مقدمه:او یکی از کسانی بود که از هرفرصتی برای تبلیغ مسیحیت استفاده می کرد ودر این راه تمام سعی وتلاشش را به کار می گرفت تا بتواند موفق باشد.او یک به یک مدارج ترقی را پیمود وتوانست به مقام کشیشی کلیسا نیز برسد..در این مرحله بعد از اینکه در دین خودش بیشتر تحقیق کرد کم کم شک وتردیدهایی در پاره ای از مسائل برای او به وجود آمد،ولی هنگامی که به قرائت قرآن کریم گوش فرا می داد احساس آرامشی عجیب براو مستولی می گشت….
***ایام کودکی
“در یک خانواده مسیحی بزرگ شده ام.وقتی چهار ساله بودم به همراه بزرگترها به کلیسا می رفتم.در سن هشت سالگی دارای مقام بالاتری نسبت به سایر همقطارانم در کلیسا بودم زیرا در آن سن به زبان قبطی فصیح برای مسیحیان از کتاب مقدس قرائت می کردم.بعدها به عنوان یکی از کاهنان کلیسا محسوب می شدم.در سنین جوانی مشاهده انحرافاتی که در بین پسران ودختران جوان در کلیسا وبا رضایت کامل کشیشان انجام می گرفت مرا به شدت از کلیسا مأیوس کرد.هروقت به کلیسا می رفتم مشاهده می کردم زنان در کنارمردان وبا سرهایی برهنه نشسته اند وعبادتهایشان را بدون طهارت انجام می دادند وفقط چیزهایی که کشیش می گفت را تکرار می کردند بدون اینکه چیزی از مفهوم آنها سر دربیاورند.طی تحقیقاتی که در دینم داشت متوجه شدم بعضی از عباداتی که ما در کلیسا انجام می دادیم هیچ دلیلی وثبوتی در کتاب مقدس ندارد!ویا اختلافاتی که در بین طوائف مختلف مسیحی در مورد مسائل مختلف وجود داشت مرا بیشتر دچار حیرت می کرد.همیشه از نوشیدن شراب وقرص نانی که کشیشان به حاضران در کلیسا می دادند متنفر بودم.این شراب وقطعه نان نشانگر خون وگوشت مسیح بود.
***دایره شک وتردید
هر چه دایره شک وتردیدها در من افزایش می یافت نماز خواندن مسلمانان وخضوع وخشوعی که در هنگام نماز از آنها مشاهده می کردم مرا به سوی آنها جذب می کرد،با اینکه متوجه نمی شدم که آنها چه چیزهایی را زیر لب زمزمه می کردنداما وقتی صدای قرائت قرآن را می شنیدم احساس عجیبی در داخلم به حرکت در می آمد.از روزه مسلمانان خوشم می آمد.روزه آنها زمین تا آسمان با روزه ای که مسیحیان می گرفتند وذکر آن در کتاب مقدس نیامده بود فرق می کرد.حتی قبل از اینکه مسلمان بشوم چند روزی را روزه اسلامی گرفتم.
کم کم احساس می کردم دین مسیحی مشوه است وازهرجهت ناقص می باشد.با این وجود من به مدت سه سال تمام بین اسلام ومسیحیت معلق بودم البته در این سالها من ارتباط خودم را باکلیسا قطع کردم وفقط به مطالعه ومقارنه ادیان می پرداختم.در این مدت صحبتها ومناقشاتی که با برادران مسلمان داشتم تأثیر به سزایی در ایجاد یک جنبش فکری در نزد من شده بود.من به عینه می دیدم حتی مسلمانانی که در علوم دینی متبحر نبودند اما با اعتماد به نفسی عجیب دین خودش را صادق تراز هردین دیگری می پنداشت واین برخلاف مسیحیان بود.در دین اسلام هرفردی چه مرد وچه زن وبزرگ وکوچک می تواند قرآن وانواع کتب سنت را بخواند ویا داشته باشد؛برعکس مسیحیت که در کتاب مقدس اسفاری وجود دارد که یک مسیحی نابالغ حق خواندن آن را ندارد تا وقتی که به سن سی پنج سالگی نرسیده باشد،و صدالبته باید متأهل شده باشدتا به این کتابها نگاه کند.
***نقطه تحول
اولین نقطه تحول اول سپتامبرسال ۱۹۸۸بود هنگامی که نزد شیخ واستادم”رفاعی سرور”نشستم وبرای اولین بار با یک عالم به بحث پرداختم.بحث ومناقشه ما به مدت یک ساعت به طول انجامیدومن در آخر آن جلسه از استاد خواستم تا شهادتین را به من تلقین کند ونماز را به من بیاموزد.او از من خواست غسل بکنم وبعد از آن شهادنین را اداکردم واسمم را به طور کامل از( عزت اسحاق معوض) به( محمد احمد الرفاعی) تغییردادم.اسمم را در تمام مدارک وگواهی ها تغییر دادم.نقش صلیبی که برروی دستم خالکوبی کرده بودم را با عملیات جراحی از بین بردم.اولین ابتلایی که به آن دچار شدم تهدید خانواده ام وقطع رابطه آنها با من بود.پدرم شراکتی که بین ما در تجارتش وجود داشت را به هم زد وتمام حق وحقوق مرابه نفع خود سلب کرد.درواقع هنگامی که مسلمان شدم من از مال دنیا هیچ چیزی را نداشتم،ولی من ناراحت نشدم بلکه خداوند به جای آنها مرا با برادرانی مسلمان آشنا کرد ودرآمدی که از عرق جبین خود کسب می کنم.در آخر تنها آرزوی من این است که من نه تنها برای خودم بلکه با توجه به اینکه معلوماتی از دین مسیحی نیزدارم بتوانم به دیگران نیز منفعت برسانم. والسلام.
ترجمه: شفیق شمس