اظهار خیر خواهی

 

شیطان انسان را به سوی نافرمانی دعوت می کند و مدعی است که در صدد خیر و صلاح او است. بی گمان شیطان سوگند یاد کرد مبنی بر اینکه او خیر خواه پدر انسان (آدم علیه السلام) است

« وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ». الأعراف: ٢١

(‏و برای آنان بارها سوگند خورد که من خیرخواه شما هستم) . ‏

حضرت وهب بن منبه داستان زیر را ‌از اهل کتاب نقل کرده است، جهت آگاهی از ترفند و دسیسه های شیطان دایر بر به گمراهی کشاندن انسانها، این ‌داستان تقدیم  خوانندگان محترم می گردد:

وهب می گوید: عبادت گذار و راهبی در میان بنی اسرائیل بود که از تمام مردم دوران خویش بیشتر عبادت می کرد، در زمان او سه برادر که یک خواهر نیز داشتند، زندگی می کردند، خواهر آنها دختری دوشیزه بود، این سه برادر مورد تهاجم دشمن قرار گرفتند، از این‌رو در فکر آن بودند که خواهرشان را نزد چه کسی بگذارند؟ ‌و نمی دانستند که چه کسی این امانت را پاسداری می کند در پایان قرار بر این گذاشتند که خواهرشان را به عنوان امانت به «عابد» بنی اسرائیل بسپارند. زیرا او را عبادت گزاری قابل اطمینان تلقی نموده و خواهرشان را نزد او آوردند و آن را به او سپردند تا در مدت جهاد و غزا در حفظ و امان بماند، اما عابد آن را نپذیرفت و از سه برادر و خواهرشان پناه خدا را جست، برادران همواره اصرار کردند تا او آماده شد و گفت: خواهرتان را در فلان اطاق که روبروی عبادتگاه من است اسکان دهید، برادران او را در همان خانه اسکان دادند و به جهاد رفتند.

این دوشیزه مدتی را در کنار عبادتگاه عابد گذراند، عابد از معبد خود برای او غذا می برد و دم دروازه می گذاشت و درِ معبدش را می بست و به عبادت خداوند می پرداخت و دوشیزه را صدا کرد تا از خانه بیرون آمده غذایش را بردارد. شیطان در کمین بود و در صدد بر آمد تا عابد را گرفتار دام معصیت کند، خطاب به او (عابد)‌ گفت: بیرون آمدن دوشیزه بسیار خطرناک است، زیرا او وقتی از خانه بیرون بیاید، مردان بیگانه او را خواهند دید و این امر موجب فتنه خواهد شد، لذا بهتر این است که غذای دوشیزه را خود شخصاً به درب منزل او برسانید، چون اجر و ثوابش نیز بیشتر است، عابد تا مدتی غذای دوشیزه را خود به درِ خانه او می رساند و بدون اینکه با وی حرفی بزند بر می گشت. مدتی به همین حالت سپری شد.

بعد شیطان وارد مرحله بعدی شد و به عابد گفت: اگر  تو با وی حرف بزنی، احوال پرسی کنی تا از حالت عزلت و وحشت بیرون بیاید، ‌برایت بهتر است و ثواب نیز دارد، زیرا او تنها و وحشت زده است. عابد این توصیه شیطان را که در ظاهر در قالب خیرخواهی بود، عمل کرد و از بالای صومعه (عبادتگاه) خود با دوشیزه سخن می گفت و مدتی به همین حالت سپری شد.

شیطان وارد مرحله سوم شد و گفت: چه زیبا است اگر تو از عبادتگاه خود پایین آمده و جلو درب عبادتگاه خود نشسته با دوشیزه که او به درب خانه اش نشسته است، با هم حرف بزنید، ‌این گونه سخن گفتن بیشتر مایه اطمینان خاطر و خوشحالی او می گردد. شیطان همواره چنین توصیه می کرد تا اینکه عابد بنی اسرائیل را از بالای صومعه پائین آورد و به درب نشاند و او را با صحبت شفاهی و از نزدیک با دوشیزه آماده کرد. از طرفی دوشیزه نیز از خانه بیرون آمد و به درب منزل خود نشست. مدتی نیز به‌ همین حالت سپری شد که عابد و دوشیزه از فاصله نزدیک با هم حرف می زدند و سخن می گفتند.

شیطان وارد مرحله چهارم شد و عابد را وعده اجر و پاداش عظیم داد دایر بر اینکه او با دوشیزه نزدیک‌تر شوند و از درب صومعه خود به درب منزل خانه دوشیزه برود و در کنار او نشسته با وی حرف بزند، چون مستحق ثواب بیشتر می گردد، زیرا حرف زدن و در کنار هم غم و اندوه دوشیزه را می کاهد، شیطان همواره چنین توصیه می کرد تا اینکه عابد از وی اطاعت کرد و مدت زمانی را به همین حالت سپری کرد.

شیطان وارد مرحله پنجم شد و به عابد گفت: چقدر زیبا بود اگر داخل خانه می رفتی و با وی حرف می زدی و نمی گذاشتی که بیرون بیاید و بیگانگان صورتش را تماشا کنند. شیطان همواره این توصیه را می کرد تا اینکه عابد آماده شد و به توصیه شیطان عمل کرد، یعنی داخل خانه رفت و در طول روز با وی حرف می‌زد، وقتی شب فرا می‌رسید عابد به صومعه خویش بر می گشت .

بعد شیطان وارد مرحله ششم شد، ‌نزدیک عابد آمد و دوشیزه را برای او خوب صورت و زیبا جلوه داد تا اینکه عابد دستش را بر روی ران دختر گذاشت، شیطان همواره دختر را در چشم های عابد زیبا جلوه داد و در دل او وسوسه انداخت تا اینکه باوی آمیزش جنسی انجام داد و دوشیزه حامله شد و پسری به دنیا آورد. شیطان نزد عابد آمد و باو گفت: او از تو صاحب فرزند شده است، تو چه کار می کنی؟ من احتمال می دهم که تو رسوا شوی یا اینکه آنان تو را رسوا کنند، ‌پس بهتر این است که نوزاد را بکشی و او را دفن کنی، مادرش این امر را از ترس برادرانش کتمان می کند تا از عمل بدی که تو با او انجام داده بودی مطلع نشوند، عابد همین کار را کرد .

شیطان وارد مرحله هفتم شد و نزد عابد آمد و گفت: با وی عمل بد انجام دادی و فرزندش را کشتی، فکر می کنی این جریان را از برادرانش کتمان می کند، هرگز! بهتر است او را نیز مانند نوزادش به قتل برسانی و همراه با فرزندش دفن کنی، سرانجام عابد مادر را نیز ذبح کرد و او را همراه نوزادش، در یک حفره انداخت و سنگ بزرگی روی آن گذاشت و بالای آن را هموار کرد و در عبادتگاه خود مشغول عبادت شد. مدتی سپری شد و ‌برادرانش از جهاد برگشتند و نزد راهب  آمدند و جویای احوال خواهر خود شدند، راهب خبر مرگ او را به برادرانش داد و در ضمن اظهار ترحم نمود و گریه کرد و گفت: آری، مرحومه از بهترین زنان بود، این مرقد اوست و ‌بروید زیارتش کنید. برادرانش نزد قبر آمدند، برای خواهرشان گریه کردند و ترحم نمودند، چند روز بالای قبر او ماندند و بعد به محل خود برگشتند. وقتی شب فرا رسید و همه خوابیدند، ‌شیطان در شکل و قیافه مرد مسافری به خواب آن سه برادر آمد، نخست نزد برادر بزرگتر آمد، درباره خواهرشان سؤال کرد؟ برادر جریانی را که از راهب شنیده بود برایش تعریف کرد، شیطان تمام سخنان عابد را تکذیب کرد و گفت: راهب درباره خواهر شما حرف راست نگفته است، او خواهر شما از از راه نا مشروع حامله کرده و پسری از او به دنیا آورده است. بعد خواهر شما و فرزند نامشروعش را از ترس شما به قتل رسانده است و جسد آن دو را در چاهی در کنار صومعه اش انداخته است و شما اگر آنجا را حفر کنید خواهرتان را با نوزادش خواهید دید. شیطان در خواب نزد برادر میانه و کوچکتر نیز رفت و همین جریان را با آنها در میان گذاشت، وقتی این سه برادر از خواب بیدار شدند، ‌بسیار شگفت زده بودند از اینکه هر سه جریان مشابهی را در خواب دیده اند . برادر بزرگتر گفت: این وسوسه شیطان است، صحت ندارد و آن را دنبال نکنید، ‌برادر کوچکتر گفت: به خدا سوگند تا قبر را باز نکرده و صحت و سقم جریان را باثبات نرسانم، دست بر نمی دارم. هر سه برادر رفتند و درِ اطاقی را که روز اول خواهرشان را در آنجا اسکان داده بودند، باز کردند و به جستجوی نقطه ای که در خواب برایشان نشان داده شده بود پرداختند. پس خواهر و نوزادش را در آن  پیدا کردند، عیناً بگونه ای که در خواب دیده بودند. از عابد سؤال کردند، ‌عابد اعتراف کرد و محاکمه شد و به جوخه اعدام سپرده شد .

وقتی او را به دار آویختند، شیطان نزد او آمد و گفت: تو می دانی من همان رفیق تو هستم که درباره زن تو را فریب دادم تا اینکه تو با وی عمل جنسی نامشروع انجام دادی و سپس او و نوزادش را کشتی؟ ‌اگر امروز از من اطاعت کنی و خدائی که او را آفریده و صورت زیبا به تو داده منکر شوی، از این مهلکه تو را نجات خواهم داد. راهب منکر خدا شد و ‌کفر کرد و وقتی که کفر کرد شیطان او را تنها گذاشت و مردم او را به دار آویختند.( تلبیس ابلیس ص: ۳۹ .)

مفسرین این داستان را در تفسیر آیه زیر نقل می کنند:

« کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکَ». الحشر:١۶

مقاله پیشنهادی

هدف از کار کردن و رزق حلال به دست آوردن

فرد مسلمان هرکاری که می‌‌‌‌کند، هدفش این باشد که به فرمان و حکم الهی عمل …