او را هنگامی که کودکی بیش نبوده به اردوگاههای خود بردند. در آنجا به او لباس پوشاندند واجازه دادند در مدارس خودشان به تحصیل بپردازد. بعد از مدتی او را در تحصیل باهوش یافتند به همین خاطر در تریبتش کوشش به خرج دادند، او نیز توانست جواب اعتمادهای آنان را به خوبی بدهد به طوری که به عالیترین مدارج تحصیلی رسید. مبلغین مسیحی از ابتدا روی او حساب ویژهای باز کرده بودند. بعدها او نیز به یک مبلغ تمام عیار تبدیل شد که با بیان شیوای خویش و تطمیع مسلمانان فقیر آنها را جذب مسیحیت میکرد. او در این راه به موفقیتهای بسیاری دست یافت وتوانست پلههای ترقی را یکی پس از دیگری بپیماید و به مقام دوم کلیسا پس از کشیش اعظم در کشور «غنا» دست یابد. بعد از اینکه به موازات تعالیمی که از مبلغین مسیحی دریافات کرده بود توانسته بود زندگی مرفهی را برای خود و خانوادهاش به هم بزند، روزی از خود میپرسد: «فقر و گرسنگی مرا به سوی مسیحیت کشاند، پس عامل دیگری که مرا مجذوب این دین کرده باشد وجود ندارد. بلکه این فقر و نداری بود که مرا بسوی این دین کشاند. چرا بعد از این همه سال من اطمینان قلبی ندارم؟ چرا همواره از زندگی پس از مرگ نگرانم؟ بعد از مرگ سرنوشت من به کجا میانجامد؟»
او تصمیم میگیرد به مطالعۀ اسلام بپردازد؛ این بار او به جای اینکه از طریق منابع مسیحی به مطالعۀ اسلام بپردازد مستقیماً به سراغ قرآن میرود و این کتاب آسمانی را مورد مطالعه قرا میدهد. او میگوید: «قرآن را برداشتم و شروع به مطالعه آن کردم؛ علت اینکه مستقیماً به سراغ قرآن رفتم این بود که نمیخواستم از طریق منابع مسیحی به مطالعل اسلام بپردازم، چون اکثرشان دیدگاه مغرضانهای نسلت به دین اسلام داشتند. بعد از مطالعۀ قرآن و مطابقت آن با بسیاری از تعالیمی که من آموخته بودم، دریافتم که بسیاری از اعتقادتی که در کودکی در ذهن من جای داده شده اشتباه است. با مطالعۀ قرآن در خود احساس دگرگونی کردم و راهم را پیدا کردم و به سوی نور قدم برداشتم. و تصمیم گرفتم در مقابل هر کسی که مانع رسیدن من به این دین شود بایستم».
ابتدا او به سراغ کشیش بزرگ کشور غنا که ادارۀ امور کلیساها به عهده او بود رفت و او را از تصمیمش آگاه کرد. کشیش بزرگ که یک اروپایی بود فکر کرد او به شوخی این موارد را مطرح میکند اما وقتی فهمید که او در تصمیم خود مصمم است میخواست دیوانه شود و داد و فریاد راه انداخت؛ بعد از اینکه کمی آرامتر شد سعی کرد او را نصیحت کند. به او یادآور شد که در گذشته چکاره بوده است و الآن به کجا رسیده است و در چه رفاهی به سر میبرد. و سعی کرد با پول او را تطمیع کند. به او گفت که مقامش را ارتقا خواهد بخشید و…
اما ایمان در وجود او ریشه دوانده بود و این وعده و وعیدها هیچ اثری در او نگذاشت. سفیدی ایمان بر سیاهی قلب سایه افکنده بود. کشیش اعظم که دید پیشنهاداتش مؤثر نمیشود، تیر آخر ار رها کرد و گفت: مشکلی نیست، فقط یک شرط دارم و آن اینکه هر چه مال و ثروت داری به ما بازگردانی. او نیز این شرط را پذیرفت و گفت: پولهایی را که در گذشته خرج شده قادر به بازگرداندن آنها نیستم اما الان هر چه دارم به شما تعلق دارد و میتوانید آنها را تصاحب کنید.
آنها نیز درغ نکردند و از هیچ چیز نگذشتند؛ ویلای مجلل، چهار ماشین آخرین سیستم و خیلی چیزهای دیگر را که طی این سالها به خاطر خدمت به کلیسا به دست آورده بود از او گرفتند. این ایثار و از خود گذشتگی ما را به یاد افتخارات صحابی بزرگ ابویحیی صهیب رومی (رضی الله عنه) میاندازد، هنگامی که در راه هجرت مشرکین قریش راه را بر او بستند و به او گفتند: وقتی پیش ما آمدی فقیر و بیچیز بودی و اکنون که صاحب مال وثروت شدهای به آیین ما پشت میکنی؛ تو را رها نمیکنیم تا وقتی که از تمام اموالت بگذری. او نیز به مصداق آیۀ «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنه»، هر آنچه را که از مال دنیا داشت به آنها داد و به سوی مدینه هجرت کرد. هنگامی که پیامبر ماجرای او را شنید به او گفت: «ربح البیع یا ابا یحی..».
کشیش اعظم حتی از لباسهایش هم نگذشت و آنها را از او گرفت و او را از کلیسا بیرون کرد به امید اینکه بعد از چند روز نداری و دست و پنجه نرم کردن با فقر به سوی آنها باز میگردد وبه التماس میافتد. او در این مورد میگوید: «وقتی که از کلیسا اخراجم کردند هیچ چیزی بر تنم نبود جز قطعهای که عورتم را میپوشاند. حالا من دیگر هیچ چیز نداشتم جز دین اسلام که به من قوت قلب میداد». او به سوی مسجد بزرگ که در مرکز شهر قرار داشت به راه افتاد. مردم با تعجب به او مینگریستند. عدهای هم به دنبال او راه افتاده بودند. بعضیها به یکدیگر میگفتند که به احتمال زیاد کشیش دیوانه شده است. او همچنان به راه خود ادامه میداد و به هیچ کس جواب نمیداد تا به مسجد رسید. وقتی خواست تا به مسجد وارد شود عدهای سعی کردند جلوی او را بگیرند و عدهای نیز با نگاه پرسشگر خود به او فهماندند که چه میخواهد؟ اما جواب او که همچون صاعقهای بر سر همه فرود آمد، دهان همه را از تعجب باز نگاه داشت. «آمدهام اسلام خود را اعلام کنم». مردم به یکدیگر نگاه کردند، عدهای گفتند چطور ممکن است کشیش معروف کشور که صدها نفر به دست او مسیحی شدهاند و هفتهای دو بار برای تبلیغ مسیحیت در رادیو و تلویزیون برنامه دارد، مسلمان شده باشد. از نظر مردم او نماد مسیحیت در کشورشان بود، به این خاطر بعد از شنیدن این جمله خوشحالی زاید الوصفی بر مردم حکمفرما شد. خوشحالای که با هیچ جمله و عبارتی قابل وصف نیست. به او لباس دادند و او وارد مسجد شد و در آنجا به ایراد سخن پرداخت. بعد از سخنرانی فریاد تکبیر مردم به کرات شنیده میشد.
پس از دو روز عدهای از افراد متعصب مسیحی از جریان مطلع شدند و میخواستند آتش خشم خود را با کشتن او فرو نشانند. زیرا او با این کارش باعث شده بود عدۀ بسیاری از کسانی که به دست او مسیحی شده بودند دوباره به آغوش اسلام بازگردند. لذا مسلمانان مخفیانه و به طور پنهانی او را به سیرالئون فرستادند. آنجا از طریق رادیوی محلی که زیر نظر کمیتۀ مسلمانان آفریقا بود اعلام شد که به مناسبت اسلامش او در رادیو به ایراد سخن میپردازد. همه منتظر بودند، حتی کلیسا به انتظار نشسته بود تا او سخنرانیش را بکند. آنها پیش بینی کرده بودند که او بشدت کلیسا و کشیشها را مورد حمله قرار میدهد و اسرار کلیسا را برملا میسازد.آنها به این میاندیشیدند که او نمک پروردۀ آنهاست و او را از فلاکت و بدبختی نجات دادهاند. آیا او نمکدان را خواهد شکست. ولی خداوند آنها را نا امید کرد و تمام راهها را به سوی آنها بست. زیرا او در ابتدای سخنرانی به تشکر از آنها پرداخت، تمام نیکیها و محبتهای آنان را برشمرد و تمام آنچه که آنها برایش انجام داده بودند از مسکن، لباس و تعلیم گرفته تا خیلی چیزهای دیگر که برایش فراهم آورده بودند را به تفصیل بیان کرد و این فضل را ابتدا به خداوند، سپس به آنها نسبت داد.
و در ادامه به بیان اینکه دین و عقیده چیزی نیست که انسان از طریق محبتهای کورکورانه به دست آورد بلکه فضل وکرم خداوند است که او را به راه راست هدایت کرده است. او گفت دین اسلام هرگز به پیروانش دستور نمیدهد که نیکیهای دیگران را فراموش کنند، بلکه این دین به مسلمانان مردانگی و وفای عهد میآموزد، از طرف دیگر خداوند هرگز راضی نمیشود که مسلمانان چشمها و عقلهایشان را ببندند و کورکورانه عمل کنند. دو روز بعد از سخنرانی، در مراسم افتتاح مسجد دانشگاه که با حضور رئیس جمهور سیرالئون و جمعی از مسئولین انجام گرفت، عدهای از مسئولین کلیسا نیز دعوت شدند تا در برنامۀ تسامح دینی و آشتی ملی شرکت کنند و از این طریق کدورتها برطرف شود. بعد از قرائت قرآن کریم، شیخ طایس الجمیلی نمایندۀ کمیتۀ مسلمانان آفریقا که بانی مسجد بود به ایراد سخن پرداخت. او قبل از هر چیز به اسلام آن کشیش اشاره کرد و در ادامه به شرح این آیۀ کریمه پرداخت: «و لتجدن اقربهم موده للذین امنوا الذین قالوا إنا نصاری ذلک..». مترجم میگوید وقتی مطالب ای آیه را برای آنها ترجمه میکردم، کشیشها را دیدم که اشک در چشمهایشان حلقه زده بود.
والسلام
ترجمه: شفیق شمس