حلاج اولین کسی نیست که اندیشه ی حلول را بیان کرد بلکه قبل او سبئیه به بیان چنین اندیشه ای دست یازیده و قائل بر این شدند که روح خدا بر علی حلول کرده و علی خدا شده است.
وقتی به کتاب «الطواسین» حلاج رجوع می کنیم، مذهب و اندیشه ی وی روشن و آشکار میگردد. در این کتاب، حلاج به گونه ای رمزآلود به بیان افکار حلولی در لباس رموز پرداخته است مثلا در جایی می گوید: «ای گمانه زن، لازم نیست من خودم باشم و تو خودت، اگر فهمیده باشی این سخن را درک می کنی؛ این معانی را کسی جز آنکه حمد او را می گویم درست نمی داند.»
و در جایی دیگر نیت های خود را بیان کرده و می گوید: «حقیقت مخلوق است، حقیقت را ترک گوی تا تو، او بشوی یا تو به شکل حقیقت هستی.»
وی گامی دیگر و بلندتر از این برداشت که گامی از اسباب هلاکت وی بود، چرا که یکی از ارکان اسلام یعنی حج را در معرض هدم و نابودی قرار داد و پنداشت که هرکس خانه ای بنا کرده و مدتی روزه بگیرد سپس در اطراف آن لخت و عریان طواف کند، این عمل او را از حج کردن بی نیاز می کند.
حلاج یکی از دعوتگران باطنی قرطمی بود همچنان که مصادر و منابع تاریخی به این امر اشاره کرده اند علاوه بر اینکه کوشش می کرد تا قرآن را از بین ببرد. چنانکه این مساله از ملکی یکی از معصران وی نقل شده است.
حلاج به صراحت بیان می کرد که می تواند کتابی مانند این قرآن بیاورد و در نهایت با اجتهاد فقهی- چنانکه ابن تیمیه معتقد است – مبنی بر تعطیل کردن حج به عنوان یکی از ارکان اساسی اسلام، به قتل رسید.
ب) ابن عربی:
مذهب و نظریه ی وحدت وجود نزد ابن عربی بر این اساس بنا شد که تمامی دنیا به مانند آینه ای است که اشکال را نشان می دهد و مخلوقات نزد ابن عربی، عبارت از فیض همیشگی او هستند اما زوج بودن را در مخلوقات تفسیر نمی کرد. او معتقد است که عالم در وجود خود محتاج و نیازمند حق است چرا که حق در صورت و شکل موجودات جاری می شود و همچنین حق نیازمند به اعیان ثابت است و این بسیار به مثل افلاطونی شباهت دارد که می گوید: «پروردگار حق و بنده نیز حق است، پس چگونه احساس تکلیف کنم؟ اگر بگویم بنده ام، می میرم یا اگر بگویم پروردگار، پس تکلیف کجاست؟»
از اندیشه ی ابن عربی چنین برمی آید که گوساله پرستان بنی اسرائیل در واقع خدا را پرستیده اند و عبادت خدا و بت، با هم برابر است!!! او همچنان در این تسلسل باقی می ماند و همچنین اعلان نمود که فرعون پاک و بدون پلیدی از دنیا رفته است و این سخنی است که به قول ابن تیمیه تاکنون هیچ یک از اهل قبله به مانند آن نگفته است.
از جمله شطحیات منحرف ابن عربی این است که در مورد ولایت گفته است: ولایت دریایی است که همه چیز را در برگرفته و قابل انقطاع نیست و اخبار عمومی بدان گواهی داده اند و با قطع شدن نبوت، تشریع و رسالت، ولایت همیشه باقی است.
یعنی او ولی را بر نبی برتری می داد اما نمی خواست به این اعتقاد، تصریح کند به همین سبب لباس تاویل بر آن پوشاند تا آن را بر تن مسلمانان بپوشاند به همین سبب پیروان او در ابتدا، تصریح می کنند که ولایت پیامبر برتر از نبوت او است، سپس قائل به این شدند که ولایت تا بر پایی قیامت همچنان وجود دارد و این ولایت همان ولایت پیامبر است که برای امت او باقیمانده است و گاهی می گویند در هر زمان این ولایت اختصاص به شخصی دارد و گاهی می گویند این برای آخرین اولیا است.
ابن تیمیه این تاویل منحرف را بیان نموده و روشن می کند کلمه ی خاتم الاولیاء حقیقتی ندارد. و حکیم ترمذی در تردید خویش اشتباه کرده است و آنها این اشتباه را آب و تاب داده و دگرگون نموده و تحریف کردند همچنان که تاکید می کند که ولایت مخصوص پیامبر است و بعد از او به هیچ کس منتقل نمی شود.
اندیشه ی وجود در مذهب ابن عربی، نتایج نابودگری برای دین و اخلاق در پی دارد و جبریه از نتایج این اندیشه است و جدایی میان خیر و شر و تمییز بین پاداش و مجازات را محال دانسته و ارزش های اخلاقی را ساقط کرده است. آیا بعد از این هم تعجب می کنی که چرا شیخ الاسلام با شدت و خشونت به آنها هجوم برده است؟ شیخ الاسلام می داند و آگاه است که این جبرگرایی که صوفیه و طرفداران وحدت وجود بدان قائل اند و اغلب مذاهب صوفیه از آن رنگ گرفته اند، منجر به شکست اسلام و ظهور و وجود تاتار می شود.
بدون شک این دیدگاه از اندیشه ی نافذ و درخشان ایشان شکل گرفته است و ضرورت توجه به اندیشه ها، نظریات، آرا، نتایج و آثار ناشی از آنها را ثابت می کند زیرا تمسک صوفیه به اندیشه جبرگرایی که بطور کلی مخالف با حقیقت قرآن است، سبب آشکار شدن موجی فرهنگی در میان مسلمانان شده و تحت تاثیر آن از جهاد دست کشیدند و امت های دیگر با آنها دشمنی کرده و بر آنها هجوم آوردند.