گفت: همت خود را اندک مدارید که من هیچ چیزی را برای فرونشاندن مرد از کرامت چون ضعف همت نمیبینم.
و گفت: سه خصلت است که در هر کس نباشد ایمان او را سودی نمیبخشد، حلم و بردباری که با آن نادانی نادان را کنار زند، پارسایی که او را از ارتکاب کارهای حرام باز دارد و اخلاقی پسندیده که با مردم مدارا کند.
خبر عمر با عمرو بن معدی کرب
ابوعبیده معمر بن مثنی در کتاب مقاتل الفرسان چنین آورده است که سعد بن ابی وقاص پس از فتح قادسیه عمرو بن معدی کرب را پیش عمر فرستاد. عمر از او پرسید: سعد را چگونه و در چه حالی ترک کردی و رضایت مردم از او چگونه است؟
گفت: ای امیرالمومنین او برای ایشان همچون پدر است و برای آنان همچون مورچه همه چیز جمع میکند، گاه مردی عرب در جامه پشمی خویش و گاه شیری در کنار خود و نبطیای در جمع خراج، او به تساوی تقسیم میکند و در قضاوت عدالت میکند و در جنگ پیروز است.
سعد بن ابی وقاص هم نامه نوشته و عمرو بن معدی کرب را ستوده بود. عمر به او گفت: گویا تو و سعد ستایش را به یکدیگر وام میدهید. او نامه مینویسد بر تو ثنا میگوید و اینک تو آمدهای او را میستایی. عمرو گفت: من جز در مورد آنچه دیدهام ستایش نمیکنم. عمر گفت: اینک سخن سعد را رها کن و درباره قوم خودت مذحج به من خبر بده.
عمرو بن معدی کرب گفت: در همهشان خیر و فضیلتی است. گفت: در مورد تیره عله بن خالد چه میگویی؟ گفت: آنان سوارکاران مایه آبرومندی مایند، از همه ما بیشتر دشمن را تعقیب میکنند و از همگان کمتر میگریزند. پرسید درباره تیره سعد العشیره چه میگویی؟ گفت: بزرگترین لشکرداران ما و گرانقدرترین سالارهای ما هستند و از همه ما تندخوترند. پرسید: تیره حارث بن کعب چگونه اند؟ گفت: خردمندانی که غفلت نمیکنند. پرسید: تیره مراد چگونه اند؟ گفت: نیکوکاران پرهیزگار و برافروزندگان جنگ، قرارشان از همه ما بیشتر و آثارشان دورتر است.
عمر گفت: اینک از جنگ به من خبر بده. گفت: آنگاه که دامن بر کمر زند تلخ است هر کس در جنگ پایداری کند مشهور و شناخته میشود هر کس در آن سستی کند نابود میشود و همانگونه است که شاعر گفته است:
جنگ در آغاز همچون دوشیزه جوانی است که برای هر نادانی با زینت خویش راه میرود ولی همین که آتش آن برافروخته و شعله ور میشود به صورت پیرزنی بیوه در میآید که موهای سپید و سیاه سرش را فرو پوشانده و برای بوییدن و بوسیدن ناخوشایند است.
عمر گفت: در مورد اسلحه به من خبر بده. گفت از هر چه میخواهی بپرس.
گفت: نیزه؟ عمرو گفت: برادر توست گاهی هم به تو خیانت میکند. پرسید: تیر؟ گفت: همچون نشانههای مرگ است، گاه خطا میکند و گاه به هدف میخورد.
پرسید: سپر چگونه است؟ گفت: ابزار حفاظت است و دوائر جنگ بر آن میگردد.
پرسید: زره چگونه است؟ گفت: مایه سنگینی سوارکار و مایه زحمت پیاده و در عین حال دژی استوار است. پرسید: گفت: آنجاست که فرزندمردگی در خانه مادرت را میکوبد. گفت مادر خوبت را. گفت: باشد، مادر خودم را، آری قدرت اسلام مرا برای تو زبون و دست و پا بسته کرده است.
سلیمان بن ربیعه باهلی در ارمنستان خود را سان دید و فقط اسبهای نژاده را میپسندید و اجازه شرکت در جنگ میداد. عمروبن معدی کرب سوار بر اسبی درشت و تنومند بود، چون از برابر سلیمان گذشت او را برگرداند و گفت این اسب نژاده نیست که پست و کم ارزش است. عمرو گفت: چنان نیست ولی درشت و تنومند بود، چون از برابر سلیمان گذشت او را برگرداند و گفت این اسب نژاده نیست که پست و کم ارزش است. عمرو گفت: چنان نیست ولی درشت و و تنومند است. سلیمان گفت: نه، پست و فرومایه است. عمرو گفت: آری فرومایه به خوبی فرومایه را میشناسد. این سخن او را برای عمر نوشتند. عمر برای او نوشت: اما بعد، ای پسر معدی کرب! تو به امیر خود آن سخن را گفتهای، به من خبر رسیده است شمشیری داری که آن را صمصامه مینامی، و مرا شمشیری است که آن را مصمم مینامم و به خدا سوگند میخورم که اگر آن را میان دو گوش تو نهم برداشته نمیشود تا به مغز و فرق سرت برسد.
عمر برای سلیمان بن ربیعه هم نامه نوشت و او را در مورد بردباری نسبت به عمرو بن معدی کرب سرزنش کرد.
چون عمرو بن معدی کرب آن نامه را خواند، گفت: خیال میکنید عمر چه کسی را در نظر داشته (که از او به شمشیر مصمم تعبیر کرده) است؟ گفتند: تو خود داناتری گفت: به خدا سوگند، مرا به علی تهدید کرده است. و چنان بود که عمرو بن معدی کرب به روزگار رسول خدا صلی الله علیه و سلم یک بار گرفتار آتش خشم علی علیه السلام شده بود و پس از آنکه مشرف به مرگ شد توانسته بود از چنگ او بگریزد و جان به در برد. این موضوع هنگامی بود که قبیله مذحج از دین برگشته بود و چنان بود که پیامبر صلی الله علیه و سلم قروه بن مسیک مرادی را بر آن قبیله امارت داده بود و او بدرفتاری کرد، عمرو بن معدی کرب به او اعلان جنگ کرد و با گروهی بسیار از افراد قبیله مذحج از طاعت او بیرون شد. فروه از پیامبر صلی الله علیه و سلم برای جنگ با ایشان استمداد و تقاضای فرستادن لشکر کرد. پیامبر صلی الله علیه و سلم نخست خالد بن سعید بن عاص را همراه گروهی روانه فرمود و پس از او خالد بن ولید را همراه گروهی دیگر فرستاد و برای بار سوم علی بن ابی طالب علیه السلام را گسیل فرمود و برای همگان فرمانی نوشته شد که هر یک از شما امیر گروهی است که همراه اوست و چون همگان با هم جمع شدید علی امیر همگان خواهد بود. آنان در منطقهیی از یمن که کسر نام داشت جمع و با دشمن رویاروی شدند و جنگ کردند، عمروبن معدی کرب که میپنداشت هیچیک از شجاعان عرب در مقابلش پایداری نخواهد کرد آهنگ علی علیه السلام کرد. علی علیه السلام پایداری کرد و بر او برتری یافت عمرو چیزی را که تصور نمیکرد دید از برابر علی علیه السلام گریخت و پیش از آنکه کشته شود توانست نیمه جانی به در برد. همه سران مذحج هم با او گریختند و مسلمانان اموال آنان را تاراج کردند و در آن روز ریحانه دختر معدی کرب و خواهر عمرو اسیر شدند. خالد بن سعید بن عاص فدیه او را از اموال خود پرداخت، عمرو هم شمشیر صمصامه خود را به خالد بن سعید داد، آن شمشیر همواره میان بنی امیه بود و از یکی به دیگری میرسید تا آنکه به روزگار مهدی عباسی که نامش محمد و پسر منصور دوانیقی است در اختیار بنی عباس قرار گرفت.