بر اساس سرگذشت مادلی- فیلیپین

وقتی به عنوان آرایشگردرریاض عربستان به کارمشغول شدم چیزی از اسلام نمی دانستم؛تنها چیزی که در ذهنم بود این بود که دین اسلام دینی تروریستی  است که فقط جنگ وترورمی شناسد وچیز دیگری درچنته ندارد.در آن هنگام من مسیحی بودم وکلمه ای در مورد توحید نمی دانستم ،معلوماتی هم که از اسلام داشتم ناشی از اطلاعات ناقصی بود که از طریق روزنامه های کشورم به گوشم خورده بود؛وقتی به عربستان برای کارکردن آمدم شاید تعجب کنید اگر بگویم که بیش از پیش با این دین کراهت پیدا کردم واین به خاطر برخوردهای عده ای جوان از خدا بی خبر بود که در کوچه وخیابان به عنوان مزاحمین خیابانی سد راهم می شدندومن آنها را نماینده دینشان می پنداشتم.کما اینکه صاحب کارم به شدت بد اخلاق بود ومانند یک برده با من رفتار می کرد وبرای کوچکترین چیزی با من دعوا می کرد وچون اونیز مسلمان بود اثرات سویی برطرز تفکر من گذاشته بود.در این اوضاع واحوال که از نظر روحی وضعیت ناگواری داشتم وفکرم کاملا ً مضطرب بود اما نکته ای همواره توجه مرا به خودجلب می کرد.من همکارانی داشتم که همواره بعضی ازاذکار ورد زبانشان بود یعنی از روی عادت اذکاری را برزبان    می راندند که برای من جالب بودآنها چه می گویند.من برای اینکه با معنی این اذکار آشنا شوم از یکی ازهمکارانم که مصری بود خواستم آن رابرایم ترجمه کند؛اونیز مرا به یکی از مراکز دعوت وارشاد در ریاض برد ومرا به یکی از شیوخ آنجا معرفی کرد.او نیز به طورمفصل مرا با دین اسلام آشنا کرد وچشمان مرا به سوی حقیقت گشود وبه خوبی شبهات را از ذهنم زدود وباطل بودن عقیده سابقم را برایم آشنا کرد.این بود که من تصمیم گرفتم مسلمان شوم وبعد از چهل سال که بر دین باطل بودم  مسلمان شدم اکنون من اسلام را از زاویه ای دیگر می دیدم ومی دانستم که عملکرد هرکسی به خودش مربوط است وبه دین ربطی ندارد.بعد از اینکه مسلمان شدم احساس راحتی می کردم؛باید بگویم اسلام زیباست وباعث    می شود قلب صاف وتمیز بشود؛در اسلام خدایکی است وما که در سرزمین غربت وبه دوراز خانواده هایمان به کار مشغولیم احساس تنهایی نمی کنیم زیرا اکنون تمام مسلمانان خواهران وبرادران دینی مان محسوب می شوند.اسلام را باتمام وجود دوست داشته ام واز اینکه می بینم در این دین اختلاط بین جنس مذکر ومؤنث حساب شده است وهر جنسی برای خودش احترامی دارد احساس فخر می کنم؛والان نیز با حجاب کامل درملأعام ظاهر می شوم زیرا عقیده دارم که حجاب همچو درّی باعث حفظ وصیانت زن در مقابل دیدگان مردان می شود.

بعد از اینکه مسلمان شدم تنها ناراحتی ام این است که قبل از اسلام زنان زیادی را آرایش کرده ام که بیشتر آنها ابروهایشان را برمی داشتند واین باعث عذاب وجدان من شده است ومی دانم که این کار از آن نهی شده است ومستوجب لعن است؛بعد از اسلام از کسی نپذیرفتم که این کار را برایش انجام دهم اما از یک چیز درعجبم وآن این است که زنانی که به آرایشگاه مراجعه می کنند می دانند که این کار دردین حرام است اما بازهم این کار را انجام می دهند.

من هم اکنون سعی می کنم که شوهر ودوفرزندم را با دین اسلام آشنا سازم وهمواره برایشان کتاب دینی  ارسال می کنم تا آنها نیز با اسلام آشنا شوند شاید خداوند به آنها توفیق هدایت بدهد وباعث بشود که آنها به دست من مسلمان شوند. والسلام.

ترجمه: شفیق شمس

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …