بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم

رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم در حالی که چهل سال سن داشتند به ایشان وحی شد و اولین وحی زمانی بود که رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم در غار حراء مشغول عبادت کردن بودند که یکدفعه جبرئیل÷ پیش حضرت آمد و ایشان را در برگرفت سپس رها کرد و گفت: «اقرأ…» (بخوان) و این اولین کار رسول الله  صلی الله علیه و سلم در رابطه با وحی بود.

عایشه ام المؤمنین رضی الله عنها می‌گوید: شروع وحی رسول الله  صلی الله علیه و سلم رویای صادقانه آن حضرت در خواب بود. آن حضرت  صلی الله علیه و سلم هیچ خوابی نمی‌دیدند مگر آنکه صبح آن رویا به واقعیت می‌پیوست، و خلوت و گوشه‌نشینی را خیلی دوست داشتند، در غار حراء خلوت می‌کردند و در آنجا به عبادت مشغول می‌شدند، چندین شب عبادت می‌کردند و برای این مدت آذوقه می‌بردند، سپس پیش خدیجه رضی الله عنها برمی‌گشتند دوباره برای عبادت، آذوقه فراهم می‌کردند تا اینکه حق پیش ایشان آمد و درحالی که در غار حراء بودند، حضرت جبرئیل پیش ایشان آمد وگفت: «اقرأ» (بخوان)، رسول الله  صلی الله علیه و سلم جواب دادند: من قاری نیستم. پیامبر گفتند: مرا گرفت و فشار داد تا حدی که بر من فشارآمد. سپس رهایم کرد و گفت: بخوان گفتم: من قاری نیستم (بی‌سوادم)، دوباره مرا گرفت تا حدی که بر من فشار آمد، مرا رها کرد گفت: بخوان، گفتم: قاری نیستم. برای سومین بار مرا گرفت و فشار داد سپس رها کرد و گفت:

﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢﴾ [العلق: ۱-۲].

«(ای محمد! بخوان چیزی را که به تو وحی می‌شود) بخوان بنام پروردگارت آنکه (همه جهان را) آفریده است. انسان را از خون بسته آفریده است. بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشنده‌تر است».

رسول الله  صلی الله علیه و سلم به خانه برگشتند در حالیکه قلبشان تندتند می‌زد، پیش خدیجه دختر خویلد رضی الله عنها رفته و گفتند: مرا در جامه‌ای بپیچید. ایشان را در جامه‌ای پوشاندند تا ترس و وحشت از درونش بیرون رفت. سپس آنچه را که اتفاق افتاده بود به خدیجه گفت، و فرمود: «لَقَدْ خَشِیتُ عَلَى نَفْسِى». «بر خودم ترسیدم». خدیجه گفت: «هرگز نگران نباشید. قسم به خدا، هیچگاه خداوند ترا خوار و زبون نمی‌کند، براستی تو صله رحم را بجای می‌آوری، مشکلات را می‌پذیری و بینوایان را دستگیری و کمک می‌کنی و مهمان‌نواز هستی و آنچه را که حق است، درجای خود، انجام می‌دهی» خدیجه همراه حضرت، پیش ورقه پسر نوفل پسر اسد پسر عبدالعزی، پسرعموی خدیجه رفتند. او کسی بود که به زبان عبری کتاب می‌نوشت، و هم چنین انجیل را به زبان عبری می‌نوشت. او پیر مردی بود که بینایی چشم خود را از دست داده بود. خدیجه به او گفت: ای پسرعمو! حرف‌های برادرزاده‌ات را بشنو، ورقه به رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم گفت: ای برادرزاده! چه چیزی دیده‌ای؟ رسول الله صلی الله علیه و سلم آنچه را که دیده بود، برای او بازگو کرد ورقه به ایشان گفت: این همان ناموسی است (جبرئیل) که خداوند آن را بر موسی÷ نیز نازل کرد، ای کاش آن وقت که قومت شما را از مکه بیرون می‌کنند، من جوان می‌بودم و زنده باشم تا بتوانم به تو کمک کنم، سپس رسول الله  صلی الله علیه و سلم گفتند: آیا مرا بیرون می‌کنند؟ ورقه جواب داد: بله، هرکدام از پیامبران گذشته نیز که مانند شما برنامه الهی را آورده‌اند مردم با آنان دشمنی کرده و با ایشان جنگیده‌اند. اگر من می‌ماندم و عمرم وفا می‌کرد به شما کمک شایان و بزرگی می‌نمودم، سپس طولی نکشید که ورقه فوت کرد و وحی قطع شد. (بخاری این حدیث را روایت کرده است)۱.

۱- صحیح بخاری: ۱/۲-۴.

مقاله پیشنهادی

روش حج رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رضی الله عنهما قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه …