغاز انحراف از مکتب صحابه به اینها بازمیگردد و ما میدانیم که خوارج چه جداییهای در صف اسلام پدید آوردند علاوه بر اینکه مرتکبین گناهان کبیره را تکفیر میکردند. تشیع نیز در ابتدا با مشخصه سب و دشمنام صحابه به جز علی، وارد میدان شد و پس از این با وارد کردن طعن و اتهام به شخصیتهای اسلام، به اسلام طعنه زدند. قدریه با پرچم انکار نصی از نصوص دین یعنی ایمان به خیر و شر تقدیر وارد میدان شدند. مرجئه دروازهای شد که عمل صالح را سبک میشمرد و مردم را به جدی نگرتفن تعالیم اسلام سوق میداد. به هر صورت شکلگیری و تبویت کلام، منتسب به معتزله است چرا که آنها نختسین کسانی بودند که چنین کردند. در زمان عمرو بن لبید در مورد وعید و انکار تقدیر سخن گفتند و پس از او ابوهذیل علاف و نَظّام و امثال آنها آمدند و صفات پروردگار را نفی کردند.[۱] دلیل آنها این بود که میخواهند از اسلام در برابر دشمنانش دفاع کنند آنهم به این روش که از ادلهی شرعی استفاده نکردند و بلکه به قول خودشان دلایل عقلی را به کار بردند اما به جای اینکه سودی برسانند، ضرر رساندند و (مثال کسی شدند که بدون راه و روش شرعی میخواهد با دشمن بجنگد، نه سرزمین ایشان را فتح میکند و نه میتواند سرزمین خود را حفظ کند بلکه دشمن بر او چیره شده و پس از اینکه در جنگ با او ناتوان بود به جنگ با او برمیخیزد.)[۲]
به همین سبب علمای سلف آنها و آرای اهل بدعت و راه و روش آنها را بدعت دانستهاند و اهل سنت در برابر معتزله و برای مقابله با افکار آنها برخواستند.
[۱] – در راس این افراد، جعد بن درهم بود که از افراد مبتدع و گمراه بود، می باشد. او بر این نظر بود که الله متعال ابراهیم را به عنوان خلیل خود برنگزیده و با موسی سخن نگفتته است. او در عراق کشته شد. الذهبی: میزان الاعتدال، ج ۱ ص ۱۸۵٫
[۲] – ابن تیمیه: شرح العقیده الاصفهانیه ۵۷/۶۳٫