بر اساس سرگذشت: هنرمند شیشه گرــ کانادا

داستان اسلام آوردن من از یکی از شبهای فوریه سال ۲۰۰۳ شروع می شود.هنگامی که در خانه تنها  نشسته بودم وداشتم درمورد این دنیا فکر می کردم واین که بالاخره عاقبت ما به کجا می انجامد؟ما دراین جهان خواهیم مرد؛ برای زندگی پس از مرگ چه کار کرده ایم؟به گریه افتاده بودم !دستانم را به سوی خدا دراز کردم از خدا خواستم مرا توفیق دهد تا باقیمانده عمرم را درخدمت به خلق وکارهای نیک بگذرانم.از آن لحظه تصمیم گرفتم یک مسیحی صالح باشم وهرگز کلیسا را ترک نکنم.کتاب مقدس رانیز از خود دور نکنم.بعد از گریه ای طولانی به رختخوابم رفتم تا بخوابم.دو روز بعد از این واقعه شخصی زنگ خانه ام را به صدا در آورد.وقتی در را باز کردم شخصی محجبه را روبرویم دیدم[من هرگز قبل از این واقعه با مسلمانان دیداری نداشتم]او به من سفارش ساخت شیشه ای که با نقوش اسلامی مزین شده باشد را داد.وقتی او را دیدم فکر کردم لباسش را بر حسب عادت سرزمین وفرهنگشان پوشیده است.من نیز برای اینکه بیشتر با نقوش وهنر اسلامی آشنا شوم به اینترنت مراجعه کردم تا سفارش او را آماده کنم.

***جستجو درمورد اسلام
وقتی در اینترنت به جستجو در مورد اسلام پرداختم چند سایت معروف اسلامی روبرویم نمودار شد.ازروی کنجکاوی به مطالعه سایتها پرداختم به طوری که کار اصلی ام را فراموش کردم.هر چه بیشتر درمورد اسلام به جستجو می پرداختم بیشتر می یافتم.احساس کردم اسلام دین کاملی است که خداوند برای هدایت بشر فرستاده است.من قبلا ً در مورد پیامبر اسلام چیزی نشنیده بودم؛هر بار که به سیرت پیامبر می رسیدم با ولعی تمام وهیجانی فراوان به مطالعه آن می پرداختم.برای اینکه معلوماتم را بیفزایم به خرید کتب روی آوردم.نسخه ای ترجمه شده از قرآن رانیز تهیه کردم وبه مطالعه پرداختم.هنوز ماه می(MAY) آن سال به پایان نرسیده بود که با دلهره به یکی از مساجد رفتم وشهادتین را بر زبان جاری ساختم.آنجا یکی از خواهران داعیه حضور داشت وتوضیحات مختصری درمورد اصول دین به من دادودر آخر یک جلد از تفسیر سوره ی عم وشرح عقیده اسلامی را به من هدیه داد.وقتی از مسجد خارج شدم احساس کردم از نو متولد شده ام.فرصتی بود تا از نوزندگی کنم وبه طاعت خداوند بپردازم.در وهله اول احساس کردم مسئولیتهای سنگینی روی دوشم نهاده شده تا اول خودم سپس دیگران را از تاریکیهای جهالت برهانم.از لحظه ی مسلمان شدنم سعی کردم فرائض دین اعم از نماز،روزه ،حجاب وطهارت را به جای آورم.نماز اول وقت سرلوحه کارهایم است.من در شهری کوچک زندگی می کنم.یادم می آید اولین بار که حجاب پوشیدم وبیرون آمدم خیلی از مردم نظرشان به من جلب شد.اوائل که حجاب پوشیدم کمی از موهایم پیدا بودچون کمی احساس ترس داشتم؛تا اینکه کتاب شرح عقیده اسلامی را مطالعه کردم.در آن کتاب آمده بود:انسان مؤمن از هیچ کس جز از خدای یکتا نمی ترسد،از آن موقع بود که من فهمیدم از هیچ ملامت کننده ای نباید بترسم،ونه تنها حجابم را محکم تر از قبل بلکه نقاب را هم به آن اضافه کردم.علی رغم اینکه در شهری که مسلمانان زیادی ندارد پوشیدن نقاب می تواند سخت باشدواحتیاج به مبارزه دارد من اما از پس آن برآمدم زیرا به سخنهای بیهوده اطرافیان اعتنایی نمی کردم.

***فراگیری علم
من نماینده دین اسلام درشهر کوچکمان بودم واین خود مسئولیت مرا سنگین تر می کرد؛به خاطر همین برای بالا بردن سطح معلومات دینیم اقدام کردم.در اواخر ماه ژولای (JULAY)از طریق E-MAIL به اجتماع اسلامی خواهران دعوت شدم.در آنجا یکی از خواهران داعیه ای که در مسجد با او ملاقات کرده بودم را دیدم.او برای اجتماعات آینده نیز از من دعوت به عمل آورد.من در تمام سخنرانیهای دینی واجتماعات شرکت می کردم اما دیدم این روش مناسبی برای تعلیم دین اسلام نیست به خاطر همین برای فراگیری عقیده ودین به سوی یکی ازاساتید شریعت رفتم وتوانستم به طور منظم در کلاس درس ایشان حضور پیداکنم.خوشبختانه یک سالی می شود که در کلاس درس ایشان هستم وتوانسته ام عقیده صحیح را از منابع صحیح فرا بگیرم.شاید اگر این کلاسها نبود من هم در دام بدعتها وخرافات شده بودم مانند بسیاری از مسلمانان که خطاها وبدعتهای بیشماری در عقاید آنها رسوخ کرده است.من از تمام مسلمانان جهان می خواهم اول عقیده خود را تصحیح کنند سپس به نشر دین بپردازند زیرا کسی که مبتدع باشد دین را به صورت گل آلود به دیگران می رساند.من هم اکنون به تعلیم زبان عربی روی آورده ام هر چند که خیلی برایم سخت است.ازبرنامه های دیگرم آموزش وحفظ قرآن کریم می باشد.

***تبلیغ دین
من خود را درقبال این دین مسئول می دانم ونشر آن را واجب می دانم.من تنها زن مسلمان در بین داوطلبین می باشم که به اردوگاه آوارگان در پنجاه وپنج کیلومتری تورنتومی روم.هدف من در آنجا تبلیغ دین می باشد؛خوشبختانه با نقابی که پوشیده ام کاملا ً از دیگران متمایز هستم.
در این مدت توانسته ام اثرات مثبتی را در بین مردم آنجا بگذارم.با آنها در مورد توحید وسیرت پیامبر صحبت می کنم.در این مدت از اینکه توانسته ام با کارهای خیراسلام را منتشر کنم بسیار خوشحال هستم. هم اینک بسیاری از مردم این اردوگاه با اسلام آشنا شده اند ودر این مدت من توانسته ام با حسن خلق ومهربانی جای پای محکمی را دلهایشان باز کنم.یکی از کسانی که مسلمان شد پیرمردی هشتاد ساله بود که سه بار همراه من به مسجد آمد.من سعی   می کنم همواره ما یحتاج آنها را تأمین کنم؛برایشان پتو،مواد غذایی وحتی بعضی مواقع کمکهای نقدی جمع آوری می کنم وبین آنها توزیع می کنم.یکی از افراد وقتی فهمید من به خاطر دین وعقیده ام این کارها را انجام می دهم به اسلام روی آورد.بحمدالله الآن من تنها نیستم زیرا خواهران دیگر نیز به یاریم آمده اند.من یک مطلقه هستم اما بچه هایم با من زندگی می کنند؛پسر بزرگم که چهارده سال دارد مسلمان شده است،دختر کوچکم همیشه بامن نماز  می خواند وانشاالله در آینده نزدیک محجبه خواهد شد.وقتی سه نفری به صف نماز می ایستیم وخدای واحد را می پرستیم درپوست خود نمی گنجم.دختر بزرگم هنوز مسلمان نشده اما قول داده است در آینده مسلمان شود.او به یگانگی خدا ورسالت خاتم الانبیا ایمان دارد.تنها پسرم که با پدرش زندگی می کند پیشنهاد مرا رد کرده است.همیشه برای هدایت او ودیگران دعا      می کنم.پدرم در اواخر عمرش مسلمان شد. او در اواخر عمرش دائم الذکر بود ومن سعی    می کردم قرآن را درکنارش بخوانم.

***وبالاخره…
ما تک تک افراد درقبال این دین مسئول هستیم وباید این دین را منتشر کنیم وهجرتمان به سوی خدا باشد.هیچ کس از ما معصوم از خطا نیست ؛بلکه به  گناهان به درگاه خداوند اعتراف می کنیم واز او آمرزش می طلبیم.امیدوارم خداوند مرا در خدمت به اسلام موفق بگرداند وهنگام مرگ خداوند از من راضی باشد. والسلام.

ترجمه: شفیق شمس

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …