امام مالک در کتاب مؤطا با سند صحیح از ابوادریس خولانی روایت میکند که گفت: وارد مسجد دمشق شدم، جوان سفید پوست و خوش سیمایی را دیدم که عدهی زیادی با او هستند، وقتی در مسألهای با هم اختلاف میکردند به او مراجعه میکردند و رأیش را میپذیرفتند. دربارهاش پرسیدم، به من گفتند: او معاذ بن جبل است. فردا خیلی زود به مسجد رفتم، دیدم که او خیلی زودتر از من به مسجد آمده و مشغول نماز است، منتظر ماندم تا نمازش را تمام کند. سپس از رو به رو نزدش رفتم و به او سلام نمودم و آنگاه گفتم: به خدا من تو را دوست دارم.
او گفت: تو را به خدا؟
من گفتم: به خدا سوگند.
دوباره پرسید: تو را به خدا؟
من دوباره گفتم: به خدا سوگند.
او مرا محکم با عبایم گرفت و به طرف خودش کشید و گفت: مژده بده. من از رسول خدا شنیدم که فرمود:
«قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى: وَجَبَتْ مَحَبَّتِی لِلْمُتَحَابِّینَ فِیَّ وَالْمُتَجَالِسِینَ فِیَّ وَالْمُتَزَاوِرِینَ فِیَّ وَالْمُتَبَاذِلِینَ فِیَّ».[۱]
«الله تبارک و تعالی فرمود: محبت و دوستی من واجب گردید برای کسانی که به خاطر من همدیگر را دوست دارند و به خاطر من با هم مینشینند و کسانی که به خاطر من به زیارت و دیدار هم میروند و کسانی که به خاطر من به همدیگر بذل و بخشش مینمایند».
[۱]– مالک، ۱۵۰۳٫ آلبانی در صحیح الجامع (۴۳۳۱) میگوید صحیح است.