ایرادات وارد شده بر پیدایش جهان
اشکال اول: فلاسفه میگویند: زمان و مکان با هم توأمند یعنی با هم متصلند و از هم جدا نمیشوند همانطوریکه رنگ بدون نور ظاهر نمیشود و صوت بدون هوا پدید نمیآید زمان هم بدون مکان تحقق پیدا نمیکند و زمان برای همیشه بوده و هست، و هر قدر در زمان پیش برویم باز هم قبل از آن زمان زمانی است و عدم زمان را نمیتوان فرض کرد همانطور که برای خداوند فرض کردن عدمش درست نیست زمان هم همینطور است و رفع آن میسر نیست وجود زمان جوهر است چون چنین شد ازلی و ابدی خواهد شد و چنانچه قبلاً گفتیم مکان از زمان جدا نمیشود پس جهان همهاش ازلی و ابدی است!.
پاسخ: این اشکال قابل خدشه و ایراد است و جوابهایی که به این سخن باطل دادهاند از قرار زیر است.
جواب اول: زمان از حرکت پدید میآید و قبلاً ثابت کردیم حرکت حادث است، پس چیزهایی که از حادث پدید میآید خودش هم حادث است، و فرض کردن عدم زمان محال نیست زیرا اگر محال میبود خود فلاسفه آن را امری موهوم پنداشتهاند و میگویند هر چیزی از ممکنات که قابل تقسیم نباشد موهوم است و زمان هم متصف با این صفت است.
جواب دوم: ما چونکه در مکان و زمان زندگی میکنیم که خارج از آن چیزی نمیبینیم و این به علت قصور و کوتاهی درک و فهم ماست مانند ماهی که در آب است جز به آب چیزی دیگری نمیبیند و گمان میکند همه و همه فقط همین آب است و در خارج چیز دیگری وجود ندارد و ما هم چونکه در این جهان زندگی میکنیم و از لوازم زندگی در این جهان زمان و مکان است؛ و زمان واجب الوجود نیست زیرا اگر واجب میبود باید از بین نمیرفت در صورتیکه زمان از بین میرود و زمانهای گذشته همه از بین رفتهاند و وجودی ندارند و واجبالوجود ازلی و ابدی است همیشه بوده و برای همیشه خواهد بود و زمان ساعت به ساعت از بین میرود و در دریای نیستی و فنا میریزد و این از صفات ممکن است نه از صفات واجب.
اشکال دوم: اشکال دومشان بر حدوث عالم جدا نشدن علت از معلول است و در این باره فلاسفه با عبارات و بیاناتی که قابل درک عموم نیست و مخصوص اهل فن است بحث و تفصیل نمودهاند.
فلاسفه میگویند: ما همه قائلیم که خداوند علت برای عالم است و جهان معلول خداوند است و فاصله در میان علت و معلول محال است و امکان ندارد علت باشد و معلول نباشد و طفره زمانی در میان آنها پدید آید مانند طلوع خورشید که علت است برای روشنائی و به محض اینکه خورشید طلوع میکند روشنی را هم با خودش میآورد یا آتش که علت است برای سوختن به محض آتش گرفتن سوختن هم ظهور میکند پس باید با وجود خدا جهان هم باشد و چون خداوند قدیم است جهان هم باید قدیم باشد.
پاسخ: علت دو قسم دارد: ۱- علتی که دارای قصد و اراده باشد. ۲- علتی که فاقد قصد و اراده باشد.
علت زمانی از معلول جدا نمیشود که فاقد قصد و اراده باشد مانند خورشید و آتش که قصد و ارادهای ندارند اما هنگامیکه علت دارای قصد و اراده باشد لازم نیست به محض وجود علت همه معلولات پیدا شوند مثلاً انسان علت راه رفتن و صحبت کردن است و راه رفتن و صحبت کردن معلول انسان ولی این طور نیست که به محض پیدا شدن انسان تمام معلولهایشان پیدا شوند یعنی بتواند راه برود و یا صحبت کند زیرا انسان قصد و اراده دارد و در این صورت فاصله علت و معلول اشکالی ندارد و چون خداوند هم دارای قصد و اراده است این اشکال را نمیتوان در مورد خداوند و پیدایش جهان کرد.
پاسخ دوّم: برای پیدا شدن معلول بلافاصله بعد از علت باید شرایط و اسباب موجود باشند و شرایط پیدایش جهان زمان و مکان هستند و این شرایط قبلاً وجودی نداشتند و خداوند (عزوجل) برای ایجاد جهان زمان و مکان را پیدا کردند و بعد از آن جهان را خلق نمودند و در قرآن هم به طرف آن اشاره شده که ما جهان را در شش روز پیدا کردیم یعنی در زمان پیدا کردیم پس زمان و مکان از شرایط خلقت جهان بود و این را با یک مثال واضح میکنیم مثلاً انسان علت است برای راه رفتن و صحبت کردن اما زمانیکه به دنیا میآید هیچ یکی از راه رفتن وصحبت کردن وجود ندارد زیرا که تابحال شرایط صحبت کردن و حرکت کردن پیدا نشده و با فراهم شدن شرایط معلولات انسان به وقوع میپیوندند.
اشکال سوم: فلاسفه میگویند: (در طبیعت هیچ چیز بیوجود نمیآید و هیچ چیز از بین نمیرود) اینها میگویند پیدا شدن چیزی از نیستی محال است بلکه هر چیز یک لباسی دارد که قبلاً در یک لباس و امروز در لباس دیگری ظاهر میشود مثلاً نطفه از گندم و گوشت پیدا شده او در لباس گندم و بعداً در لباس گوشت و الان در لباس نطفه و بعد از این در لباس انسان و بعد در لباس خاکستر ظاهر میشود و هرگز از بین نمیرود و برای همیشه موجود است.
پاسخ: این اشکال پوچ و بیبنیاد است در وهله اول ما از قائلین این عقیده سؤالی میکنیم صورت اشیایی که تغییر شکل میدهند چه شد و کجا هست؟
مثلاً قطعه مومی که به صورت و شکل حیوانی بود آنرا ذوب کردند صورت اول آن کجا رفت؟ اگر بگوئید: هست، میپرسیم: کجاست؟ پس صورت و شکل اول از بین رفت و معدوم شد، و الان صورتی دیگر به خود گرفته که قبلاً وجودی نداشته و باید دانست صورت هم چیزی است و هنگامیکه پیدا شدن یک چیز از عدم ثابت شد پس دیگر اجسام و اشیاء چه مزیتی و خصوصیتی دارند که از عدم موجود و از وجود معدوم نشوند بنابراین در هر جسم و چیزی امکان موجود و معدوم شدن هست پس با این حساب ﴿فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَ﴾ بحث پیدایش جهان به اختتام رسید.