امام ابن کثیر رحمه الله میآورد که: «لَمَّا قَدِمَ وَفْدُ بُزَاخَهَ – أَسَدٌ وَغَطَفَانُ – عَلَى أَبِی بَکْرٍ یَسْأَلُونَهُ الصُّلح، خیَّرهم أَبُو بَکْرٍ بین حرب مجلیه حِطَّهٍ مُخْزِیَهٍ، فَقَالُوا: یَا خَلِیفَهَ رَسُولِ اللَّهِ أمَّا الْحَرْبُ الْمُجْلِیَهُ فَقَدْ عَرَفْنَاهَا، فَمَا الْحِطَّهُ الْمُخْزِیَهُ؟ قَالَ: تُؤْخَذُ مِنْکُمُ الْحَلْقَهُ وَالْکُرَاعُ وَتُتْرَکُونَ أَقْوَامًا یتَّبعون أَذْنَابَ الْإِبِلِ حَتَّى یُرِیَ اللَّهُ خَلِیفَهَ نبیَّه وَالْمُؤْمِنَیْنِ أَمْرًا یَعْذِرُونَکُمْ بِهِ، وتؤدُّون مَا أَصَبْتُمْ منَّا، وَلَا نؤدِّی مَا أَصَبْنَا منکم، وتشهدون أنَّ قتلانا فی الجنَّه وإن قتلاکم فِی النَّار، وَتَدُونَ قَتْلَانَا وَلَا نَدِی قَتْلَاکُمْ، فَقَالَ عُمَرُ: أمَّا قَوْلُکَ: تَدُونَ قَتْلَانَا، فَإِنَّ قَتْلَانَا قُتِلُوا عَلَى أَمْرِ اللَّهِ لَا دِیَاتِ لهم، فامتنع عُمَرَ وَقَالَ عُمَرُ فِی الثَّانی: نِعم مَا رأیت».
که داستانی که متفقاً در تواریخ آمده است به این شکل است: نمایندگانی از بزاخه (بنی اسد و غطفان) به حضور ابوبکر صدیق رفتند و از ایشان درخواست صلح کردند. ابوبکر صدیق دو راه فرارویشان نهاد: یا جنگ و یا پذیرش شرایطی خفتبار. آنان به ابوبکر صدیق گفتند: ای خلیفهی رسول خدا! جنگ را که تجربه کردیم و از عاقبت آن خوب خبر داریم. شرایط خفتبار چیست؟ ابوبکر صدیق فرمود: خلع سلاح میشوید و اسبانتان مصادره میشود و تنها به شما اجازهی شترچرانی میدهیم تا اینکه خلیفه و عموم مسلمانان، روزی عذر شما را بپذیرند. آنچه را که از ما به غنیمت گرفته اید، بر میگردانید و ما، چیزی از غنایمی را که از شما به دست آورده ایم، بر نمیگردانیم. همچنین اعتراف میکنید که کشتههای ما، بهشتی هستند و کشتههای شما جهنمی. البته شما باید دیهی کشتههای ما را بپردازید و ما، دیهی کشتههای شما را نمیدهیم. عمر فاروق ابتدا گرفتن دیهی شهدا را نادرست دانست و گفت: «اینکه گفتی باید دیهی کشتههای ما بدهند، درست نیست؛ چراکه آنها به خاطر خدا کشته شده اند و دیه ندارند. البته عمر فاروقاز این موضعش عقب نشست و به ابوبکر صدیق عرض کرد: بله، نظر شما درست است. ابوبکر صدیق پیشنهاد عمر فاروق را پذیرفت و بنی اسد و غطفان نیز به شرایط ابوبکر تن دادند.
این قضیه را نیز برای آن دسته اشخاص ذکر نمودیم که میگویند امام ابوبکر صدیق با دو دسته از اشخاص به پیکار برخواست: ۱٫ دسته ای که مرتدین بودند ۲٫دسته ای که فقط زکات نمیدادند؛ ولی بدان معتقد بودند و اینها (البغاه) یا سرکشان بودند. بلکه همانطور که بیان شد این سخن نادرست است و صحابه بر این امر متفق بودند که همه یک نرخ هستند و فرقی ندارند و باید بر علیهشان کشتار صورت بگیرد و آنان مرتدین هستند.
امام عمر به امام ابوبکر رو نمود و فرمود: «فَقَامَ إِلَیْهِ عمر بن الخطاب رضی الله عنه، فقال: یا خلیفه رسول الله صلى الله علیه وآله وَسَلَّمَ، إِنَّ الْعَرَبَ قَدِ ارْتَدَّتْ عَلَى أَعْقَابِهَا کُفَّارًا کَمَا قَدْ عَلِمْتَ، وَأَنْتَ تُرِیدُ أَنْ تُنْفِذَ جَیْشَ أُسَامَهَ بْنِ زَیْدٍ».
ترجمه: «عمر بن خطاب به سویش( ابوبکر) برخواست و گفت: ای خلیفهی رسول الله صلی الله علیه وسلم قطعاً عرب بر راه پیشنیان مرتد و کافر گشته اند همچنانکه شما میدانید، و تو میخواهی که لشکر اسامه بن زید را تجهیز کنی؟( یعنی اگر تو لشکر اسامه را برای مقابله با مرتدین آماده میساختی بهتر بود)».
ام المومنین عائشه صدیقه فرموده است: «ارتدت العرب قاطبه» . ترجمه: «عرب همگی مرتد شدند».