باب ذکر أخبار المُعَمَّرین لِرَفعِ استبعادِ المُخالِفینَ عن طول غَیبَهِ مَولانَا القائِم (۳)

تاسعاً: اکثر أخبار این باب را شیخ صدوق که مردی ساده لوح بوده و به قول شیخ مفید أهل تدقیق و تأمّل در روایات نبوده([۱])، گرد آورده که سند آنها معیوب بوده و در بسیاری از آنها علائم کذب آشکار است!! کار مجلسی در گرد آوری اینگونه اخبار بی‌اعتبار مانند کار کسی است که برای اثبات ادّعای خود در محکمه، هزار سند جعلی و تقلّبی ارائه کند؟ آیا با این کار مسأله‌ای اثبات می‌شود؟! البتّه خیر.

أخبار بلکه قصّه‌های این باب به صورتی مفتضح متّکی بر عقائد و خرافات عامیانه و از قصص مادربزرگها مضحک‌تر است!! مثلاً در خبر اوّل فردی که بیش از سیصد سال داشته أمّا هنوز موی ریش و سرش سیاه بوده(؟!) می‌گوید پدرم در کتب قدما ذکری از چشمه حیات (آب حیات) که در ظلمات قرار دارد(؟!!) و هرکه از آن بنوشد عمر طولانی خواهد داشت، خوانده بود! لذا اشتیاق شدیدی به رفتن به ظلمات(؟!!) داشت از این رو بار سفر بست و مرا که سیزده ساله بودم با دو خادم همراه برد. ما شش شبانه روز راه سپردیم (أما نمی‌گوید در کدام جهت!! این هم از مشکلات دروغگویی است!) تا به ظلمات رسیدیم (معلوم می‌شود چشمه آب حیات چندان دور نبوده، کاش دقیقتر نشانی می‌داد؟! راستی ظلمات در کدام سو قرار دارد؟! خوب است این قصّه‌ها را علمای جغرافیا بشنوند!) و مدّتی در ظلمات(؟!) به جستجو پرداختیم تا اینکه من چشمه را پیدا کردم و چند مشت از آب آن نوشیدم سپس باز گشتم تا پدرم را آگاه ساخته و با او مراجعت کنم أمّا با اینکه به قدر پرتاب یک تیر از آن فاصله داشتم، هرچه گشتیم أثری از چشمه نیافتیم(؟!!) و چون من از آب آن چشمه نوشیده بودم عمرم طولانی شد!.

خواننده محترم، انصاف ده! آیا کسی که اندکی از نعمت عقل بهره‌مند باشد، جرئت می‌کند در مجمعی از دانشگاهیان یا محفلی از أشخاص فکور فاضل، چنین قصّه‌ای را برای اثبات ادّعای خود، عرضه کند؟! به نظر ما در این نمونه و نمونه‌هایی­که در «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» آورده‌ایم برای اهل تفکّر در مورد عقل و فضل شیخ صدوق، نشانه‌ هاست. فاعتَبِرُوا یا أولِی الأبصارِ. ملاحظه می‌کنید که این افسانه‌ها جُز بدبین کردن مردم به اسلام، نتیجه‌ای ندارد و این خود بزرگ‌ترین مصیبت است.

در همین قصّه فرد مذکور می‌گوید رسول خدا  صلی الله علیه و سلم قبل از نبوّت با گرک گفتگو می‌کرد!! و سه فرشته سینه پیامبر را با چاقو شکافته و قلب مبارک آن‌حضرت را بیرون آورده و با آب سردی که در شیشه‌ای بود، شستند تا از خون پاک شد سپس قلب را در جای خود گذاشته و دست بر شکاف سینه کشیدند، در همان لحظه جراحت آن از بین رفت!.

درباره این فرد گفته‌اند که موقع گرسنگی موی زیر لبش سفید می‌شد و چون سیر می‌شد دوباره مویش سیاهرنگ می‌گردید!! و موقع حکایت گفتن، موی زیر لبش قرمز می‌شد!! (قابل توجّه علمای جانور شناسی، احتمالاً این جناب «علیّ بن عثمان المغربی» از نوع انسان نبوده بلکه بوقلمون بوده است!). أمّا عبرت آموزترین نکته آن است که این جناب بوقلمون مدّعی است که إلیاس و خضر(؟!) را ملاقات کرده و از دستشان آب نوشیده و آنها به او گفته‌اند: «سَتُعَمَّرُ حتّی تَلقَی المَهدِیَّ وَ عیسیَ بنَ مَریمَ (ع) فَإذا لَقیتَهُما فَأقرِئهُمَا السَّلام» تو تا زمان مهدی و عیسی عمر می‌کنی و چون آن دو را ملاقات کردی، به آنها سلام برسان!!». فاعتَبِرُوا یا أولِی الأبصارِ. خواننده محترم لختی بیندیش که آیا شیخ صدوق موقع نوشتن این سطور در کتابش «کمال الدّین» آیا می‌فهمیده که چه می‌نویسد یا خیر؟!

[۱]– درباره شیخ صدوق رجوع کنید به تحریر دوم «عرض اخبار اصول…..» ص ۲۴ تا ۲۸٫

مقاله پیشنهادی

زهد رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ أبِی هُرَیْرَهَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ آلَ مُحَمَّدٍ …