ایلیا ابوماضی میگوید:
أیها الشاکی وما بک داء | کیف تغدو إذا غدوت علیلا |
«ای کسی که مینالی و حال آنکه هیچ بیماری و دردی نداری! چگونه صبح خواهی کرد و چه حالی خواهی داشت وقتی که بیمار باشی»؟
إن شر الجناه فی الأرض نفس | تتوقی قبل الرحیل الرحیلا |
«بدترین جنایتکار در زمین، کسی است که قبل از رحلت و مردن، از رفتن و مردن به تنگ آمده و از آن گریزان باشد».
وتری الشوک فی الورود وتعمی | أن تری فوقها الندی اکلیلا |
«خارهای گل را میبینی، ولی از دیدن تاج شبنم روی آن کور هستی».
هو عبء علی الحیاه ثقیل | من یظن الحیاه عبئا ثقیلا |
«آن، باری گران بر زندگیست برای کسی که زندگی را باری گران میپندارد».
والذی نفسه بغیر جمال | لا یری فی الوجود شیئا جمیلا |
«کسی که خودش فاقد زیبایی است، در جهان هستی هیچ چیز زیبایی نمیبیند».
فتمتع بالصبح ما دمت فیه | لا تخف أن یزول حتی یزولا |
«از صبح تا وقتی که در آن هستی، استفاده کن؛ قبل از آنکه از بین برود، نگران از بین رفتن آن مباش».
وإذا ما أظل رأسک هم | قصر البحث فیه کیلا یطولا |
«وقتی هنوز غمی، بر تو سایه نیفکنده، در جستجوی آن مباش تا طولانی نشود».
أدرکت کنهها طیور الروابی | فمن العار أن تظل جهولا |
«پرندگان گشت زن، حقیقت آن را درک کردهاند؛ پس مایه ننگ است که تو بیخبر باشی».
ما تراها والحقل ملک سواها | تخذت فیه مسرحا ومقیلا |
«باغ و کشتزار، ملک پرنده نیست؛ اما پرنده، آن را محل تفریح و استراحت خود قرار داده است».