بسم الرحمن الرحیم
اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه
اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه اززنان مسلمان باایمان ودینداری بودکه اوازسن کودکی وکم سن وسالی شجاع وعاقل بود. اودرمکه زندگی می کرد. اسماء صحابیه صابره وعاقله وبا تحمل وبردباربود. پدرش ابوبکر صدیق صحابی وهمسرش زبیربن العوام رضی الله عنه وپسرش عبدالله ابن زبیر صحابی بودند. خواهرش ام المؤمنین عایشه صدیقه رضی الله عنها بودنداسماء ۲۰ سال ازخواهر خودعایشه رضی الله عنها بزرگتر بود. درمکه به دین اسلام پیوست بعد ازاینکه ۱۷ نفرازاهل مکه مسلمان شده بودند. اسماء گرفتار ظلم وآزارواذیت ابوجهل قرارگرفت. روزی که پدرش ابوبکر با حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم مهاجرت کردند. ابوجهل که دشمن خدا ودین اسلام ودشمن رسول خدا بود به خانه ابوبکر آمد دم درخانه ایستاد با چندنفر از مردان قریش به اسماء گفت:پدرت کجاست ؟ ایسماء جواب دادوگفت:نمی دانم پدرم کجا رفته ابو جهل سیلی محکمی به گوش اسماء زد که گوشواره اش از گوشش بیرون افتاد ابوبکر با رسول الله صلی الله علیه و سلم از شر مشرکان و ظلم کفار قریش به غار حراء پناه برده بودند أسماء هر روز آب و نان برای پدر و رسول الله صلی الله علیه و سلم می برد أسماء سفره خوراکی را آماده کرده وسوار شد ولیکن یادش رفته بود بندی به نان ببندد در بین راه سفره باز شد واز شتر آویزان گشت أسماء دید که سفره دارد می افتد سفره را با دو تکه پارچه به دور کمر شتر بست محکم تا دیگر نیفتد به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه و سلم لقب نطاقین داد وحضرت رسول الله صلی الله علیه و سلم برای اسماء دعا کردند که خداوند درجنت برایت آماده کرده به جای همه این زحمتها دو برابر اجروثواب . اسماء در مکّه ازدواج کرد وهمراه همسر خود زبیر بن العوام به مدینه مهاجرت نمودند . هنگامی که وارد مدینه شدند اسماء حامله بود ودرقباء فرزندش عبدالله تولد شد عبدالله اولین نوزاد ازمهاجرین بعد ازهجرت دراسلام است . اسماء درجنگ یرموک با پسرش عبدالله وهمسرش زبیر شرکت داشتند اوزنی سخاوتمند بودبه فقرا ومحتاجان کمک بسیار می کرد بردگان را آزاد می نمود . پسرش عبدالله درباره مادرش اسماء می گفت کسی سخاوتمندتر ازمادرم وخاله ام عایشه رضی الله عنهما ندیده اند در صدقه دادن وخیر خیرات کردن به مستمندان این دو خواهر بی همتا بودند حضرت عایشه رضی الله عنها مال را کم کم جمع می کرد وقتی که زیاد پول جمع آوری کرده بوددر بین مستمندان تقسیم می نمود. امّا اسماء هرچه دردست داشت همان اوّل به فقراء می بخشید. حجاج بن یوسف ثقفی با هزارها سربازمکّه را محاصره درآورده بودو۷ ماه این محاصره ادامه داشت . حجاج مردی ظالم وستمکاربود. عبدالله پسراسماء با حجاج به جنگ پرداخت دراین جنگ عبدالله شهید شد امّا قبل ازشهادت حجاج عبدالله رابه سه راه اختیار داد. یکی اینکه عبدالله ازمکه خارج شود وبه هرجایی که می خواهد برود راه دیگر اینکه بجنگد تا شهید شود یا اسیر گردد. واگراسیرشد دست وپایش بسته به شام تبعید کند و سومی یا کشته شود یا پیروزعبدالله با مادرش اسماء به مشورت پرداخت مادرش گفت ای عبدالله با دشمن خدابه جنگ برو تا شهید شوی اگرشهیدشدی که پاداش تو پیش خداست واگرپیروز شدی تونورچشم منی . درآن زمان اسماء زنی سالخورده وبه پیری رسیده بود باوجودی که صد سال ازسنش گذشته بود هنوز عاقل وفاضل وحضورذهن داشت حتی هنوزیکی ازدندانهایش کم نشده بود اسماء برای فرزند خود عبدالله نگران وغصّه دار بود درحالی که سراپایش رنج ودرد فراگرفته بود به پسر خود عبدالله فرمود نمی خواهم بمیرم می خواهم ببینم یا شهید شوی دراین جنگ ویانجات یافته پیروزشوی . عبدالله رضی الله عنه به جنگ حجاج رفت. شهید شدجسد طاهر عبدالله حجاج ظالم به صلیب کشید. اسماء رضی الله عنها کنارجسدپسرش ایستادقطره ای ازاشک به چشم نیاوردوباشجاعت تمام به حجاج گفت پسرم راپایین بیاورحجاج که مردی ظالم وستمکاربودجواب ناروا به اسماء دادوگفت پسرت منافق بودامّا اسماء با آن همه کهن سالی با شجاعت ازدین داری وایمان داری ومردانگی پسرش سخنرانی کردوبه حجاج گفت ازتقواودین وفضل وکرم پسرم از کسی پوشیده نیست نه فقط پسرم بلکه پدرپسرم هم مردی دینداروباایمان بود وبه یادحجاج آوردهمه ذکر فضل پدر عبدالله واینکه عبدالله اوّلین کودکی بودکه درمدینه بعدازهجرت تولدشدو رسول الله صلی الله علیه و سلم دست مبارک خود رابه سروصورت عبدالله کشیدند وآنروز که عبدالله توّلد شدمسلمانان چقدرخوشحال شدند وتکبیریعنی “الله اکبر” گفتند. بعدازشهیدشدن عبدالله رضی الله عنه مادرش اسماء رضی الله عنها چند شبی دیگرزنده نماند واسماء وفات یافت درحالی که صدسال یعنی یک قرن ازعمرش می گذشت. رضی الله عنها وعنهم أجمعین.
تهیه و ترجمه: أم نبیل