سلمه بن دینار
تابعی بزرگوار، امام و پیشوای شهر مدینه، ابوحازم سلمه بن دینار احادیثی را از ابن عمرب روایت کرده، و اخلاق و زهد و شجاعتِ اظهار حق را از اصحاب رضی الله عنهم آموخته است. و با علمای درباری با شدت برخورد میکرد. با این وجود درباریان سلطان خواهان نزدیکی با وی بودند، اما او به خاطر پاسداری از عزت دین، از آنان دوری میجست. اتخاذ چنین روشی از سوی ابن دینار برای برخی از علما خیلی گران تمام میشد، به همین جهت وی خود را در میان علما و مسلمانان شهر مدینه غریب و تنها احساس میکرد و میگفت: «زحمت و مشقت دین و دنیا افزونتر گشته است» گفتند: چطور؟» گفت: «برای دین، اعوان و انصاری نمیبینم، و برای دنیا به سوی هرچیزی قدم برداری، درخواهی یافت که فاجری در این راه از تو سبقت گرفته است»([۱]).
روش برخورد او با سلاطین و علما در آنچه که در پی خواهد آمد به خوبی نمایان میشود: یکی از امرا او را به نزد خود خواند، وقتی رفت، دید که امام زهری و امام افریقی و تنی چند از علمای دیگر در مجلس سلطان حضور دارند، گفت: «بهترین امرا آنانند که علما را دوست داشته و آنها را زیارت میکنند. و بدترین علما کسانیند که حب امرا را داشته باشند»([۲]).
روش او در معامله با دنیا: دنیا و آنچه که در آن است، اعم از زینت و خوراک پاکیزه و روزی حلال و …، در حد ذات خود حرام نیست، ولی هرگاه اینها مانع یاد خدا و سبب دوری از اوامر و واجبات او شوند، خطر آفرین شده و باید از آن حذر کرد، بلکه باید از این ابزارها برای تقرب به خدای متعال استفاده نمود؛ زیرا دنیا برای اهل ایمان در ذات خود هدف نیست، بلکه چگونگی استفاده انسان از دنیاست که آن را از مباح و حلال به مکروه و حرام تبدیل میکند، امام ابوحازم روش استفاده از دنیا را ترسیم، و برای آن اصول و قواعدی مقرر کرده است که مؤمن را برای تطبیق آن و گذر از خطرات و فراز و نشیب واقع در مسیر تربیت نفس، یاری میدهد.
اصل اول؛ حبّ دنیا: یکی از یاران بن دینار به نام عبدالرحمن بن زید بن اسلم به نزد او آمد و از ضعف ایمان خود که از آن رنج میبرد، شکایت کرد، تا شاید در محضر او که به علم و دیانت او باور زیاد داشت و مورد اعتمادش بود دوای شافی بیابد و گفت: «خصلتی در من هست که مرا دلتنگ کرده است»، گفت: «برادرزادهام! بگو چیست؟» گفت: «دنیا را دوست دارم»، گفت: «من نفس خود را به خاطر آن ملامت نمیکنم، زیرا خداوند دنیا را نزد ما محبوب کرده است، بگذار بر غیر آن نفس خود را ملامت کنیم و نگذاریم حب دنیا ما را به سوی به دستآوردن چیزی تشویق کند که خدا را خوش نیاید، یا این که ما را از چیزی منع کند که مورد رضای اوست، اگر چنین کردیم دوستداشتن دنیا به ما زیان نمیرساند»([۳]).
ابن دینار اصل و قاعدهای بسیار مهم را برای دنیاداری مقرر کرده و شایسته است که عابدان آن را دریابند و بدان عمل کنند، این اصل برای ما روشن میکند که گرایش به دنیا در ذات خود مذموم نیست، زیرا خداوند دنیا را به نزد ما انسانها دوستداشتنی آفریده است، آنچه که مهم است چگونگی معاملۀ با آن میباشد. در دنیا چیزهایی وجود دارد که خداوند آنها را میپسندد و اموری نیز وجود دارد که مورد قبول و پسند خداوند نیست، و گاهی این عدم قبول به زمان بکارگیری آن بستگی دارد، مثلاً: ازدواج و تکثیر نسل و حسن معاشرت با همسر، همگی اموری هستند که مورد قبول خدا میباشند و آنها را دوست دارد، ولی اگر اینها مانع انجام تکالیفی شوند که خداوند به آنها امر فرموده است، مکروه و مذموم هستند، و واجب است از اینگونه معاملات دوری جسته و در برابر آنها سر تسلیم فرود نیاوریم، چنانچه خداوند میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجِکُمۡ وَأَوۡلَٰدِکُمۡ عَدُوّٗا لَّکُمۡ فَٱحۡذَرُوهُمۡۚ وَإِن تَعۡفُواْ وَتَصۡفَحُواْ وَتَغۡفِرُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ ١۴﴾ [التغابن: ۱۴].
«ای مؤمنان قطعاً بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، پس از ایشان خویشتن را برحذر دارید و اگر عفو کنید و چشمپوشی نمائید و ببخشید، حقا خداوند بخشایندۀ مهربان است».
این آیه در شأن کسانی نازل شد که همسرانشان آنها را از رفتن به جهاد بازمیداشتند و به آنان میگفتند: «برای چه ما را ترک میکنید؟» در نتیجه دلشان به حال آنان سوخت و در کنار آنان باقی ماندند و برای جهاد پا از خانه بیرون نگذاشتند. بنابراین، حب دنیا مشروط به اموری است که خداوند آن را حلال و به آن امر کرده است، و نیز مشروط به اجتناب از اموری است که خداوند آنها را حرام کرده است، اگر اینگونه با دنیا برخورد کنیم و از ذکر و یاد خدا غفلت نورزیم دوستداشتن آن هیچگونه زیانی به ما نمیرساند.
اصل دوم؛ قناعت: هرچند اشتغال به امور مباح دنیایی حرام نیست، لکن سرگرمشدنِ زیاد به آن، فرصتهای زیادی را از دست ما خارج میکند که در روز قیامت باعث حسرت میشود. این امری است که مورد نظر ابوحازم بوده و بر همین نکته تأکید میکند و میگوید: «اندکی از دنیا، انسان را از بسیاری از امور آخرت غافل میکند»([۴]). وقتی که اندکی از دنیا، ما را از بسیاری از امور مربوط به آخرت بیبهره کند، سرگرم شدن زیاد با آن، موجب غفلت بیشتر و خسارت بزرگتر در امر آخرت خواهد شد.
دعوتگران باید نسبت به لحظات عمر بسیار حساس و هوشیار باشند و حق هرچیزی را ادا کنند، طغیان در هر امری سبب خشم خدا است، دعوتگران نباید هدفی را که برای آن آفریده شدهاند فراموش کنند، و نباید وقت گرانبهای خود را در مباحث پوچ و بیهدف ضایع کنند و نباید در شوخی مباح و گپزدن حتی با کودکان خود مبالغه ورزند یا ثروت و کثرت مال آنها را به خود مشغول کند، در این مورد ابوحازم کلامی زیبا دارد، وی میگوید: «همۀ دنیا در دو بخش خلاصه میشود؛ اولاً گذشته که خوابی بیش نبوده ثانیاً آینده که آرزو و سرابی بیش نیست»([۵]).
اصل سوم؛ توجه به اموری که مایۀ اصلاح است: تنها چیزی که دارای اعتبار و قابل اعتماد باشد آن است که سبب اصلاح تو شود. برای بشر آن وقت شایستۀ اعتماد و ارزشمند است که در راه اصلاح نفس و تقرب جستن به خالق خود گام بردارد. همچنانکه اهل دنیا، ارزشها و عقاید و پدر و مادر و همسر و اولاد را فدای دنیا میکنند، دعوتگران راه خدا نیز باید همۀ آنچه را که نفیس و گرانبهاست در راه آخرت فدا کنند. رستگاری در عالم رستاخیز بدون اصلاح نفس به دست نخواهد آمد. هر امری که مقدمۀ انجام یک فعل واجب باشد نیز واجب است، و اصلاح نفس از مهمترین واجبات میباشد. امام ابوسلمه میگوید: به امری توجه داشته باش که مایۀ اصلاح تو شود و به آن عمل کن، هرچند همین امر برای کسانی دیگر مایۀ فساد باشد. ببین چه چیزی تو را به فساد میکشاند، آن را ترک کن، هرچند همین چیز برای دیگران وسیلۀ صلاح باشد»([۶]).
اصل چهارم، احساس برخورداری از نعمت: رویآوردن دنیا به انسان دلیل محبوبیت او به نزد خدا نیست، همچنانکه پشتکردن دنیا نیز نمیتواند دلیل بر مبغوضبودن او پیش خدای متعال باشد. باید بدانیم که رویآوردن دنیا و پشتکردن آن آزمایشی از جانب حضرت باری است و مؤمنی که با حضرتش در ارتباط باشد هرآنچه را که حکمت الهی مقدر کرده است، میپذیرد، و یقین دارد که خیر در چیزی است که روی داده است. این برخلاف نظر اهل دنیا است، چون آنها گمان میکنند که پشتکردن دنیا به انسان نشانۀ خشم خدا، و رویآوردن آن دلیل بر مهر اوست. اگر دنیا بر وفق مراد ایشان نبود زبان به اعتراض و جسارت گشوده و گویند؛ ما از طرف خدا مورد اهانت واقع شدهایم.
امام ابوحازم این را به عنوان یک اصل بیان کرده و میگوید: «سهم من از آنچه خداوند به من نداده یا از من گرفته است، بسیار بزرگتر از نعمتی میباشد که در دنیا به من داده است، زیرا میبینم آنچه را که از من گرفته به کسانی داده که مایۀ هلاکت ایشان شده است»([۷]). گفتۀ ابوحازم تسلیت یا دلخوشیدادن به خود نیست، بلکه بیانگر یقین او به تقدیر خداوندی است که منع و عطا فقط در دست اوست. این عقیده و یقین بیشتر زیبندۀ دعوتگران است، تا از دستدادن دنیا، فکر و خیال آنان را به خود مشغول ندارد و از کسب دانش و فضلی که برای آن آستین را بالا زدهاند باز نمانند.
درمان بیماری خود بزرگبینی: خود بزرگبینی یکی از کشندهترین بیماریها و دردی است که حتی صاحبان ایمان قوی هم از قبیل تابعین رضی الله عنهم از آن هراسناک بودند و به شدت از سرایت آن میترسیدند. تا جایی که ابوحازم (رحمه الله) خود بزرگبینی را از گناهان کبیره میشمارده و میگوید: «چه بسا اتفاق میافتد که انسان کار نیکی انجام میدهد و از انجام آن خیلی هم خوشحال میشود غافل از این که ممکن است خداوند گناهی بزرگتر از آن نیافریده است، یا برعکس عملی زشت انجام میدهد و از انجام آن به شدت دلتنگ و پشیمان میشود. غافل از این که این عمل از بزرگترین حسنات او به شمار میرود. برای مثال؛ اگر عملی نیک انجام دهد ولی بدان وسیله احساس فضل و برتری بر دیگران کند، شاید خداوند چنین عملی را محو و نابود و همراه با آن دیگر کارهای نیک او را نیز باطل گرداند.
یا اگر عملی زشت از وی سر زند و از انجام آن احساس شرمندگی کند و قلب او از ترس عذاب الهی منقلب شود و اظهار ندامت نماید و به درگاه حضرت حق توبه کند، خداوند از وی درگذرد و با قلبی پاک جهان را وداع گوید و به ملاقات پروردگار برود، چه بسا موجب رستگاری او شود. او با این گفتۀ خود اصلی را برای تربیت نفس پایهریزی کرده است که برای تابعین باقی بماند. این اصل حالتی را برای انسان ایجاد میکند که همیشه از عدم پذیرش اعمال نیکو از جانب حق تعالی در هراس باشد و کاری میکند که آن اعمال نیکو موجب خود بزرگبینی او نشود. زمانی عُجب و خود بزرگبینی زایل میگردد که انسان انجام عبادت را یک توفیق الهی شمرده و به حساب خود نگذارد. به همین علت است که رسول الله صلی الله علیه و سلم در نیایشهای خود بسیار فرموده است:
«فَلاَ تَکِلْنِى إِلَى نَفْسِى طَرْفَهَ عَیْنٍ»([۸]).
«پروردگارا! مرا یک لحظه به خودم وا مگذار».
در اینجا میبینیم که حتی آن حضرت از سرایت عُجب به نفس شریف و زکیهاش در هراس است.
یاد مرگ: یکی از اساسیترین راههایی که تابعین رحمهم الله برآن تکیه کردهاند، یاد مرگ است. آنان فقط در خلوت از مرگ یاد نکردهاند بلکه در تمامی مراحل زندگی و در تمام ابعاد آن مرگ را مد نظر داشتهاند به صورتی که یاد مرگ در ژرفای وجود آنان ریشه دوانده بود، چه آنها معتقد بودند که مهمترین عامل در تربیت و تهذیب نفس همانا یاد مرگ است. روزی ابوحازم از کنار قصابی عبور میکند، قصاب میگوید: «ای ابوحازم! از این گوشت خوب مقداری بردار» او در جواب میگوید: «درهمی با خود نیاوردهام» قصاب ادامه میدهد: «اشکال ندارد مدتی به تو مهلت میدهم»، باز در جواب میگوید: «من به نفس خود مهلت نمیدهم»([۹]).
او به خاطر یاد مرگ که هر لحظه شاید در رسد، اینگونه جواب میدهد و مهلت قصاب را قبول نمیکند. زیرا اگر قصاب هم برای پرداخت قرض به او مهلت دهد، اجل به او مهلت نخواهد داد.
صاحب نفس مطمئنه: امام حسن بصری در تفسیر آیۀ ﴿یَٰٓأَیَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّهُ ٢٧﴾ [الفجر: ۲۷]. میگوید: نفس مطمئنه آن است که هرگاه خدای متعال ارادۀ قبض آن را کرد، در پناه او آرام گرفته و خدا نیز به او آرامش میبخشد، او از خدا راضی و خدا نیز از وی خوشنود میشود، و دستور قبض جان وی را صادر میکند و آن را به بهشت نایل میگرداند و در زمرۀ بندگان صالح و شایسته قرار میدهد»([۱۰]).
این طمأنینه و آرامش گاهی به سبب مژدۀ برخورداری از رضوان است.
چنانچه از عباده بن صامت رضی الله عنه روایت شده که پیامبر فرموده است:
«مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ»([۱۱]).
«هرکس ملاقات خدا را آرزو کند، خداوند نیز آرزوی ملاقات او را خواهد کرد».
و گاهی به سبب انجام اوامر و دستورات خدا در دنیا به دست میآید و گاهی نیز به سببی دیگر طمأنینه و آرامش برای نفس حاصل میشود. به هرحال، این آرامش و اطمینان خاطر همچون ستارۀ تابناکی بر پیشانی آن اسطورههای ایمان و تقوی میدرخشد.
مطرِف، آخرین لحظات عمر امام سلمه بن دینار را چنین بازگو میکند: «در بستر مرگ بر ابوحازم داخل شدیم، گفتیم: چه احساسی نسبت به خودت داری؟ گفت: به رحمت و برکت خداوند متعال امیدوارم و به ذات اقدسش حسن ظن دارم. به خدا سوگند! کسی که هر صبح و شامی در فکر آبادساختن سرای آخرت بوده و قبل از رخت بستن به سوی آن، خود را مهیا کرده است، با آن کس که هر بامداد و غروبی به فکر آبادکردن دنیا بوده همسان نیست و چنین کسی به هنگام بازگشت به سوی منزل آخرت هیچ بهره و نصیبی ندارد»([۱۲]).
[۱]– سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۱۰۱٫
[۲]– سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۹۷٫
[۳]– سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۹۹٫
[۴]– سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۹۸٫
[۵]– سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۹۸٫
[۶]– سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۹۸٫
[۷]– سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۹۸٫
[۸]– مسند: ۳۳۸۸٫
[۹]– صفه الصفوه: ۲ / ۱۶۵٫
[۱۰]– شرح السنه: ۵-۱۷۶٫
[۱۱]– بخاری: ۱۱ / ۳۰۸ -۳۱۱٫
[۱۲]– سیر أعلام النبلاء: ۶ / ۹۹٫