شهر مدینه از صبح هنگام به ماتمکدهای تبدیل شده، مردم از این اقدام خلیفه که دستور شلاق زدن امام را صادر نموده بسیار خشمگین و در غم و اندوه بسر میبرند، جرم امام این بود که ایشان میفرمودند: حق خلافت از آنِ نفس زکیه است و منصور خلیفه عباسی جبراً از مردم بیعت گرفته و در شریعت جبر هیچگونه حیثیتی ندارد، چنانچه در حدیثی وارد شده: شخصی که زنش را به جبر طلاق میدهد طلاقش واقع نمیگردد. «طبق فقه مالکیه طلاق بصورت جبر و کراهیت واقع نمیگردد، در هدایه یکی از کتب فقهی احناف وارد شده: شخصی را که مجبور به طلاق دادن میکنند گویا به او اختیار دو چیز را میدهند، طلاق و عدم طلاق، بودن اختیار علامت رضایت میباشد. (هدایه ج ۲)».
از آنجا که این مسئله در نزد امام پذیرفته شده بود، آخر چگونه امکان داشت برخلاف نظریه و باورشان فتوی دهد. بالاخره خلیفه در طی حکمی دستور داد تا امام را هفتاد ضربه شلاق بزنند.
در مقطعی از تاریخ، همین شهر مقدس مدینه رخ دیگر تاریخیاش را اینگونه به ثبت رسانیده که امام مالک رحمه الله به خاطر وجود با سعادت رسول الله صلی الله علیه وسلم در مدینه هرگز سوار اسب و یا قاطری نشد و در توجیه این عملش میفرمود: آخر چگونه ممکن است در آن شهری که پیامبر ج قدم نهاده، بخاطر سوار شدن بر اسب و یا قاطری نسبت به آن مکان مقدس بیاحترامی بکنم. اما جای حیرت و شگفتی در این است که در همین شهر الان قرار است که همین امام همام را در ملاء عام شلاق بزنند. آری، بر اثر ضربات شدید تازیانه بدنشان آغشته از خون گردیده، باز هم به دستور خلیفه، امام را بر شتری سوار نموده و جهت تشهیر قرار است ایشان را در مدینۀ منوره بگردانند، اکنون دارند امام را به عنوان یک مجرم در شهر میگردانند. اما از زبان امام بزرگوار این الفاظ جاری هستند:
«من عرفنی فقد عرفنی ومن لا یعرفنی فأنا مالک بن أنس أقول: طلاق المکره لیس بشیء».
«آنکه مرا شناخت، در حقیقت مرا شناخت و کسی که مرا نمیشناسد، بداند من مالک بن انس هستم و این فتوی را میدهم که طلاق جبر هیچ چیزی نیست».