براساس سرگذشت:رحمه برنومو-اندونزی

اشاره:او از پدری هلندی ومادری اندونزی متولد شده است.او اهل جزیره (امبون)در شرقی ترین مجمع الجزایر اندونزی است.اجداداوهمگی مسیحی بوده اند واین دین به طور موروثی به او رسیده است.پدربزرگش  کشیش پروتستان و پدرش نیز کشیش مذهب (بانتی کوستا) بوده است.مادرش نیز به عنوان معلم انجیل زنان به تدریس انجیل می پرداخته است. اما خودش یک کشیش ومبشر مسیحی در کلیسای (بیتل انجیل سنوا) بوده است…..

“هرگز به فکرم خطور نمی کرد روزی مسلمان شوم؛ازوقتی کودکی بیش نبودم زیر دست پدرم تربیت شده ام.یادم می آید پدرم همیشه به من می گفت:”محمد[ص] انسانی بیسواد و بدوی بوده است که هیچ علم ودرایتی نداشته است !”این از آموزه های پدرم بود.البته بدتر از آن هم شنیده ام.مثلا ً در کتاب دکتر ریکولدی فرانسوی خوانده ام که می گوید:”محمد [ص]دجالی بوده است که جایش در درک نهم از درکات جهنم می باشد.”این نمونه هایی از افتراهایی است که برای مشوش ساختن شخصیت رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیده وخوانده ام؛به خاطر همین مسائل هرگز دوست نداشتم اسلام را به عنوان یک دین قبول داشته باشم.البته باید بگویم
هدفی برای مسلمان شدن نداشتم ولی باید اعتراف کنم همیشه به دنبال راهی بودم که حق را پیدا کنم.واین جای سؤال دارد که چرا همیشه به دنبال  حق مجهول درتکاپو بودم؟وچرا بالاخره این راه به اسلام ختم شد؟

با توجه به اینکه من صاحب بهترین مقام ومنصب بودم ؛من رئیس مبلغین مسیحی در کلیسا بودم ،از نظر رفاه در بالاترین مقام قرار داشتم.واقعیت این است روزی رهبران کلیسا برای عملیات تبشیری ما را به مأموریت سه روزه به منطقه (دایری)واقع در چند صد کیلومتری (میدان) واقع در شمالی ترین نقطه جزیره (سوماترا)فرستاد.وقتی کار تبشیر را به پایان رساندم منتظر ماشین ایستادم تا مرا به خانه مسئول کلیسا آن منطقه ببرد؛همچنان که ایستاده بودم پیرمردی به طرفم آمد؛او به شدت نحیف بود لباسهایش از کثرت پوشیدن رنگ باخته بود،حتی نعلین هایش نیز با چند رشته سیم به هم وصل کرده بود.او کوفیه ای سفید بر سر داشت وآرام ولی با وقار به طرفم آمد.او معلم قرآن آن مناطق بود که در اصطلاح عامیانه به او ملای مکتب خانه می گویند.وقتی به من نزدیک شد؛ابتدا سلام کرد سپس سؤالی از من پرسید که کمی برایم عجیب بود او به من گفت:تو در سخنرانیهایت گفته ای که عیسی خداست چه دلیلی بر اله بودن عیسی داری؟من به تندی به او گفتم:چه دلیل داشته باشد وچه نداشته باشد این هیچ ربطی به تو ندارد!اگر دوست داری ایمان می آوری واگر نه بر روی کفر باقی بمانی!او پشتش را به من کرد ومنصرف شد.بعد از اینکه او رفت من به فکر فرو رفتم؛با خود گفتم محال است او به بهشت وارد شود زیرا بهشت برای کسانی است که به الوهیت عیسی ایمان بیاورند.!

وقتی به خانه ام برگشتم وضعم از این بدتر شد صدای او دائم در گوشم طنین انداز بود.فکرم دائم به حرفهای او منحرف می شد.این باعث شد که به انجیل مراجعه کنم تا جواب سؤالش را بیابم.همانطور که می دانید چهار انجیل معروف وجود دارد که اسامی آنها به ترتیب عبارت است از :انجیل متی ،انجیل لوقا ،انجیل مارک وانجیل یوحنا که اینها اسامی افرادی است که این انجیلهای چهار گانه رانوشته اند.سؤالی به ذهنم خطور کردبا خودم گفتم:آیا برای قرآن نیز نسخه های متفاوتی وجود دارد؟جواب برایم واضح بود:خیر؛انجیلهای چهار گانه که نام بردم مصدر تمامی تعالیم دین مسیحیت می باشد.به تحقیق در انجیلهای چهار گانه پرداختم؛ابتدا به سراغ انجیل متی رفتم تا ببینم در مورد عیسی چه    می گوید؛در انجیل متی آمده است:(عیسی مسیح نسبش به ابراهیم وداوود می رسد….)(۱:۱)پس  با این حساب او نیز یک بشر بوده است.در انجیل لوقا می خوانیم(واو بر خاندان یعقوب برای همیشه حکم می راند وهیچ نهایتی بر حکم او نیست)(۱-۳۳)درانجیل مارک می گوید:(این سلسله ای از نسل عیسی مسیح پسرخداست)وبالاخره در انجیل یوحنا در مورد عیسی مسیح می گوید(در ابتدا او کلمه ای بود که آن کلمه  نزد خدا بودسپس آن کلمه خدا شد)(۱:۱)معنی این جمله این است:ابتدا مسیح، سپس مسیح نزد خدا؛سپس مسیح خود خدا.با خودم گفتم این اختلاف بارز در کتب چهارگونه چگونه توجیه می شود.در این کتب معلوم نیست مسیح بنده خداست یا پسر خداست یا پادشاه است یا هم خود خداست!

به فکر فرورفتم سعی کردم جوابی برای این سؤال پیدا کنم اما بی فایده بود.دوست دارم یک سؤال را از مسیحیان بپرسم آیا در قرآن بین آیات تناقض وجود دارد؟جواب خیر-چرا چون قرآن از جانب خداوند نازل شده است اما انجیلهای چهار گانه از تألیفات بشر است.همه شما می دانید که حضرت عیسی درطول عمرش به دعوت به سوی الله فرا می خواند حالا سؤال اساسی این است مبدأاساسی که عیسی علیه السلام به آن فرا می خواند چه بود؟به جستجودر کتابهای مقدس پرداختم.در انجیل یوحنا متوجه جملاتی  شدم که حضرت عیسی به دعا وتضرع به درگاه خداپرداخته است.با خودم گفتم اگر عیسی همان خدای قادر وتواناست آیا احتیاج به دعا وگریه وزاری دارد!در دعایی طولانی او به وحدانیت خدا اعتراف دارد وخود را فرستاده خداوند به سوی قوم بنی اسرائیل می داند.وقتی بیشتر به فکر فرورفتم مسأله ای یادم آمد که در مناجاتهایم می گفتم:خدای پدر خدای پسر خدای روح القدس سه در یک!مسأله ی عجیبی بود اگر از یک دانش آموز ابتدایی بپرسید :۱+۱+۱چند می شود        می گوید ۳اگر به او بگوییم ۳= ۱     می شود هرگز قبول نخواهد کرد.این جا تناقض آشکاری را ملاحظه می کنیم،زیرا عیسی به صراحت در انجیل به وحدانیت خدا اعتراف دارد.

جستجویم را در انجیل ادامه دادم در( سفراشعیا) این جمله وجود دارد(…من  معبود برحق هستم و الهی دیگر وجود نداردوکسی مانند من نیست)تعجب من زمانی بیشتر شد وقتی بود که مسلمان شدم ودرقرآن شبیه این آیه را دیدم که در سوره اخلاص خلاصه شده بود.پس منبع کلام یکی است.نکته جوهری دیگری که دراسلام آوردن من بی تأثیر نبود مسأله گناه موروثی یا اشتباه اول است که در مسیحیت می گویند تمام بنی بشر حامل خطای آدم وحوا می باشند حتی جنین در رحم مادر نیز از این امر مستثنی نیست!منظور از گناه اول این است که اولین خطایی که آدم وحوا مرتکب شدند وآن این بود که در خوردن آن درخت نافرمانی خدارا کردند پس به همین دلیل آدم گناهکار متولد می شود.دوباره به جستجو پرداختم به (عهد قدیم) مراجعه کردم در قسمت سفر حزقیال آمده است:(پسر حمل کننده ی گناه پدر نیست وپدر حمل کننده گناه پسر نیست نیکیهای نیکوکار به او برمی گرددوبدیهای بدکار به او می گردداگر آدم بدکار از تمام گناهانش دست بکشد و تمام فرائضم را به جای آوردواعمالش بر عدل وحق باشد پس زندگانی روحانی خواهد یافت که زوالی نخواهد داشت وتمام گناهان گذشته او برعلیه او محاسبه نخواهد شد.)(حزقیال۲۰:۱۸-۲۱).این درست چیزی است که در قرآن کریم آمده است:(ولا تزر وازره وزر اخری)ودر حدیث نبوی نیز هست که پیامبر می فرماید:فرزند بنی آدم بر روی فطرت دنیا می آید این پدر ومادرش هستند که او را یهودی یا نصرانی یا مجوس می گرداند.این قاعده ای است که دراسلام موجود است که در انجیل نیز این قاعده وجود دارد.پس چطور گفته     می شود که فرزندان آدم گناهکار به دنیا می آیند وگناهان اسلافشان را به دوش می گیرند.؟پس این عقیده به نص صریح کتاب موسوم به (مقدس) باطل ومتناقض است.

مسأله سومی که در اسلام آوردن من بی تأثیر نبود موضوع به صلیب کشیدن حضرت مسیح می باشد؛طبق عقاید مسیحی گناهان بنی بشر مورد مغفرت قرار نمی گیرد جز اینکه عیسی به صلیب کشیده شود.من به این موضوع اندیشیدم، آیا این عقیده درست است؟طبق جمله ای که از (عهد قدیم) آوردیم این عقیده باطل است.طبق این جمله خداوند گناهان انسان را بدون هیچ واسطه ای می بخشد.من جستجوهایم در قضایای اعتقادی ادامه دادم.در قرآن خداوند در سوره صف از قول حضرت عیسی آمدن پیامبر را بشارت داده است اما در انجیلهای چهار گانه چینین مطلبی را نیافتم به جز در انجیلی که موسوم به انجیل (برنابا) می باشد که آن هم  توسط کشیشان  از نظرها  پنهان است؛می دانید علتش چیست؟زیرا این انجیل تنها انجیلی می باشد که به صراحت به نبوت پیامبر اسلام اشاره شده است همچنین در آن آیاتی وجود دارد که مطابق با مضمون آن در قرآن نیز هست.در انجیل برنابا  ( اصحاح ۱۶۳ ) آمده است:در آن موقع شاگردان مسیح خواهند پرسید:ای معلم بعد از تو چه کسی خواهد آمد؟مسیح با خوشحالی وسرور جواب می دهد:محمد پیام آور خدا که بعد ازمن همانند ابر سفید که سایه اش تمام مؤمنین را در بر   می گیرد.در آیه ای دیگر در انجیل برنابا (اصحاح ۷۲)خواندم:در آن موقع اندریاس(شاگرد)از معلم خود مسیح می پرسد:ای معلم وقتی محمد آمد علامتهایش چیست تا او را بشناسیم؟مسیح می گوید:”او درزمان شما نمی آید بلکه صدهاسال بعد از شما هنگامی که انجیل تحریف شده است وتعداد مؤمنین در آن زمان به سی نفر می رسد آن موقع است که خداوند خاتم پیامبران را می فرستد.”آیاتی که درمورد پیامبر بود را در انجیل برنابا شمردم آنها را چهل وپنج آیه یافتم که دو آیه را به عنوان مثال آوردم.از تعالیم دیگر مسیحیت این است که اگر فردی به الوهیت عیسی ایمان داشته باشد نجات یافته است؛یعنی اینکه هر گناهی که از تو سر بزند یا هر کاری که خواستی می توانی انجام بدهی تا مادامیکه عیسی را به عنوان نجات دهنده قبول داشته باشی!

دوباره به تحقیق پرداختم؛درتعالیم مسیحیت آمده است مسیح را دستگیر کردند وبه پای محاکمه کشاندندوسپس به صلیب کشیده شد واو را دفن کردند با خودم گفتم:تا وقتی که مسیح نتوانسته خود را از این جریان نجات دهد چگونه انتظار داریم ما را نجات دهد.آیا کسی که به زعم آنها خداست اینقدر ناتوان است؟پس از تحقیقات فراوانی که انجام دادم تصمیم گرفتم از کلیسا خارج شوم؛بعد از آن بود که دیگر به کلیسا نمی رفتم.البته این به معنی خارج شدن از مسیحیت نبود.همانطور که می دانید در مسیحیت مذاهب وفرقه های فراوانی وجود دارد شاید کسی بگوید در اسلام نیز مذاهب مختلفی وجود داردباید بگویم در اسلام مذاهب فقهی مانند(حنفی،مالکی،شافعی،حنبلی) در اصول هیچ اختلافی ندارند بلکه به توحید خداوند،رسالت پیامبر وسایر اصول دین ایمان دارنداما در مسیحیت در عقیده با هم اختلاف دارند وبه این دلیل است که هر فرقه ای از طوایف مسیحی کلیسای مخصوص به خود  رادارند؛می توانم به جرأت بگویم فرقه ها ومذاهب مسیحی به ۳۶۰ فرقه می رسد!در دین مسیحی هر قوم کلیسا مخصوص به خود را دارند کاتولیکها به کلیسا خود می روند،پروتستانها کلیسای مخصوص به خود را دارند،وبه همین منوال ارتودوکسها؛میتودیستهاو….به ترتیب کلیسای خود را دارند.

روزی یکی از دوستانم را دیدم؛او از من دعوت کرد تا کاتولیک شوم،وویژگیهای این مذهب را برایم بیان کرد که من سابقا ًدر مذهب خودم نداشتم.دوستم     می گفت: “در این مذهب حجره ای وجود دارد که به آن حجره غفران می گویند؛در این حجره کشیشی با ریشهای انبوه می نشیند که لباس سیاهی برتن داردوبر روی کسی که به او مراجعه کرده است الفاظ عجیب وغریبی می خواند سپس به او می گوید او آمرزیده شده است ومانند کودکی است که تازه ازمادر متولد شده است؛یعنی درطول هفته هر گناهی که مرتکب شدی کافی است که روز یکشنبه به کلیسا مراجعه کنی تا گناهانت بخشوده شوددیگر نه احتیاجی به عبادت داری ونه مکلف به انجام فرائض هستی،فقط کافی است که به کشیش مراجعه کنی وبه گناهانت اعتراف کنی!”همه ما می دانیم که در اسلام بنده هر قدر هم بلند مرتبه باشد نمی تواند برای غفران ذنوب کس دیگری را موکل کند.کما اینکه مغفرت وبخشش گناهان فرائض یا نمازهای پنج گانه را از انسان ساقط نمی کند؛پس بر فرد توبه کننده این است که باید تمام فرائض ونمازها را به جای می آورد وگرنه توبه او هیچ تأثیری ندارد بلکه او با ترک فرائض دچار معصیت هم شده است.من به مراجعین آن کلیسا نگاه می کردم آنها با حزن واندوه به حجره غفران وارد        می شدند وخوشحال وشنگول خارج می شدند به خاطر اینکه فکر می کردند مورد غفران قرار گرفته اند،اما من…  اندوهگین داخل شدم  ووقتی خارج شدم غمگین تر بودم.علتش چه بود؟برای اینکه گناهان من را کشیش متحمل می شد پس چه کسی گناهان او را به دوش      می کشید؟به خاطر همین این مذهب مرا قانع نکرد واز آن خارج شدم وبه دنبال دین دیگر گشتم.بعد از آن با مذهبی آشنا شدم که به آنها (شهود یهوه)می گفتند؛من رئیس این مذهب را دیدار کردم.به او گفتم:شما چه کسی را می پرستید او گفت:خدا به اوگفتم:پس مسیح کیست؟گفت:عیسی رسول خداست.وقتی این را شنیدم خیالم راحت شد چون خودم به این نظریه متمایل بودم.به کلیسای آنها وارد شدم حتی یک صلیب را نیافتم.من علت را از اوجویا شدم؛او گفت:صلیب نشانه کفر است به خاطر همین آن را در کلیسایمان آویزان نمی کنیم.این حرفهای او مرا قانع کردوبه مدت سه ماه به آموزش تعلیم این دین پرداختم.روزی با کشیش بزرگ کلیسا که هلندی بود گفتگوداشتم.به او گفتم:سرورم؛اگر من بر روی این مذهب بمیرم عاقبتم به کجا می انجامد؟او گفت:همانند دودی  که به آسمان می رود می شوی!متعجبانه به اوگفت:ولی من که سیگارنیستم،بلکه من انسان هستم که دارای عقل ووجدان می باشم.سپس به اوگفتم:با این حساب بعد از ممات به کجا خواهیم رفت؟ گفت:آنها به میدانی وسیع وارد می شود.گفتم:آن میدان کجاست؟گفت:نمی دانم!به او گفتم:سرورم اگر من بنده ی مطیعی بودم وبه دین پایبند بودم آیا به بهشت وارد می شوم؟گفت:نه گفتم:پس به کجا خواهیم رفت؟اوگفت:کسانی که وارد بهشت میشوندفقط ۱۴۴هزار نفرهستنداما تو دوباره به زمین سکونت خواهی کرد.به او گفتم:ولی سرورم در آن زمان دیگر قیامت برپاشده است وزمینی وجود نخواهد داشت؟به من گفت:تو حقیقت قیامت را درک نکرده ای!اگر تو صاحب یک صندلی باشی که در بالای آن حشرات موذی در حال پرواز است آیا برای خلاص شدن از آن حشرات ،صندلی را می سوزانی؟گفتم:خیرگفت:تو حشرات را از بین می بری وصندلی سالم می ماند زمین نیز همین طور است وقتی از گناهان وخطاها تطهیر شد دوباره مردم از میدان به آنجا برخواهند گشت.پس ما چیزی به نام آتش جهنم نداریم!

اینجا بود که تصمیم گرفتم مسیحیت را ترک کنم وبه هیچ مذهب مسیحی دیگری نپیوندم.در یکی از روزها حیران برای یافتن حقیقت درراهی می رفتم؛درمسیرم معبدی را دیدم که خیلی زیبا بود.در روی سقف آن مجسمه ای از اژدها وجود داشت؛برروی دیوارهانیز از آن تصاویر وجود داشت.روبروی دروازه آن نیز دوتمثال بزرگ از دو شیر وجود داشت.وقتی   می خواستم به آنجا وارد شوم مردی جلویم را گرفت.به من گفت:کجا؟گفتم:می خواهم داخل شوم.گفت:قبل از ورود باید کفشهایت را در بیاوری اینجا معبد ماست وتو باید مکان عبادتمان را احترام بگذاری.با خودم گفتم:حتی بودایی ها نیز معنی نظافت را می دانند در دین سابقم هیچگاه به یاد نمی آورم که موقع کلیسا رفتن کفشهایم را در بیاورم.مدتی بودایی شدم اما زود آن را ترک کردم چون احساس می کردم در آنجا نیز حق را نخواهم یافت.بعد از آن تصمیم گرفتم هندو شوم.در این دین خیلی پیشرفت کردم به طوری که توانستم کارهای خارق العاده نیز را بیاموزم.دیگر عبورکردن از روی زغالهای گداخته وراه رفتن برروی میخ های تیزویا وارد کردن میخ به بدن برایم عادی شده بود.ولی بعد از مدتی احساس کردم این دین نیز مرا قانع نمی کند.روزی با کاهن معبد دیدار داشتم.به او گفتم:شما چه کسی را                                                  می پرستید؟گفت:برهما،ویشنو وشیواــ (برهما)اله مردم( ویشنو)اله خیرو(شیوا)اله شر.این سه در جسد انسانی به نام کریشنا تجلی پیدا کردند واوست که در نزد هندوها منجی عالم به شمار می رود.با خودم گفتم:پس با این حساب تفاوتی بین دینهای مسیحیت وهندووجود ندارد هردودین به ۳نفر فرا می خوانند که در یک نفر متجلی شده اند هر چند که نامها متفاوت است.به کاهن هندی گفتم :کریشنا چگونه به وجود آمده است؟او گفت:قبل از دوهزارسال پیش در سرزمین هند پادشاهی ظالم زندگی می کرده است که حتی به فرزندانش نیز رحم نمی کرد از ترس اینکه آنها  ملکش را غصب کنند او صاحب هر فرزند ذکوری می شد آنها را        می کشت تا ملکش از دست نرود در یکی از شبها که پادشاه روبروی قصرش نشسته بود  سیاره ای را بالای سرش دید که ظاهر شد.آن سیاره با سرعت زیادی درحرکت بودتا اینکه در
فضا متوقف شد ونورش را بر گله ی گاوها منعکس کرد.وقتی پادشاه علت آن را از بزرگان ودانشمندان پرسید آنها به کتبشان مراجعه کردندوبه این نتیجه رسیدند که این تجلی خدایگان در جسم انسانی به نام سری کریشنا می باشد.با خودم گفتم:نظیر این قصه در دیانت مسیحیت داشتم هرچند که اسامی متفاوت بود من نیز این داستان را وقتی کشیش بودم بارها وبارها برای مردم بازگو کرده بودم با این تفاوت که به جای شهر آن پادشاه( بیت لحم)وانسان مورد نظر نیز مسیح بود پس با این حساب بین این دوقصه هیچ تفاوتی وجودندارد.گفتگویم را با آن کاهن ادامه دادم به او گفتم:سرورمن اگر من در حالی که بردین شما هستم بمیرم سرانجامم به کجا می انجامد؟او گفت:نمی دانم فقط این را بدان که مورچه ها وپشه ها وحشرات را نباید بکشی زیرا ممکن است این حشرات آبا واجدادت باشند!

درنهایت تصمیم گرفتم از تمام مذاهب خودم را خلع کنم.فقط یک راه داشتم،اسلام تنها راه موجود برایم بود که به علت تعالیمی که در کودکی آن را فرا گرفته بودم دوست نداشتم مسلمان شوم.می خواستم حتما ً حق را بیابم.روزی به همسرم گفتم:از امشب به بعد دوست ندارم کسی مزاحمم شود،می خواهم خالصانه نزد خداوند دعا کنم تا مرا هدایت کند،اتاقم را برروی خودم بستم ومتضرعانه به سوی او دست دراز کردم :”خداوندا اگر واقعا ً موجود هستی پس مرا به سوی دینی هدایت کن که برای بندگانت در نظر گرفته ای.” دعا به درگاه خداوند مانند هر طلب عادی نیست.دعای من به درگاه خداوند مدت کوتاهی نبود بلکه مدتهای مدیدی طول کشید.تقریبا ًهشت ماه به طول انجامید،تا اینکه در شب سی ویکم از ماه اکتبر۱۹۷۱برابر با دهم رمضان مانند هر شب به دعا پرداختم سپس به رختخوابم وارد شدم وبه خواب عمیق فرورفتم.خواب عجیبی دیدم؛خود را در مکانی تاریک یافتم که چشمم یارای دیدن اشیا را نداشت،به ناگاه شخصی نورانی را در جلویم دیدم او به طرفم می آمد او لباس سفید بلندی وعمامه ای به سر داشت ؛سیمای او بسیار نورانی وزیبا بود که قبلا ً نظیرش را ندیده بودم.ریشهای سیاه انبوهی داشت.باصدای ملایمی به من گفت:شهادتین را تکرار کن.من تا آن موقع چیزی در مورد کلمه توحید نمی دانستم گفتم:شهادتین چیست؟سپس گفت:بگو(أشهد ُأن لا اله الا الله وأشهد أن محمدا ًرسول الله)من در عالم رؤیا سه بار شهادتین را تکرار کردم سپس آن مرد رفت.

وقتی از خواب بیدارشدم خیس عرق شده بودم،به اولین مسلمان که برخوردم از او در موردشهادتین وارزش آن در اسلام پرسیدم:اوگفت:شهادتین اولین رکن اسلام است؛فقط کافی است که کسی آن را تکرار کند تا به دین اسلام وارد شود.از او معانیش را پرسیدم او برایم توضیح داد،بعد از سخنان او بسیار اندیشیدم وصف مردی که در خواب دیده بودم را گفتم وصفش دقیقا ً در ذهنم باقی مانده بود وقتی اوصاف او را برشمردم آن مرد خوشحال شد وگفت:تو پیامبراسلام حضرت محمد(ص) را به خواب دیده ای.درست بعد از بیست روز یعنی در روز عید فطروقتی صدای تکبیر مسلمانان را می شنیدم در پوست خود نمی گنجیدم؛ اشک از چشمانم جاری شده بود این اشک اندوه نبود بلکه اشک شادی بود که ازچشمانم جاری بود خدا را به خاطر هدایتم شکر کردم.بعد از آن همسرم را بین اسلام ومسیحیت مخیر کردم که او اسلام را انتخاب کرد.لازم به ذکر است اووخانواده اش در کودکی مسلمان بوده اند که به علت فعالیت مبشرین مسیحی شده بودندکه البته این ازجهل آنها نسبت به دین حنیف اسلام بوده است.خوشبختانه بعد از آن تمام فرزندانم نیز به دین اسلام پیوستند.والحمدالله رب العالمین  والسلام.

ترجمه: شفیق شمس

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …