زندگی ایشان مانند ائمه گذشته دارای صفات فقر، زهد، توکل و قناعت بود و این فقر وی اختیاری بود. ایشان هدیههای سلاطین و خلفا را هرگز قبول نمیکرد، گاهی پسران سلاطین با ایشان در این مورد صحبت میکردند. در جواب میفرمود، درست است که این مال حلال است و با رفتن به سفر حج درست است، من آن را حرام ندانسته و منکر آن نیستم، بلکه احتیاطاً آن را نمیپذیرم. ایشان عموماً از دستمزد کارهای جسمی یا از در آمد قطعه زمین، که از ترکه نیاکانش بود زندگی میکردند. با توجه به این فقر و تنگدستی، بینهایت بخشند و بلند همّت بود و میگفت که اگر تمام جهان به صورت لقمهای گردد و آن لقمه در دست یک مسلمان باشد و آن مسلمان این لقمه را به دهان برادر مسلمان دیگر بگذارد، این عمل هرگز اسراف نیست. امام احمد بن حنبل نه تنها در مورد ما بلکه از نظر جان نیز بینهایت با حوصله و دارای ظرفیت بزرگی بود. روزی شخصی وی را زیاد بد و بیراه گفت و کلمات رکیکی به کار برد، پس از مدّت کوتاهی پشیمان شده از ایشان عذرخواهی کرد و طلب عفو نمود. امام فرمود، جائیکه تو این حرفها را زدی پیش از اینکه از آنجا تکان بخوری من تو را عفو کرده بودم. ایشان در فتنۀ خلق قرآن، کلیۀ دشمنان خویش را حتی خلیفۀ وقت که وی را به اشدّ مجازات محکوم کرده بود، مورد عفو قرار داد و میگفت من کسی را که به طرف بدعت دعوت کند نمیتوانم معاف کنم و دیگر هر کسی که در ایذاء رسانی من شرکت داشته است همه از طرف من آزاد هستند و گاه میفرمود به شما چه نفعی میرسد اگر به وسیله شما مسلمانی دیگر در عذاب شود. با توجه به این کمالات و صفات، هیچ وقت در خود احساس برتری و عظمت نمیکرد و هیچ وقت از زبانش کلمهای افتخارآمیز خارج نشد. دوستش یحیی ابن معین میگوید: «ما رأیت مثل احمد بن حنبل صحبته خمسین سنه ما افتخر علینا بشیء مما کانا فیه من الصلاح والخییر».[۱] ترجمه: «من کسی را مثل احمد بن حنبل ندیدم، مدّت پنجاه سال با ایشان بودم وی هیچ زمان به خاطر خیر و صلاحی که داشت بر ما اظهار افتخار نمیکرد».
و حالت تواضح و فروتنیاش این بود، با توجه به اینکه اعراب دارای نسبت بودند و این امر در آن زمان بزرگترین مایۀ افتخار بود، اما ایشان اصلاً ذکر آن را نمیپسندید.
علامه ذهبی از یکی از معاصرانش به نام عارم ابو نعمان نقل میکند که، امام احمد بن حنبل پیش من، مبلغی پول برای مخارجش امانت گذاشته بود و گاهی به اندازۀ نیاز بر میداشت، روزی من از وی پرسیدم که ای ابو عبدالله من مطلع شدهام که شما عرب هستید. ایشان فرمودند: «یا ابا نعمان نحن قوم مساکین»؛ «ای ابونعمان ما از گروه مسکینان هستیم»، من هر چند که اصرار کردم او با جوابی دیگر از اظهار این موضوع طفره میرفتند. با وجود این به علّت ثابت قدمی خویش در مبارزه با فتنۀ خلق قرآن، در عالم اسلام شهرت جهانی یافته بود و از هر طرف تحسین و تمجید میشد، هر کسی بر وی دعای خیر میکرد، اما خود ایشان همیشه بیمناک بود و بر نفس خود اطمینان نداشت. مروزی میگوید: روزی به امام احمد عرض کردم که برای شما به کثرت دعای خیر انجام میگیرد، فرمود که من میترسم که مبادا این استدراجی[۲] نباشد شما چطور میدانید؟ من گفتم شخصی از طرسوس آمده و گفته ما در کشور روم در حال جهاد بودیم که در تاریکی شب دعاهای نیک را نسبت به امام احمد میشنیدیم و آن گوینده میگفت برای احمد دعای خیر کنید و ما از طرف امام احمد نیت کرده منجنیق میزدیم. روزی فردی از جمع دشمن بر دیوار قلعه ایستاده خود را پشت سپری پنهان کرده بود، ما به نیت امام احمد منجنیقی زدیم، دیدیم که سر و سپرش از بین رفت به محض شنیدن این سخن، رنگ رخسار امام احمد به طور کلی پرید و فرمود خدا نکند این استدراجی باشد.
[۱]– حلیه الاولیاء ج۹ ص۱۸۱
[۲]– کار خارق العادهای است که از دست فرد فاسد العقیده و یا فاسد العمل ظاهر گردد، آن را استدراج میگویند که ضد کرامت است.