اسباب و مسبّبات در باب زنده‌شدن مردگان(۴)

پس اولاً آن چیزهایی که در خلق آن کرم نقش دارند تنها آن مواد و عناصر نیستند چون که پیشتر نیز این عناصر وجود داشتند اما آن کرم وجود نداشت. بلکه فقط در آنجا تغییری در ترکیب حاصل می‌شود و این بار دیگر از خارج (از محسوسات) حیات بدان تعلق می‌گیرد.

علاوه بر این، روح در قرآن به عنوان آن «جان» که در موجودات -غیر از انسان-وجود دارد به کار برده نشده است. بلکه کلمه «نَفْس» به کار برده می‌شود.

روح و نَفْس به نسبت انسان یک چیز‌اند. روح که با رَوْح و ریح از یک ماده و به معنای «باد»[۱] است به آن «جان»ی گفته می‌شود که با نظر به اینکه منشأ حرکت است و با توجه به محرک بودن جسم، روح است یعنی وقتی که وارد جسمی شد این جسم شروع می‌کند به حرکت کردن و با قوّه‌ی علم و اراده فعالیت می‌کند. اما کلمه‌ی نَفْس از «نَفَس» گرفته شده است و نَفَس یعنی تنفس و نفس کشیدن. تنفس هم ضروری‌ترین چیز برای بقای جسم است به گونه‌ای که برای حیات آمادگی پیدا کند که روح در آن وارد شود.

یعنی ضروری‌ترین چیز تنفس است و مادامی که نفس‌کشیدن وجود داشته باشد این جسم زنده و سالم است و روح در آن جای می‌گیرد. در نتیجه زمانی که به روح، نَفْس گفته می‌شود جنبه‌ی تعلق و ارتباط نیازی به بدن را می‌رساند و دقت و تأمل در آن ما را به این نتیجه می‌رساند که وقتی گفته می‌شود نَفْس، این مدّ نظر باشد که پس از آنکه روح درون این جسم جای گرفت ترکیبی[۲] به وجود آمده است یعنی خصوصیاتی از غرائز به صورت صفات و خصلت‌ها برای این روح به وجود آمده‌اند و دیگر این روح، آن روحی نیست که زمانی که به درون بدن وارد شد مجرد باشد. بلکه در اینجا این روح، عبارت است از آن روح به اضافه خصال و صفاتی که پس از ورودش به درون این جسم بدان اضافه شده‌اند.

یعنی مجموعه شخصیتی -که شخصیت انسانی بدان گفته می‌شود- متشکل از آن روح که بدان وارد شده است به اضافه‌ی این خصال و صفات -که بعدها در اثر ورود این روح به درون این جسم به وجود آمده‌اند- را نَفْس گویند.

البته دیگر این نَفْس به جسم اطلاق نمی‌شود یعنی به این قسمت مادی گفته نمی‌شود. به دلیل آنکه جسم هر سیزده سال یک بار از بین رفته و تبدیل می‌شود[۳] اما یک انسان اگر ۲۰۰ سال هم عمر کند به خودش می‌گوید: «من». و «من» تعبیری است از شخصیتی از آن نَفْس[۴]. و در هر حال به خود «من» می‌گوید حتی اگر هم پایش قطع شده باشد یا دست نداشته باشد و فقط بتواند سخن بگوید.

زمانی که در مورد انسان کلمه‌ی «روح» به کار برده می‌شود عبارت است از آن چیزی که به درون این جسم راه یافته و منشأیی برای علم و اراده شده است. که علم به سه شاخه‌ی سمع و بصر و قلب تقسیم می‌شود و اراده نیز که پیشتر توضیح دادیم.

پس از اینکه با این جسم، شخصیتی[۵] را همراه کردند دیگر به از این شخصیت با عنوان نَفْس یاد می‌شود. اما در مورد دیگر جانداران اگر از لحاظ لغوی برای آن‌ها از «روح» یا «نَفْس» استفاده شود چندان مهم نیست اما در قرآن کلمه‌ی روح برای آن‌ها به کار برده نشده است. اما هرچه باشد معلوم است که در حیوانات دیگر، علاوه بر آن ماده‌ای که جسم آن‌ها را تشکیل می‌دهد چیز دیگری وجود دارد که قبلا آن مواد وجود داشته‌اند اما حیات نبوده است پس معلوم می‌شود که چیز دیگر و حالات جدیدی اضافه شده است که عبارت‌اند از به وجود آمدن نمو و تولید مثل و احساس و حرکت و… در نتیجه اکنون اگر نامش را روح بگذارند یا هر چیزی دیگر، مهم نیست.

 

 

[۱]– که هوای متحرک است و حرکت در آن وجود دارد.

[۲]– البته ترکیب نه به این معنا که از آن دو چیزی جدید به وجود آید.

[۳]– یعنی این سلول‌ها می‌میرند و مواد غذایی به سلول‌های جدید تبدیل می‌شوند و هر سیزده سال یک بار تغییر می‌کنند.

[۴]– که البته همیشه ثابت است.

[۵]– که عبارت از انسان است و از خود به «من» تعبیر می‌کند.

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …