اما شافعیه و جعفریه و حنابله و دیگران معتقدند که: بر قول مکرَه حکمی مترتب نمیشود، بلکه اقوال وی هدر و تباه میشود و طلاق و بیع و دیگر تصرفات قولیِ وی واقع نمیشود. این گروه برای دیدگاه خود چند دلیل دارند:
۱٫ خدای متعال از کسی که در حال اجبار و اکراه به سخن کفرآمیز تکلم میکند، حکم کفر را ساقط کرده است و میفرماید: ﴿إِلَّا مَنۡ أُکۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِیمَٰنِ﴾ [النحل: ۱۰۶]، «به جز آنان که وادار به اظهار کفر میگردند و در همان حال دلهایشان بر ایمان ثابت است». و بدیهی است که احکام کفر از احکام خرید و فروش و چیزهایی از این قبیل بزرگتر و شدیدتر است، زیرا بر کفر جدایی از زن و کشتهشدن و گرفتهشدن مال مترتب میشود. بنابراین، اگر بزرگتر ساقط شود، کوچکتر هم ساقط میشود.
۲٫ در حدیث آمده که حکم از مکرَه برداشته شده و او مؤاخذه ندارد، چه پیامبر ج میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ وَضَعَ عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأَ، وَالنِّسْیَانَ، وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ»، «خداوند متعال گناهِ (کارهای انجام گرفته از روی) خطا و نسیان و (انجام شده در اثر) اکراه را از امّت من برداشته است» و نیز، از ایشان روایت شده که میفرمایند: «لَا طَلَاقَ فِی إِغْلَاقٍ»، «در حالت اِغلاق، طلاق واقع نمیشود». و «إغلاق» به اکراه تفسیر شده است. نیز از حضرت علی بن ابی طالب روایت است که فرمود: طلاقِ مکره واقع نمیشود. نمونهی این سخن از بسیاری از صحابه نیز روایت شده است.
۳٫ قصدِ موقوعِ تصرف، شرط جواز تصرف است و به همین دلیل هم، تصرف بچه و مجنون صحیح نیست. این شرط با اکراه از بین میرود، زیرا مکرَه در تصرف خود قصد موضوعٌ لَهِ تصرف را ندارد، بلکه قصد وی فقط دفع ضرر شمشیر و غیره از خود است.
۴٫ مکرَه برای دفع آزار و اذیت از خود لفظ را بر زبان میآورد و قصد معنای آن را نداشته، حکم آن را اراده نمیکند؛ پس باید که اثری بر قول وی مترتب نشود، بلکه کلامش کلامی لغو و به منزلهی کلامِ شخص دیوانه و خوابیده و کسانی باشد که قصدی در ادای لفظ خود ندارند.
احناف در پاسخ این دلایل میگویند که: اکراه در اعتقادات عمل نمیکند و به همین دلیل است که اگر مکره لفظ کفرآمیز بر زبان آورد، مورد عفو قرار میگیرد. در مورد حدیث «عُفِیَ عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأَ، وَالنِّسْیَانَ، وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ» هم باید گفت که مراد از آن اِکراه بر کفر است، زیرا مردم آن هنگام تازه به دین اسلام گرویده بودند و اکراه بر کفر در آن زمان شایع بود و حتی اگر مراد از اکراه در این جا اکراه بر غیر کفر هم باشد، ما قبول نداریم که تصرف قولی، مُتَکرَهٌ علیه (امر مورد اکراه) باشد، زیرا اکراه چنان که در اعتقادات تأثیر نمیگذارد، در اقوال هم تأثیر نمیگذارد، زیرا کسی نمیتواند از زبان فردی دیگر برای تکلم استفاده کند، پس متکلم در آنچه که بر زبان میآورد، مختار است و بنابراین، وی مکرَهٌ علیهِ حقیقی نیست و در نتیجه، حدیث شامل او نمیشود.
این نیز که میگویند: قصد موضوعِ تصرف شرط جواز است، برایشان قابل اثبات نیست، زیرا مگر نه این که طلاقِ شوخیکننده واقع میشود، حال آن که او قصد موضوعٌ لهَ تصرفِ خود -یعنی طلاق- را هم ندارد. نیز، حتی اگر این امر شرط جواز تصرف هم باشد، این شرط در حالت اکراه وجود دارد، زیرا مکره قصدِ دفع هلاک از نفس خود را دارد و هلاک هم فقط با قصدِ موضوع لهِ تصرف دفع میشود؛ پس مکرَه ضرورتاً قصد آن را دارد. روایات وارده در مورد عدم وقوع طلاق مکرَه نیز، با نصوص دیگری که بر وقوع طلاق مکره دلالت دارند، در تعارض هستند. پس قبول روایات آنان اولی از قبول روایات ما نیست.