اشاره: در عصر حاضر که جهان از نظر ارتباطات به دهکده کوچکی تبدیل شده است، راههای مختلفی برای تبلیغ دین اسلام وجود دارد. اینترنت یکی از وسائل ارتباطی است که در این راستا میتوان از آن به نحو احسن استفاده نمود. هر چند در بادی امر چگونگی تحقق این مسأله برای مردمی که با اینترنت سر و کار ندارند دور از ذهن به نظر میرسد، اما غیر ممکن نیست. این را از سرگذشتهای تازه مسلمانانی که بدین وسیله توانستهاند به دین اسلام مشدف شوند، میتوان فهمید. ذیلاً نامۀ اینترنتی یکی از خواهرانی را که در سن ۲۱ سالگی به دین اسلام مشرف شده و شرح اسلام خویش را در آن بیان کرده است، برای شما بازگو میکنیم…
در ابتدا بگویم چیزی که من الان به آن رسیدهام بر گرفته از یک حالت اهمال و بی مبالاتی است. داستان زندگی من از زمانی شروع میشود که هنوز به دنیا نیامده بودم، پدر ومادرم هر دو در یکی از کشورهای اروپایی دانشجو بودند. نقطه اشتراک آنها فقط عربی بودن آنها بود، به خاطر همین وقتی که در دوران تحصیل، پدر مسلمانم از مادر مسیحیم خواستگاری میکند، یک از شروط او ترک دین سابق خویش وروی آوردن به اسلام بعد از ازدواج است. مادرم نیز ظاهراً قبول میکند و ازدواج آنها در اروپا سر میگیرد. هنوز شش ماه از ازدواج نگذشته که مشکلات، تازه شروع میشود. مادرم اسلام را به عنوان دین نمیپذیرد و پدرم نیز تصمیم میگیرد او را طلاق دهد، چون یکی از شروط او از اول اسلام آوردن مادرم بوده است. در این ایام که پدر و مادرم از هم جدا شدند، مادرم حامله بوده و مجبور میشود به کشورش باز گردد. وقتی بدنیا می آیم پدرم خیلی اصرار میکند که حضانت مرا به عهده بگیرد، اما عاطفه و احساس مادرانه مانع میشود که من به پدرم سپرده شوم وبعد از اصرار فراوان، پدرم نیز موافقت میکند و مرا نزد مادر مسیحیم میگذارد. ارتباط من و پدرم در حد پولهایی که هر ماه برایم میفرستاد و یا تماسهایی که به خاطر مناسبتهای مختلف با من برقرار میکرد، خلاصه میشد و احیاناً هر دو سال یکبار نیز موفق به دیدنش میشدم. البته اسم اسلامی و حامل شناسنامهای ازکشور متبوع پدرم بودم، اما هیچوقت نفهمیدم که وطن پدرم کجا واقع شده و یا اسلام چگونه دینی است وخیلی سؤالهای دیگر که سعی میکردم در کتابهای تاریخ یا جغرافیا جوابی برایشان بیابم. نزد مادرم که بودم در یک مدرسه فرقه کاتولیک درس میخواندم و به همراه مادرم به کلیسا میرفتم. ۱۸ سال به این صورت گذشت، اسماً مسلمان بودم اما عبادتم براساس مبادی دین مسیحیت بود. درست است که در انجام فرائض دینیام خیلی اهمال به خرج میدادم واصلاً دوست نداشتم به کلیسا بروم، ولی همیشه خودم را به خاطر این سستی مامت میکردم. راستش را بخواهید زندگی خسته کننندهای داشتم، اکثر اوقات بیرون از خانه بودم و واکثراً در تفریحات شبانه شرکت داشتم و از هر دو جنس دختر و پسر دوستان متعددی داشتم، البته برای مادرم زیاد مهم نبود، فقط بعضی مواقع نصیحتم میکرد. بعد از انتهای دوره دبیرستان با رتبه ممتاز تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم، اما در دانشگاه شهری که من و مادرم زندگی میکردیم رشته مورد نظرم را نیافتم. بنابر این تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به کشور پدرم بروم. وقتی موضوع ادامه تحصیلم را با پدرم در میان گذاشتم، زیاد اهمیت نداد و از من خواست که فکری برای اسکان خود بکنم. آنجا بود که فهمیدم نمیخواهد با او زندگی کنم. لذا به پدرم پیشنهاد کردم که مادرم هم با من سفر کند تا او به همراه برادر ناتنیام که بعد از مرگ نا پدریم تنها شده بودند، با من زندگی کنند. پدرم پپیشنهادم را پذیرفت و چون از نظر مادی هیچ مشکلی نداشت، تصمیم گرفت هزینه اسکان و خوراک و حتی خدمکاری را که برایمان استخدام کرده بود به عهده بگیرد و همچنین پول توجیبیام را نیز افزایش داد. سفر من به آنجا نقطۀ شروع تحولی در زندگیام بود. آنجا بود که با اسلام واقعی، به طور عملی آشنا شدم. وقتی دختران کوچکتر از خودم را میدیدم که حجاب پوشیدهاند از خودم خجالت میکشیدم. احساس میکردم که آنها مانند قطعهای از جواهر یا الماس هستند که توسط مخملهای سیاه رنگ محفوظ هستند. اما من که تقریباً نیمه عریان بودم خودم را مانند آگهیهای تبلیغاتی روزنامهای میدیدم که فقط لحظه اول جذاب هستند ولی بعد یا در آشپزخانه مورد استفاده قرار میگیرند و یا از سطل زباله سر در میآورند.
من به مادرم خیلی علاقه داشتم. بیاد دارم سال اول دانشگاه که بودم از او در مورد اسلام سؤالاتی کردم، جوابهایی را که او به من داد هیچگاه فراموش نمیکنم. او به من گفت: من قبل از تو و قبل از اینکه با پدرت ازدواج کنم به دین اسلام علاقه پیدا کرده بودم و در حالی با پدرت ازدواج کردم که به این دین اعتقاد داشتم، ولی بعد از اینکه بیشتر با آن آشنا شدم برایم مؤکد شد که اسلام دین الهی نیست بلکه خرافاتی است که از جانب یک مرد عرب امی که نه میخواند و نه مینوشت ابداع شده است. آیا عاقلانه به نظر میرسد که یک فرد امی بیاید و با عقل آدم عاقل و تحصیل کردهای مثل تو بازی کند و بخواهد که زندگیات را تنظیم کند؟ سپس ساکت شد. [او با این سخنان سعی میکرد مرا از دین اسلام منحرف کند] من هم به ظاهر سخنانش را قبول میکردم و… راستش را بخواهید زیاد خودم را با صحبتها مشغول نمیکردم چون همینکه میدیدم از هر قید و بندی آزاد هستم برایم کافی بود. سه سال گذشت و این افکار همواره ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. نا گفته نماند که من عاشق اینترنت هستم و همیشه به اتاقهای گفتگوی همگانی یا پال تالک (pal talk) وارد وارد میشدم و تقریباً یک سال کامل کارم همین بود. ولی یکبار اشتباهاً اتاقی را انتخاب کردم که از مبادی دین مسیحیت انتقاد میکردند. نام آن اتاق را اظهار دین حق گذاشته بودند. البته بعدها فهمیدم که اتاقهای دیگری وجود دارند که از دین اسلام انتقاد میکنند. من واقعاً گیچ شده بودم، با انکه اسماً مسلمان بودم و پدرم نیز مسلمان بود، اما مادر مسیحی و بر اساس دین مسیحیت تربیت شده بودم و از آنجائیکه خودم را متعلق به هر دو دین میدانستم، تصمیم گرفتم خودم راهم را مشخص کنم.
به مدت دو ماه کارم شده بود تردد در اتاقهای اسلامی و مسیحی و برای هر کدام مدت دو ساعت را تعیین کرده بودم و فقط به عنوان شنونده وارد میشدم و بعد از اینکه از هر دو دین اطلاع کامل پیدا کردم سؤالهایی برایم ایجاد شده بود که سعی میکردم جواب خودم را از آنها بگیریم. تقریباً یک ماهی کارم شده بود سؤال کردن. نکتهای که برایم جالب بود اینکه مسلمانان بیشتر از مسیحیها مرا تحویل میگرفتند. و هر وقت که سؤالهایم را از مسیحیها میپرسیدم یا جوابی نمیشنیدم یا شروع میکردند به انتقاد از مسلمانان و یا آنها را متهم به دروغگویی میکردند یا میگفتند که این مسائل همگی مربوط به عهد قدیم است. عهد قدیم؟ چگونه کتاب مقدسم آسمانی است در حالیکه مدت استفاده معینی دارد و بعد از آن، آنرا بیرون میاندازند و کتاب جدیدی که یک مخلوق عادی نوشته است را میآورند و میگویند این مال عهد جدید است. در حالیکه کتاب قرآن از اول یکی بوده است. بین دو دین به مقایسه پرداختم. دین اسلام را مطابق با عقل و فطرت آدمی یافتم. دین اسلام انسان را به حشمت و حجاب و نظافت دعوت میکند و به انسان عدالت و کرامت میبخشد. بعد از سه ماه اسلام را به عنوان دین جدیدم انتخاب کردم. بعد از آن به اتاق اظهار دین حق رفتم تا دینم را بهتر بشناسم و همچنین خودم را به عنوان یک تازه مسلمان معرفی کنم. خوشبختانه استقبالی که از سوی برادران با من شد کمنظیر بود. در این بین دونفر از برادران نقش بیشتری در شناساندن دین اسلام به من داشتند.
حالا چه از طریق سایتهای اسلامی چه از طریق بعضی از کتب مفید که آنها به من معرفی میکردند. این در حالی بود که من نه آنها را دیده بودم و نه آنها را میشناختم. فقط از طریق اینترنت آن هم در اتاق گفتگوی همگانی و با اسامی مستعار با آنها آشنا شده بودم. خداوند به آنها جزای خیر بدهد که در هدایت من به سوی اسلام نقش مؤثری داشتند.
بعد از اینکه شهادتین را ادا کردم غسل کردم و نماز خواندم، درست سه روز بعد بود که حجاب پوشیدم. آنجا بود که مادرم متوجه اسلام آوردن من شد. میتوانم به شما بگویم که چه به من گفت و چگونه با من را رفتار کرد. سعی میکنم بطور خلاصه بیان کنم. او خیلی ناراحت شده بود و همواره مرا به لا مذهبی دعوت میکرد ومیگفت: چرا من خود را به مسائلی مقید کردهام که برایم دست و پا گیر است. میگفت: طوری زندگی کن که از قید و بند هر مذهبی آزاد باشی. حساب کنید مادری به دخترش چنین حرفهایی بزند. یکبار هم میخواست که قرآن را پاره کند که خوشبختانه به موقع رسیدم و خیلی کارهای دیگر که بحمد الله هیچ خللی در عقایدم ایجاد نکرد. و او را از این بابت مطمئن کردهام که مسلمان شدن من برزندگیاش هیچ تأثیری ندارد، با این روش مرا آسوده گذاشته است و کاری به کار من ندارد. بعد از سه ماه که از اسلام آوردنم میگذرد بیشتر از هر مسلمانی که با دین اسلام بزرگ شده است در مورد دین جدیدم اطلاعات دارم، میدانید چرا؟ برای اینکه من اسلام را با اختیار خودم انتخاب کردهام و یبشتر از هر فرد دیگری به تحقیقات پرداختهام. بعد از مسلمان شدنم دور تمام دوستانی که با آنها ارتباط داشتم و همچنین آزادیی که غرب آن را تعریف میکند، خط کشیدهام، زیرا هدف من فقط رضای حق تعالی و اخلاص در برابر اوامر او میباشد و فهمیدهام که فقط با اسلام میتوانم رضای خق تعالی را بدست آورم و الحمدلله الان دارم قرآن را با تجوید میآموزم واجزائی از قرآن را حفظ هستم و حتی یک روز هم نمازم را تأخیر نیانداختهام. برادران و خواهرانم از شما میخواهم که با تأمل بیشتری به این دین بنگرید و در مورد احکام آسمانی آن بیاندیشید تا ایمانتان نسبت به این دین افزایش یابد. موفق باشید.
والسلام
ترجمه و تنظیم: شفیق شمس