الله تبارک و تعالی مى فرماید:
﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمۡ وَمَا غَوَىٰ* وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ * إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ﴾
[نجم: ۲-۴]
(یار شما گمراه نشده و به کژراهه نرفته است (۲) و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید (۳) این سخن به جز وحیی که وحی میشود نیست).
او ـ صلی الله علیه وسلم ـ هدایتگر است نه گمراهگر، راهنما است نه اغواگر، جز راست نمیگوید و جز حق انجام نمیدهد و جز حق را نمیپذیرد.
سنت او نیز همان حکمتی است که خداوند متعال بر وی فرو فرستاده است:
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ وَرَحۡمَتُهُۥ لَهَمَّت طَّآئِفَهٞ مِّنۡهُمۡ أَن یُضِلُّوکَ وَمَا یُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡۖ وَمَا یَضُرُّونَکَ مِن شَیۡءٖۚ وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَهَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمۡ تَکُن تَعۡلَمُۚ وَکَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ عَظِیمٗا ﴾ [نساء: ۱۱۳]
(و اگر فضل الله و رحمت او بر تو نبود طایفهای از ایشان قصد آن داشتند که تو را از راه به در کنند ولی جز خودشان [کسی] را گمراه نمیسازند و هیچگونه زیانی به تو نمیرسانند و الله کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد و آنچه را نمیٔدانستی به تو آموخت، و فضل الله بر تو همواره بزرگ بوده است).
شافعی ـ رحمه الله ـ میگوید: «الله از کتاب که همان قرآن است یاد کرد و از حکمت؛ و من از داناترین اهل علم نسبت به قرآن شنیدم که میگفت: حکمت همان سنت رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ است».[۱]
الله متعال این حکمت را به عنوان بیانگر و توضیح دهندهٔ قرآن کریم نازل کرده است؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ﴾ [نحل: ۴۴]
(و این ذکر (قرآن) را به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی).
پیامبر ما ـ صلی الله علیه وسلم ـ نیز، نفش خود را برای ابلاغ این قرآن به بهترین شیوه اجرا نمود. قرآن کریم، کلام خداوند سبحانه و تعالی است، و سنت نبوی توضیح و بیان آن و وحیی است از سوی خداوند به پیامبرش صلی الله علیه وسلم. دوران سلف صالح در حالی گذشت که آنان از نظر به کار بردن و اجرا و سمع و طاعت هیچ تفاوتی میان حکمی شرعی که در قرآن یا سنت پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ وارد شده قائل نبودند، و امر پروردگار عزوجل را اجرا میکردند که میفرماید:
﴿وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ﴾ [حشر: ۷]
(و آنچه را پیامبر به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت، دست بکشید).
آنان از جدایی انداختن میان کتاب و سنت در آوردن دلیلِ شرعی اجتناب میورزیدند، همانگونه که رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «آگاه باشید، نزدیک است [زمانی برسد] که شخص در حالی که بر اریکهٔ خود تکیه زده بگوید: میان ما و شما کتاب خدا است؛ هر چه را در آن حلال یافتیم حلالش میدانیم و آنچه را در آن حرام یافتیم حرامش میدانیم. بدانید آنچه را پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ حرام دانسته مانند چیزی است که خداوند حرام کرده است».[۲]
امت طی سه قرنِ برتر، بر همین راه روش حرکت کرد؛ یعنی هر دو نوع نص (کتاب و سنت) را گرامی میداشت و آن را بر هر چیز دیگری برتری داده، بر اساس کتاب و سنت عمل میکرد.
تسلیم در برابر نصوص شرعی با خشنودی و پذیرشِ کامل، یکی از اصول اسلام و از اساسیات این دین است که اسلام جز با آن استوار و کامل نمیشود؛ زیرا اسلام یعنی تسلیم شدن در برابر الله و پذیرش دستورات او در پنهان و آشکار، و یعنی فروتنی در برابر الله متعال و بندگی او.[۳] اهل لغت میگویند: «أسلم الرجل» یعنی آن مرد تسلیم شد.[۴]
چرا که تسلیم یعنی فروتنی قلب و گردن نهادن در برابر آنچه از سوی الله و پیامبرش ـ صلی الله علیه وسلم ـ صادر شده، و تسلیم شدن در برابر نصوص برای به دست آوردن مقامات ایمان … و این عصارهٔ مقام «صدیقیت» است که درجهای است پس از نبوت، و کاملترین مردم از نظر تسلیم، کاملترین آنها در مقام صدیقیت هستند».[۵]
هیچکس دینش بهتر و راهش درستتر از کسی نیست که خود را تسلیم الله نموده و با طاعت کامل در برابر او گردن نهاده است:
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِینٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ﴾ [نساء: ۱۲۵]
(و دین چه کسی بهتر است از آن کس که خود را تسلیم الله کرده و نیکوکار است؟).
حال مومن چنین است: «تسلیم کامل و انقیاد مطلق در برابر دستور او و پذیرفتن کامل و تصدیق اخباری که از سوی وی باشد، بدون آنکه خیال باطلی که آن را «معقول» میداند، یا هرگونه شبههای او را به مخالفت با آن وا دارد یا به آن شک کند یا آرای دیگران و زبالههای ذهنی آنان را بر خبر او (وحی) ترجیح دهد».[۶]
امام زُهْری ـ رحمه الله ـ میگوید: «رسالت از سوی الله است و ابلاغ وظیفهٔ پیامبر است و تسلیم [در برابر آن] وظیفهٔ ماست».[۷] و میگوید: «پاهای اسلام [شخص] استوار نمیشود مگر بر اساس پذیرش [خبر] و تسلیم [در برابر دستور]».[۸] چرا که در برابر وحی الهی «هیچ راهی نیست مگر روبرو شدن با آن بر اساس شنیدن و اطاعت کردن و گردن نهادن و پذیرفتن؛ و ما پس از آن صاحب اختیار نیستیم، و هرگونه خیر و نیکی در پذیرشِ آن است حتی اگر همهٔ مردمِ میان مشرق و مغرب با آن به مخالفت برخیزند».[۹] خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَهٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَهُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِینٗا﴾ [احزاب: ۳۶]
(و شایستهٔ هیچ مرد و زن مومنی نیست که چون الله و پیامبرش به کاری فرمان دهند برای آنان در کارشان اختیاری باشد، و هر کس الله و فرستادهاش را نافرمانی کند قطعا دچار گمراهی آشکاری گردیده است).
بنابراین شایسته و سزوار مومن نیست مگر آنکه در راه خشنودی الله و پیامبرش و گریز از خشم خدا و رسول، و گردن نهادن در برابر دستورات و دوری از منهیاتشان، شتاب ورزد.
شایستهٔ مرد و زن مومن نیست که هرگاه الله و پیامبرش به کاری ـ هر کاری ـ فرمان دهند، از خود برای انجام دادن یا انجام ندادن آن صاحب اختیار باشند. بلکه باید بدانند که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ از خودشان به خودشان اولیتر است، و سزاوار نیست که برخی از تمایلات و هواهای نفسانی خود را همانند حجابی میان خود و دستور خدا و پیامبرش قرار دهد.
الله متعال به ذات مقدس خود قسم یاد کرده که وصف ایمان برای هیچکس ثابت نمیشود و کسی مومن شناخته نخواهد شد مگر آنکه رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ را در همهٔ امور خود حاکم گرداند:
﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا﴾ [نساء: ۶۵]
(ولی چنین نیست؛ به پروردگارت قسم که ایمان نمیآورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایهی اختلاف است داور گردانند سپس از حکمی که کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند).
بر این اساس، ایمان کسی صحیح نیست تا آنکه نصوص شرع را در همهٔ کارهای خود حاکم گرداند و در پنهان و آشکار به آن گردن نهد و بدون هیچگونه امتناع و پس زدن و چون چرا، کاملا تسلیم آن شود.[۱۰] شوکانی رحمه الله میگوید: «در آیه چنان وعید شدیدی است که پوست انسان از آن به لرزه میافتد و دلها به تکان میآید؛ زیرا او ـ سبحانه و تعالی ـ نخست به خود قسم یاد کرده و با حرف نفی این قسم را مورد تاکید قرار داده که آنان ایمان ندارند ـ و ایمان را از آنان نفی نموده ـ مگر آنکه رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ را حاکم و داور خود گردانند.
سپس خداوند سبحانه و تعالی به این هم اکتفا نکرده بلکه فرموده است: ﴿سپس از حکمی که کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند﴾ ؛ و علاوه بر داور قرار دادن پیامبر صلی الله علیه وسلم، مسالهٔ دیگری را به آن افزوده، که نداشتن هیچ احساس ناراحتی و تردید است؛ یعنی صرف داور قرار دادن و گردن نهادن به امر رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ کافی نیست تا آنکه از صمیم قلب و از روی خشنودی و اطمینان و فراخی سینه و خوشدلی باشد؛ و باز هم به این اکتفا نکرده بلکه افزوده است: ﴿ وَیُسَلِّمُواْ ﴾ ؛ یعنی تسلیم شوند و در ظاهر و باطن به آن گردن نهند.
باز هم به این بسنده نکرده و بلکه برای تاکید، مصدرِ تسلیم را به آن افزوده و فرموده است: ﴿ تَسۡلِیمٗا﴾. بنابراین ایمان بنده استوار نمیگردد مگر پس از آن رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ را داور خود قرار دهد سپس از داوری او در سینهاش احساس ناراحتی نکند و تسلیم حکم الله و شرع او شود؛ تسلیمی که آلودهٔ نپذیرفتن و مخالفت نباشد».[۱۱]
تسلیم شدن در برابر معنای نصوص، همان خط فاصل میان اهل حق و اهل باطل است. شیخ الاسلام ابن تیمیه ـ رحمه الله ـ میگوید: «اساس تفاوت میان حق و باطل، و هدایت و گمراهی، و راه راست و راه بدبختی و هلاکت این است که شخص آنچه را خداوند، پیامبرانش را برای آن فرستاده و کتابش را برای آن نازل کرده همان حقی بداند که پیرویاش واجب است و فرقان [میان حق و باطل] است، و هدایت و علم و ایمان به واسطهٔ آن حاصل میشود. در نتیجه تصدیق نماید که آن حق و راستی است و هر سخن دیگری از سخنان مردم که بر وی عرضه میشود اگر موافقش باشد حق است و اگر مخالفِ آن باشد، باطل است».[۱۲]
تسلیم شدن در برابر نصوص کتاب و سنت، مقتضای شهادت به یگانگی الله و پیامبری محمد است. چرا که گواهی دادن به وحدانیت الله که یگانگی او در عبادت را واجب میسازد بر تسلیم شدن کامل برای او در امر و نهی و خبرش و عدم مخالف با آن و عدم پرسش از آن، بنا شده است:
﴿لَا یُسَۡٔلُ عَمَّا یَفۡعَلُ وَهُمۡ یُسَۡٔلُونَ﴾ [انبیاء: ۲۳]
(از آنچه انجام میدهد پرسیده نمیشود و[لی] آنان خود مورد پرسش قرار میگیرند).
مقتضای گواهی دادن به پیامبری محمد ـ صلی الله علیه وسلم ـ نیز باور داشتن اخباری است که به ما رسانده و اطاعت دستورات او و دست کشیدن از چیزهایی است که نهی فرموده است، و همچنین اینکه عبادت الله تنها به روشی که او مشروع گردانده صورت گیرد.
[۱] – الرساله (۷۸).
[۲] – به روایت ترمذی (۲۶۶۴) و ابن ماجه (۱۲). علامه آلبانی (۲۶۵۷) آن را صحیح دانسته است.
[۳] – اما محمد آرکون برخلاف آن میگوید: «عادت کردهاند که کلمهٔ اسلام را به فرانسوی معادل کلمهٔ «خضوع» ترجمه کنند؛ یعنی خضوع در برابر الله یا حتی تسلیم شدن در برابر او. اما این معنا هرگز صحیح نیست؛ زیرا مومن در برابر الله تسلیم نیست، بلکه در برابر خداوند احساس شور عاشقانه دارد، و در خود نوعی وابستگی و حرکت به سوی آنچه خداوند به او پیشنهاد میدهد، احساس میکند…» (الفکر الإسلامی، نقد واجتهاد: ۵۳). منظور وی برداشتن معنای الزام از کلمهٔ اسلام است.
[۴] – مجموع الفتاوی (۷/ ۲۶۳-۲۶۲) با تصرف.
[۵] – مدارج السالکین (۲/ ۱۴۸).
[۶] – مدارج السالکین (۲/ ۳۸۷).
[۷] – به روایت بخاری به صورت معلق با صیغهٔ جزم (۶/ ۲۷۳۷). اما خطیب بغدادی در کتاب «الجامع لأخلاق الراوی وآداب السامع» آن را با سند متصل نقل کرده است (۲/ ۱۱۱). نگا: تغلیق التعلیق (۵/ ۳۶۶).
[۸] – العقیده الطحاویه (۲۰۱).
[۹] – کتاب «الروح» ابن قیم (۱۳۶).
[۱۰] – تفسیر ابن کثیر (۲/ ۳۴۹).
[۱۱] – فتح القدیر (۱/ ۴۸۴).
[۱۲] – مجموع الفتاوی (۱۳/ ۱۳۵).