– ربیع بن خثیم
ربیع شاگرد صحابی بزرگوار عبدالله بن مسعود و یکی از پرهیزگارترین یاران ابن مسعود به شماد میرود. ورع و زهد او به مرتبهای رسیده بود که ابن مسعود خطاب به او میگفت: «ای ابا یزید! اگر رسول الله صلی الله علیه و سلم تو را میدید، دوستت میداشت و هرگاه من تو را میبینم به یاد بندگان مخلص خدا میافتم»([۱]). و هروقت ابن مسعود او را میدید میگفت:
﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُخۡبِتِینَ ٣۴﴾ [الحج: ۳۴].
«و بشارت بده مخلصان متواضع را».
دوری از گناه و معصیت: اعضای بدن، پیک قلب هستند به همین خاطر تابعین رحمهم الله به تربیت نفس از راه کنترل اعضا بسیار اهتمام میدادند؛ زیرا از تأثیر اندام بر قلوب خود بیمناک بودند.
«ربیع بن خثیم آن انسان شریفی بود که بر نگهداری جوراح خود از عصیان شدیداً حریص بود. هر وقت زنان داخل مسجد میشدند تا موقع خروج آنان چشمان خود را باز نمیکرد»([۲]).
و در این کار اینچنین مبالغه میکرد تا ایمانی را که در اثر تربیت نفس به دست آورده بود محفوظ بدارد و از تاثیرات سوء نظر حرام در امان بماند. تا زمانی که برای یک روز یا چند هفته با مردم همسفر نشوی و یا معاملهای را با آنان انجام ندهی، آنان را به خوبی نمیشناسی در این صورت است که میتوان معایب را به آنان یادآوری نمود و جبران آن را به ایشان توصیه کرد، اما این اسطورۀ تقوی و پرهیزگاری با سایر مردم تفاوت کلی دارد. یکی از یارانش پس از سالها همنشینی و گفتگو با وی چیزی که عیب شمرده شود از وی ندیده است.
ابراهیم تیمی در این باره میگوید: «یکی از دوستان ربیع بن خثیم به من خبر داد و گفت: بیست سال تمام با ربیع رفیق و همنشین بودم و از وی کلمهای نشنیدم که عیب شمرده شود»([۳]).
این چگونه تربیتی است که ربیع را چنان وارسته بارآورده به گونهای که توانسته است در این مدت طولانی اینگونه زبان خود را کنترل نماید؟! به نحوی که حتی کلمهای را بر زبان نیاورد که عیب محسوب شود؟! با این وجود او کسی نبود که عیبهای پنهان خود را نشناسد، بلکه میگفت: «گناه واقعی، گناهانی هستند که از چشم مردم پنهان مانده و باعث خشم خداوند میشوند»([۴]).
اهتمام او به تربیت نفس و خودسازی: او به جای این که به عیبهای دیگران بنگرد، سرگرم تزکیۀ نفس خود بود، چنانکه گویند: اگر انسان به عیوب خود نظر بیفکند بر هیچکس خرده نمیگیرد و ربیع رضی الله عنه اینگونه بود.
به وی گفته شد: «ای ابا یزید! چرا شما ذم هیچکس نمیکنید؟» ربیع گفت: «زیرا از خودم راضی نیستم، تا این که بتوانم از دیگران بدگویی بکنم. مردم به خاطر گناه دیگران از خدا میترسند، ولی در مقابل گناهان خود از خدا بیم ندارند»([۵]).
تدبیر: وی همواره چنین احساس میکرد که قرآن مستقیماً او را مورد خطاب قرار میدهد و با همین احساس قرآن را تلاوت میکرد. در نماز شب که به این آیه میرسید:
﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِینَ ٱجۡتَرَحُواْ ٱلسَّیَِّٔاتِ أَن نَّجۡعَلَهُمۡ کَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَوَآءٗ مَّحۡیَاهُمۡ وَمَمَاتُهُمۡۚ سَآءَ مَا یَحۡکُمُونَ ٢١﴾ [الجاثیه: ۲۱].
«آیا کسانی که مرتکب گناهان و بدیها میشوند، گمان میبرند که ما آنان را همچون کسانی به شمار میآوریم که ایمان میآورند و کارهای خوب و پسندیده انجام میدهند، و حیات و ممات و دنیا و آخرتشان یکسان است؟ چه بد قضاوت و داوری میکنند».
و این آیه را همراه گریه و زاری تا طلوع صبح تکرار و در آن تدبر میکرد.
گذشت به جای انتقام: آنان بنیان تربیت را به گونهای پایهریزی کرده بودند که حتی ذرهای از آن تخطی نمیکردند. خشم و دوستی آنان فقط در راه خدا و برای او بود، زیرا نفس خود را از علایق و دلبستگیهای دنیایی پاک و محبت غیر خدا را از آن بیرون کرده بودند و آنچه را که خالص برای خدا بود در آن باقی گذاشته بودند، اینگونه انسانها هرچند مورد استهزا هم قرار گیرند، خشمناک نمیشوند.
در سرگذشت ربیع آمده است که او در مسجد بود و مردی پشت سر او قرار داشت، چون به نماز برخاستند آن مرد گفت: مقداری جلوتر برو، اما ربیع در جلو خود فرجهای برای رفتن نمیدید تا خواستِ او را اجابت کند، آن مرد خشمگین شد در حالی که ربیع را نمیشناخت، پس سیلی محکمی بر پشت گردن او زد، ربیع که چنین برخوردی از آن مرد دید، نگاهی به او کرد و گفت: «رحمت خدا بر تو باد، و دو مرتبه دعا را تکرار کرد، آن مرد که متوجه شد ربیع است، سر به جیب خود فرو برد و گریستن آغاز کرد»([۶]). در چنین صحنههایی که به صورتی ناشایست و در انظار عام که آدمی مورد بیحرمتی و اهانت واقع میشود، چه بسا نفس او را به گرفتن انتقام تشویق میکند، ولی ربیع این خواستۀ نفس را به کلی نادیده گرفت و به جای انتقام برای فرد متجاوز دعای خیر میکند و با این عمل خود شخص تجاوز کار را چنان غافلگیر و نادم میسازد که آشکارا گریه کند.
در روزگاری که اسب یکی از باارزشترین سرمایهها بود، اسب ربیع را دزدیدند و او را که در مجلسی نشسته بود از قضیه مطلع کردند، اهل مجلس گفتند: «چرا بر دزد اسب دعا نمیکنید؟» گفت: «نه بلکه او را دعای خیر میگویم: خداوندا! اگر ثروتمند است قلبش را غنی گردان و اگر مستمند است توانگرش فرما»([۷]). آنان قلب خود را به اندوه و حسرت دنیوی مشغول نمیکردند، تنها چیزی که قلب ایشان را به خود مشغول کرده بود امور مربوط به آخرت بود، چرا که مسایل دنیوی در انظار آنان بیارزش بود. این مطلب در جوابی که به آن شخص سؤالکننده داد به خوبی نمایان است، آنجا که گفت: «بامداد را چگونه سپری کردی؟» وی در جواب گفت: بامداد را با ضعف و زبونی و گناهکاری سپری کرده ایم، روزی مقرر میخوریم، منتظر اجل ماندهایم»([۸]). اینها انسانهایی هستند که متعلق به آخرت هستند و عمر خود را در مسایل دنیوی ضایع نمیکنند.
ابوحیان از پدرش نقل میکند که گفت: «هرگاه ربیع بن خثیم به بحث پیرامون امور دنیا میپرداخت زیر لب با خود میگفت: برای خودت در سرای آخرت چند مسجد بنا کردهای؟»([۹]).
شدت ترس از خدا: او هنوز به سن بلوغ نرسیده بود که بر اثر نماز تهجد آنقدر خسته میگشت که مادرش دلش به حال وی میسوخت و میگفت: «فرزندم! چرا نمیخوابی و کمی استراحت نمیکنی؟» اما او در جواب میگفت: «ای مادر مهربانم! کسی که به هنگام فرارسیدن تاریکیهای شب، از گناهان خود هراس داشته باشد، سزاوار خواب و استراحت نیست». به سن بلوغ که رسید، مادرش دید که گریه و بیخوابی او افزونتر شده است، به او گفت: «پسرم! این همه بیتابی و بیخوابی که از تو میبینم، شاید در اثر قتل نفسی باشد که مرتکب شدهای و من خبر ندارم!». گفت: «آری مادر جان! من یکی را کشتهام». مادرش با تعجب گفت: «آنس کس کشتهای کیست تا برویم به او دیه بدهیم یا تقاضای بخشش کنیم؟ به خدا سوگند اگر بدانند چقدر گریه و زاری و بیخوابی میکنی، به تو رحم خواهند کرد». گفت: «مادر عزیز! آنکس که من کشتهام نفس خودم است»([۱۰]).
شیفتگان آخرت همواره با نفس خویش در کشمکشاند، چرا که نفس آنها را به سوی پلیدیها میکشاند، ولی ایشان آن را به سوی صلاح و رستگاری دعوت میکنند و با نیروی ایمان بر صراط مستقیم ثابت نگاه میدارند، آنان همواره مشغول رامکردن نفسی هستند که دعوتکننده به پلیدی است، نفس را به موجودی که دارای خصلتهای پسندیده باشد، تبدیل کردهاند.
به همین جهت است که ربیع از ترس خدا چندان گریه میکند که همۀ آشنایان برآن آگاهی مییابند. دخترش که وضع پدر را را اینگونه میبیند از شدت نگرانی به وی میگوید: «بابا جان! مردم خوابیدهاند، ولی تو نمیخوابی» اما او در جواب میگوید: «دخترم آخر بابای تو از دست گناهانش به ستوه آمده و در هراس است».
محاسبۀ نفس: پیوند دایمی انسان با آخرت و تزکیۀ نفس که به این درجه از تقرب به خدا و آن درجه از ایمان رسید، گاه گاهی نفس، آدمی را به خاطر این تقرب، به عجب و خود بزرگبینی و ناچیزشمردن اعمال دیگران و احساس برتری بر آنان وامیدارد، لکن ربیع بر این امر آگاه است و بر آن تسلط دارد و در حالی که گریه و اشک بر گونههایش جاری است، میگوید: «به محضر مردانی رسیده ایم که ما در برابر آنان دزدانی بیش نیستیم»([۱۱]).
این محاسبۀ دقیق، نتیجۀ ترس از خداست. ترس از خدا آدمی را به کنترل دقیق گفتار و رفتار وا میدارد تا معلوم شود که کدام گفتار و رفتار برای خدا و کدامیک برای غیر او است. ربیع یاران خود را اینگونه موعظه میکند: «مگو خدایا من به سوی تو باز میگردم در حالی که به سوی او باز نگشتهای و با دروغگفتن مرتکب گناه شدهای، لکن بگو خدایا تو با الطاف بیکران خود توبۀ مرا بپذیرد»([۱۲]). روزی ربیع با یارانش نشسته بود، دختر کوچکش پیش وی آمد، و از او اجازه خواست تا بازی کند، در پاسخ گفت: «دخترم چیزی بهتر بگو». چون دختر اصرار کرد یاران از او خواستند تا اجازۀ بازی به او بدهد، پس گفت: «دوست ندارم در نامۀ اعمال امرزوم، امر به بازی نوشته شود»([۱۳]).
ترک رخصت و عمل به عزیمت: ربیع به نفس خود اجازۀ بهرهمندی از رخصتها را نمیداد، مبادا که نفس در امور دیگر نیز جرأت کند، وی به عزیمت عمل میکرد تا نفس خود را به دور از افراط و تفریط نیرومند کند. نقل است که او در پایان حیاتش فلج شده بود. برای حضور در نماز جماعت او را حمل میکردند، به او گفتند: «تو شرعاً رخصت داری که به نماز جماعت نروی، پاسخ داد: «میدانم ولی ندای رستگار «حَىّ عَلَى الْفَلاَحِ» را میشنوم پس چطور نروم؟!»([۱۴]).
[۱]– سیر أعلام النبلاء: ۴ / ۲۵۸٫
[۲]– طبقات ابن سعد: ۶ / ۱۸۳-۱۸۴٫
[۳]– طبقات: ۶ / ۱۸۵٫
[۴]– طبقات: ۶ / ۱۸۶٫
[۵]– طبقات: ۶ / ۱۸۶٫
[۶]– طبقات: ۶ / ۱۸۷٫
[۷]– الزهد: ۳۳۱٫
[۸]– سیر أعلام النبلاء: ۴ / ۲۵۹٫
[۹]– الزهد: ۳۳۷٫
[۱۰]– الزهد: ۳۴۰٫
[۱۱]– الزهد: ۳۳۷٫
[۱۲]– الزهد: ۳۳۷٫
[۱۳]– طبقات: ۶ / ۱۸۸٫
[۱۴]– الزهد: ۳۳۹٫