از نروژ به آفریقا

بقلم: دکتر محمد العریفی

چگونه امروزه بسیاری از دختران دست از یاری دین برداشته‌اند؟

و چگونه این همه منکرات آشکار شده است؟ عکس‌ها و تصاویر آکنده از گناه و روابط نامشروع و حرام‌هایی که در لباس و حجاب رخ می‌دهد… همه‌ی این‌ها علامتی است برای نزدیکی عذاب…

همه‌ی این‌ها را میان نزدیکان خود و خواهران و هم‌کلاسی‌های خود می‌بیند اما تلاشی در راه انکار آن انجام نمی‌دهد، در حالی که رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ می‌فرماید: «هریک از شما که منکری را دید آن را تغییر دهد…»

آیا تو نیز منکراتی را که در توان داشتی تغییر دادی؟

با این وجود، روز قیامت چه حالی خواهی داشت؟ هنگامی که دوست و هم‌کلاسی‌ات به تو آویزان شوند و گریه کنان به تو بگویند: تو که ما را در حال انجام منکرات و گناهان دیدی چرا دست ما را نگرفتی؟ چرا ما را نصیحت نکردی؟

ببین زنان و دختران غیر مسلمان چطور برای دین خود فداکاری می‌کنند؟

یکی از دعوتگران می‌گوید: در سفری دعوی برای پناهندگان، در آفریقا بودم… راهی که می‌رفتیم بسیار ناهموار بود که باعث شد خسته شویم… در روبروی خود به جز امواج ماسه نمی‌دیدیم و در راهمان به هیچ روستایی نمی‌رسیدیم مگر آنکه ما را نسبت به راهزنان هشدار می‌دادند…

تا آنکه خداوند کارمان را آسان کرد و به اردوگاه پناهندگان رسیدیم…

آنان از دیدن من خوشحال شدند و برایم خیمه‌ای فراهم کردند که بستری کهنه در آن انداخته بودند…

آنقدر خسته بودم که خودم را روی بستر انداختم و به مسیر سفری که طی کرده بودم فکر کردم… می‌دانید در سرم چه می‌گذشت؟ نوعی احساس افتخار می‌کردم… یا شاید هم نوعی غرور! چه کسی ممکن است زودتر از من به اینجا پا گذاشته باشد؟! کی می‌تواند کاری را که من انجام داده‌ام انجام دهد؟!

و شیطان همچنان این سخنان را به من دیکته می‌کرد تا آنکه نزدیک بود دچار تکبر شوم…

صبح هنگام برای گشت زدن در منطقه بیرون رفتیم… به چاهی رسیدیم که از اردوگاه پناهندگان دور بود… گروهی از زنان را دیدم که ظرفهای آب را به سر گذاشته بودند… میان آن‌ها زنی سفید پوست توجهم را جلب کرد…

اول فکر کردم یکی از زنان منطقه است که بیماری پیسی دارد! از دوستم درباره‌اش پرسیدم…

گفت: از زنان تبشیری است… اهل نروژ است و سی سال دارد… شش ماه است اینجا زندگی می‌کند… مانند ما لباس می‌پوشد… غذای ما را می‌خورد و در کارها کمکمان می‌کند… هر شب دخترها را جمع می‌کند و با آن‌ها حرف می‌زند و به آن‌ها نوشتن و خواندن و گاهی رقص یاد می‌دهد…

چه یتیمانی که او بر سرشان دست می‌کشید… چه بیماران که دردشان را کم می‌کرد!

خواهر من… این دختر نروژی را ببین! چه باعث شده با وجود عقیده‌ی گمراهی که دارد به این بیابان‌های مهلک بیاید و تمدن اروپا و دشت‌های سرسبز آن را ترک گوید؟

چه چیز عزم و اراده‌اش را اینطور قوی ساخته که در اوج جوانی همراه با این پیرزنان زندگی کند؟

احساس تحقیر نمی‌کنی؟

او که به یک دین باطل دعوت می‌دهد چنین صبر و شکیبایی دارد…

در بیشه‌های آفریقا می‌بینی دختران دعوتگر نصرانیت از آمریکا و بریتانیا و فرانسه به فعالیت مشغولند…

می‌آیند تا در کلبه‌ای چوبی یا خانه‌ای گلی زندگی کنند… بدترین غذا را بخورند و از آب نهر بنوشند… از کودکان نگهداری کنند و زنان را مداوا کنند…

و هنگامی که به سرزمین خود برمی‌گردند با چهره‌ای رنگ پریده و پوستی خشن و بدنی ضعیف باز می‌گردند… اما همه‌ی این سختی‌ها را برای خدمت به دین خود فراموش می‌کنند…

عجیب است… این کوششی است که آن نصرانی‌های نامسلمان متحمل می‌شوند… تا دیگران به عبادت غیر خدا بپردازند!

{إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا یَرْجُونَ} [النساء: ۱۰۴].

«اگر شما درد می‌کشید، آنان نیز همانند شما درد می‌کشند و[لی] شما از الله امیدی دارید که آنان ندارند».

مقاله پیشنهادی

دنیا، اینگونه آفریده شده است

روزی مارکس اویلیوس، یکی از فیلسوفان بزرگ دربار امپراطوری روم، گفت: امروز افرادی را ملاقات …