بعد از کشته شدن شیخ حیدر

قزلباشان، مریدان شیخ حیدر بعد از آن پراکنده شدند و چون خود غریبه‌هایی بودند که از بیابان‌های مغولستان و چین آمده بودند و در ایران جایی برای خود نمی‌دیدند دوباره پراکنده شده و بیشتر آن‌ها به آناتولی بازگشتند و برای اینکه مقابله به درازا نکشد و از بحث اصلی خارج نشویم بطور خلاصه می‌گوییم سلطان یعقوب، فرزندان شیخ حیدر را به همراه مادرشان مارتا که خواهر ناتنی یعقوب نیز بود به تبریز آورد و سپس به شیراز پایتخت بایندری‌ها تبعید کرد. “مارتا” مادر اسماعیل، در سنین کودکی بود که عثمانی‌ها کشور پدر بزرگ مادریش، ترابزون را تصرف کردند و خانواده مادریش را قتل عام نمودند، پس از چند سال برادران پدریش خلیل و یعقوب برادر پدر و مادریش مقصود از خفه کرده از بین بردند، سپس سلطان یعقوب شوهرش حیدر را به قتل رساند و سرش را جلوسگان تبریز افکند، و او وفرزندانش را به شیراز تبعید کرد، بعد از آن نیز پسر بزرگش علی به هنگام فرار از برابر مأموران رستم بیک بایندری کشته شد، و او با دو فرزند دیگرش متواری شدند و در لاهیجان پنهان گشتند، طبیعی بود که این رخدادهای تلخ بر این زن اثر بگذارد و روحیه‌ای کنیه جو و انتقام طلب نسبت به همه کسانی که با خاندانش این چنین دشمنی ورزیده بودند را در او پرورش دهد، هر دو دولت عثمانی و ایران دشمنان آشتی ناپذیر خانواده او به شمار می‌رفتند، و همه قزلباشان تاتار که مریدان شوهرش بودند دوستان طبیعی او و خاندانش محسوب می‌شدند، او با چنین روحیه‌ای اسماعیل را در دامنش پروراند. اسماعیل هفت ساله را هفت تن تاتار از سران و فرماندهان برجسته قزلباش که خلیفه‌های شیخ حیدر بودند به لاهیجان بردند و در منزل کارکیا میرزا علی مخفی کردند، کارکیا خاندانش از دیرباز در لاهیجان قدرت را در دست داشتند، میرزا علی کارکیا، اسماعیل را به این خاطر در خانه خویش پنهان کرده که نواده شیخ صفی الدین و شیخ زاهد بود.

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …