قول الله تعالی:
﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَکَّلُوٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ﴾ [المائده: ۲۳]. «و اگر به راستی ایمان دارید، بر الله توکل کنید.»
ابوسعادات گوید: گفته میشود: «توکل بالأمر» هر گاه اقدام به آن کار را تضمین کند، و وکلتُ أمری إلی فلان، یعنی به او پناه بردم و در کارم به او تکیه نمودم. وکل فلانٌ فلاناً، وقتی کارش را با اطمینان به اینکه فلانی کفایتش میکند و از عهدهی کارش بر میآید، رها کند و به او واگذار نماید، یا از انجام دادن کارش ناتوان باشد»[۱].
منظور مؤلف از این عنوان، تصریح به این مطلب است که توکل، فرض بوده و خالص کردن آن برای خدای متعال واجب میباشد؛ چون توکل از برترین و بزرگترین عبادتها و بالاترین درجات توحید است.
بلکه جز مؤمنان خاص و برگزیده کسی نمیتواند به صورت کامل، به خدا توکل نماید؛ همان طور که در بحث صفت هفتاد هزار نفری که بدون حساب و عذاب، وارد بهشت میشوند، این مطلب بیان شد. به همین دلیل خداوند در چندین آیهی قرآن، بیشتر از آنچه که به وضو و غسل امر کرده، به توکل امر نموده و آن را شرط ایمان و اسلام قرار داده است.
مفهومش این است که در صورت منتفی بودن توکل به خدا، ایمان و اسلام شخص هم منتفی است؛ همان طور که در آیهای که در عنوان این باب آمده، این مطلب بیان شده است. همچنین خداوند در آیات دیگری میفرماید: ﴿ إِن کُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ فَعَلَیۡهِ تَوَکَّلُوٓاْ إِن کُنتُم مُّسۡلِمِینَ﴾ [یونس: ۸۴]. «اگر واقعاً به خدا ایمان دارید بر او توکل کنید (و باید بر او توکل کنید) اگر خود را بدو تسلیم کردهاید» : ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَکَّلۡ عَلَیۡهِ﴾ [هود: ۱۲۳]. «پس او را بپرست و بر او تکیه کن»، ﴿رَّبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱتَّخِذۡهُ وَکِیلٗا٩﴾ [المزمل: ۹]. «الله، خداوندگار مشرِق و مغرب (و همه جهان هستی) است، و جز او معبودی نیست، پس تنها او را به عنوان کارساز و یاور برگیر و برگزین (و کار و بار خویش را بدو واگذار کن)» ﴿أَلَّا تَتَّخِذُواْ مِن دُونِی وَکِیلٗا﴾ [الإسراء: ۲]. «این که غیر ما را تکیهگاه و پشتیبان خود مسازید (و امور خویش را جز به ما مسپارید)»، ﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡحَیِّ ٱلَّذِی لَا یَمُوتُ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِهِۦۚ وَکَفَىٰ بِهِۦ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِیرًا۵٨﴾ [الفرقان: ۵۸]. «و (در همه امور) بر خداوندی تکیه کن که همیشه زنده است و هرگز نمیمیرد و حمد و ثنای او را به جای آور (و بدان تو عهده دار ایمان یا کفر مردمان نیستی و خدا همگان را میپاید) و همین کافی است که خداوند از گناهان بندگانش آگاه است (و هیچ گونه گناهی از دید او مخفی نمیماند)» ﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِیَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ١٢٩﴾ [التوبه: ۱۲۹]. «اگر آنان (از ایمان به تو) روی بگردانند (باکی نداشته باش و) بگو: خدا مرا کافی و بسنده است. جز او معبودی نیست. به او دلبستهام و کارهایم را بدو واگذار کردهام، و او صاحب پادشاهی بزرگ (جهان و ملکوت آسمان) است». و دیگر آیاتی که در این زمینه آمده اند.
در حدیث آمده است: «من سرّه أن یکون أقوی الناس[۲] فلیتوکل على الله»: «هر کس خوشحال میشود که قویترین مردم باشد، باید به خدا توکل کند».
ابن ابی دنیا، ابویعلی و حاکم این حدیث را روایت کردهاند.[۳]
در حدیثی دیگر پیامبر صلی الله علیه و سلم میفرمایند: «لو أنکم توکلون على الله حق توکله؛ لرزقکم کما یرزق الطیر تغدو خماصاً وتروح بطاناً»: «اگر شما حقیقتاً به خدا توکل میکردید، قطعاً خدا شما را روزی میداد همان طور که پرنده را روزی میدهد، که پرنده صبح گرسنه از لانهاش بیرون میرود و شب سیر برمیگردد». احمد و ابن ماجه این حدیث را روایت کردهاند.[۴] امام احمد گوید: «توکل، عمل قلب است»[۵]. ابواسماعیل انصاری میگوید: «توکل واگذارکردن کاری به مالک خود و تکیه به وکالت او میباشد»[۶].
پس از روشن شدن معنای توکل، باید گفت که معنای این آیهای که در عنوان باب آمده، این است که موسی علیه السلام قومش را امر کرد که داخل سرزمین مقدسی که خدا برایشان مقرر کرده، بمانند و از ترس ستمگران و زورگویان، عقبنشینی نکنند، بلکه باید پیش بروند و هیچ واهمهای از آنان نداشته باشند و به خدا توکل کنند که این ستمگران و زورگویان را شکست دهند و راست بودن وعدهی خدا به آنان را تصدیق نمایند اگر واقعاً مؤمن هستند.
(برگرفته ارکتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– النهایه فی غریب الحدیث والأثر ۵/۲۲۱٫
[۲]– عبارت: «أقوی الناس إیماناً» (قویترین مردم از نظر ایمان) .
[۳]– ابن أبی دنیا در «مکارم الأخلاق»، شمارهی ۵ از ابن عباس روایتش کرده است. در اسناد این روایت، عبدالرحیم نابینا وجود دارد که متروک است. همچنین عبد بن حمید در مسندش، به شمارهی ۶۷۵، ابن أبی دنیا در «القناعه»- آن گونه که در کتاب «السلسله الضعیفه، شمارهی ۵۴۲۱ آمده- حارث بن أبی اسامه در مسندش شمارهی (۱۰۷۰ قسمت زوائد) و حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» شمارهی ۷۷۰۷، ابونعیم در «الحلیه» ۳/۲۱۸، ابن عدی در «الکامل» ۷/۱۰۶ و دیگران از ابن عباس روایتش کردهاند. در اسناد این روایت، هشام بن زیاد، ابو مقدام است که متروک میباشد
[۴]– طیالسی در مسندش، به شمارههای ۱۳۹ و ۵۱، ابن مبارک در «الزهد» به شمارهی ۵۵۹، امام احمد در «المسند» ۱/۵۲و ۳۰، عبد بن حُمید در مسندش شمارهی ۱۰، ترمذی در سننش به شمارهی ۲۳۴۴، ابن ماجه در سننش شمارهی ۴۱۶۱ و دیگران این حدیث را روایت کردهاند. این حدیث، صحیح است و حاکم در «المستدرک» به شمارهی ۷۸۹۴، ابن حبان در صحیحش به شمارهی ۷۳۰ و دیگران این حدیث را صحیح دانستهاند.
[۵]– صاحب کتاب «مدارج السالکین» در همین کتاب جلد ۲، صفحهی ۱۱۴ این گفته را به امام احمد نسبت داده، ولی مشهور است که این عبارت گفتهی جنید است آنگونه که ابونعیم در کتاب «الحلیه» ۱۰/۲۵۶ آن را از جنید نقل کرده است.
[۶]– نگا: مدارج السالکین ۲/۱۲۶٫