انسان امروزی درگیر ودار زندگی ماشینی ومادی آنچنان غرق شده که گویا خود به دستگاهی آهنی تبدیل گشته که روح ومعنویات را در کالبد آن جایی نیست!..
عصر ما ما را زما بیگانه کرد | از جمال مصطفی بیگانه کرد | |
سوز او تا از میان سینه رفت | جوهر آئینه از آئینه رفت! |
نماز که همراه وهمنشین او بوده، او را دلداری می داد، به یک حرکت روتینی بی معنا بدل گشته؛ وضو که چون جوی آبی از جلوی خانه اش روان بود وپلیدیهایش را شستشو می داد، أذانی که چون رعد بر فرق شیطانها فرو می آمد وپنچ وقت با پروردگار آسمان تجدید بیعت را ندا می داد، وزکات وصد قه ای که دوگانگی بین طبقات جامعه را در هم می شکست وهمه را در کنار هم برادروار قرار می داد، روزه ای که چون روزنه ای مخفی در دیوار سترگ بهشت روزه داران را به داخل بهشت برین راهنمایی می کرد ودر آنجا ار شراب نوشین حقیقت بدانها می نوشانید، جهادی که فداکارانه راه جهنم را بر روی مؤمنان بسته بود، ووظیفه استقبال آنها را در کنار دروازه های بهشت داشت، دعا ونیایشی که رابطه ی “بی واسطه” ای بود بین خالق ومخلوق، “امر به معروف ونهی از منکر”ی که چون پلیس راهنما رانندگی جهت سیر درست جامعه را رقم می زد، “صله رحمی” که مادروار در گوش بچه های یک آغوش مهر وعطوفت وبرادری را زمزمه می کرد، وحجی که چون خیاطی ماهر پاره ها را بهم پینه می زد، وچون ماشین لباسشویی زشتیها ولکه ها وکثیفیهای جسم را می زدود، وهمه مؤمنان را در مجلس شورای بسیار بزرگی گرد هم می آورد… وخلاصه همه عبادتها در زیر غبار زندگی ماشینی وبر روح امروزی کم رنگ وبی بو نمایان شده اند!!
فساد عصر حاضر آشکار است | سپهر از زشتی او شرمسار است |
چه بسیارند حاجیانی که خر عیسی گونه به مکه می روند وچون باز می گردند همان خرند!…
حج فریضه ایست الهی که بر مؤمنانی که توان مالی وبدنی ادای آنرا دارند فرض است. وکسی که در سایه توان از ادای آن سرباز زند در کنار مؤمنان جایی ندارد. وبگفته ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم): هیچ مهم نیست که چون یهودیان بمیرد یا چون مسیحیان!…
گشودم پرده از روی تقدیر | مشو نومید وراه مصطفی گیر | |
اگر باور نداری آنچه گفته | زدین بگریز ومرگ کافری میر |
متأسفانه بسیاری از مردم ما هدف عبادی فریضه حج را درک نکرده، آنرا یک نام ونشان برای خود تلقی می کنند!
پولی از هر سو که شد ـ چه حلال وچه حرام ـ جمع کرده راهی خانه خدا می شوند. وبرخی از آنان ساده لوحانه فکر می کنند که با این حج گناهانشان بکلی از بین می رود. وغافلند از اینکه آنها با این کار خود در واقع به پروردگاری که به خانه اش رفته اند بی احترامی، وبه پیامبر ورسول او اهانت کرده اند.
تا نداری از محمد رنگ وبو | از درود خود میالا نام او |
حج با مال ربایی که از راه شمشیر بدست گرفتن وبه مبارزه طلبیدن خداوند بدست آورده ای، ویا از راه مکیدن خون انسانها کسب نموده ای چه معنایی جز این می تواند داشته باشد؟!..
مال را گر بهر دین باشی حمول | “نعم مال صالح” گوید رسول | |
گر نداری اندر این حکمت نظر | تو غلام، وخواجه ی تو سیم وزر |
از چنین حجی همان نبودن آن صد به!..
ای خوش آن منعم که چون درویش زیست | در چنین عصری خدا اندیش زیست. |
برخی از این حاجیان دروغین چون به مکه رسند لیست سفارشات خویشان ودوستان را از جیب خود بدر آورده راهی بازار می شوند…
ای عزیز! مگر نه اینست که تو از برای خدا آمده ای؟! مگر نه اینست که از دست شیطان به خانه رحمان پناه آورده ای؟! .. در شهر ودیار تو بازار کم بود؟!…
به آن مؤمن خدا کاری ندارد | که در تن جان بیداری ندارد |
در کنار این خرید وفروشها برخی مناسک عبادی را نیز جای می دهد، تا از شرف “حاجی” بودن محروم نگردد!
خریدها که تمام شد منتظر رفتن به مدینه منوره می گردد. ونمی داند که رفتن به مدینه منوره از ارکان ومناسک حج نیست، تنها کسانی به مدینه می روند که معنای “محمد رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ” ورسالت وهدف او از زندگی را درک کرده اند، آنانی که می خواهند “محمد وار” زندگی کنند، آنانی که خود را زیر خاک عشق به محمد دفن کرده اند.
نسیما جانب بطحا گذر کن | ز احوالم محمد را خبر کن | |
ببر این جان مشتاقم به آنجا | فدای روضه ی خیر البشر کن | |
توئی سلطان عالَم یا محمد | ز روی لطف سوی من نظر کن | |
مشرف گر چه شد “جامی” ز لطفش | خدایا این کرم بار دگر کن |
اولین نشانه عشق ومحبت به محمد ـ صلی الله علیه وسلم ـ پیروی واطاعت درست از اوست.
مقام خویش اگر خواهی در این دیر | بحق دل بند وراه مصطفی رو |
وپس از گردشی دیگر در بازارهای مدینه، البته همراه با سیاحتی در مسجد نبوی وحیرت زده شدن از ساختمان زیبای آن خوشحال وشاد راهی کشورش می شود.
خوشحال از اینکه توانسته هدایای خوبی برای همه خویشانش بخرد، وشاد از اینکه نام “حاجی” پیشوند ویا پسوند اسمش می شود: بابا حاجی … ماما حاجی … حاجی فلانی … حاج آقا .. حاج خانم ….
واگر خدای ناخواسته، زبانم لال، از دهن کسی نامش را بدون پیشوند “حاجی” شنید: أخمهایش توی هم رفته، گوشهایش سنگین می شود، زبانش لال می گردد وجوابی نمی دهد: یعنی من نیستم!..
واگر کمی جسورتر باشد؛ فریاد می زند: مرتیکه ی احمق! مگه من با مال دزدی بابات رفته بودم حج که به من نگی حاجی!
حالا با حاجی بیاییم به خانه اش:
در خانه بروی میهمانان باز می گردد.. چاپلوسهایی نیز پلاکاردهای بزرگی که بر آن نوشته :”فرخنده سعادت بازگشت مبارک جناب حاج فلان وهمسر محترمه شان حاج علانه از سفر ملکوتی حج بیت الله الحرام را به ایشان وهمه خویشان تبریک وتهنئت عرض می داریم. امضاء: چاپلوس فلانی وخانواده”! و… را بر در ودیوار خانه اش آویزان می کنند.
فرزندان حاج آقا نیز جوال پر از تسبیحهای مشهدی را باز کرده، گالن ده لیتری آب زمزم را که حاجی زحمت آوردنش را کشیده رد بشکه ی آب ۵۰۰ لیتری خالی کرده، ۵۰۰ کیلو خرما نیز از بازار خریده کمر بسته منتظر رسیدن میهمانها می شوند.
میهمانهای زن ومرد سیل وار به خانه حاج آقا حمله ور می شوند، وگروه ضربت خدمتگذاری نیز سراسیمه از میهمانها پذیرایی می کنند: اول یک استکان کوچک آب … میهمانی که از ته دل ایمان دارد که آب شهر خودش است برای ادای احترامات دروغین بسوی قبله نشسته مثلا حمد وثنا ودعایی خوانده با یک خروار دعاهای تعارفی آب به “اصطلاح ” زمزم را سر می کشد. استکان نعلبکی به آشپزخانه می روند تا سه عدد خرمای بلوچستان ویک تسبیح مشهدی روی بشقاب بلورین چینی خدمت میهمان برسد. وچندی بعد هم سه تکه شیرنی اصفهان ویک استکان چای گیلان… ودر بین همه این رفت وآمدها وتئاترهای تکراری دعاهای دروغین وتعارفات رشتی…
البته در طول همه این مدت حاج آقا یکسر حرف می زند، از بازارهای مکه ومدینه می گوید. واز شجاعت ودلیریش که چگونه توانسته “ماشین لباسشویی کنترل از راه دور” را از فرودگاه رد کند. وبا چه دلیری ومردانگی ـ البته با زبان بی زبانی ـ توانسته افسر فرودگاه جده را قانع کند که ماهواره ی دیجیتالی را ضمن بار به حساب نیاورد. آخر ما ایرانیهای بیچاره در فقر وفلاکت بسیار شدید ماهواره ای قرار داریم! ما بدبختهای بیچاره وفلک زده از استعمال این نعمت بزرگ قرن جدید محروم مانده ایم! شما را به خدا اجازه دهید من این ماهواره را ببرم؛ آقای افسر شما نمی دانید که بچه هایم چقدر بیچاره اند که نمی توانند فیلمهای هندی ورقصهای دختران لخت و… ـ هزار ویک کثافت ـ … دنیای بی بند وبار غرب را ببینند!..
خلاصه اینکه حاج آقا از وراجی وبه تصویر کشیدن بازوهایش هیچ کم نمی آید. البته اگر چند تار ریش روی چانه ی یکی از مهمانهای بسر رسیده ملاحظه شود حاج آقا ریتمی محترمانه تر به خود گرفته از آب وهوای مکه ومدینه می گوید، واز کولرها وپنکه های حرم، واز سنگ محراب وسقف ومنبر، واز رنگ وشکل آدمهای مختلفی که در طواف دیده، واز اینکه از شدت تقوا وپرهیزگاری ودشمنی اش با شیطان دمپایی خودش را از پا کشیده ودر “رمی جمرات” به سر شیطان پدر سوخته زده وچند تا فحش غلیظ هم بارش نموده…
اینست همان خر عیسی که چون به مکه رفت وبازگشت همان خر ماند!…
سؤالی که خودش را مطرح می سازد اینست که پس حاجی واقعی کیست؟!..
حاجی واقعی آن کسی است که رسم ورسومات جاهلی مآبانه جامعه را لگد زده، خدایش وتنها او را مد نظر دارد.
خودی را گیر ومحکم گیر وخوش زی | مده در دست کس تقدیر خود را |
ودر این روزگار پر فساد در کالبدی از معنویات به جنگ زمانه خراب می رود:
چو رومی در حرم دادم اذان من | از او آموختم اسرار جان من | |
به دور فتنه ی عصر کهن او | به دور فتنه ی عصر روان من |
وهرگز به حرفهای این وآن، وطعنه های مردم بها نمی دهد.
خدا آن ملتی را سروری داد | که تقدیرش بدست خویش بنوشت | |
به آن ملت سر وکاری ندارد | که دهقانش برای دیگران کشت |
چرا که او می داند از برای رضایت الهی وپاداش بهشت او همه این رسومات وحرفهای مردم وزندگی دنیا هیچ وپوچ است.
بهشتی بهر پاکان حرم هست | بهشتی بهر ارباب همم هست |
مبلغ سفر حجش را قطره قطره از حلال جمع می کند. واز حجش جز خدا وجز رضایت او هیچ نمی خواهد. هیچ خوش ندارد که مردم او را “حاجی” صدا زنند! عبادتش را به رخ مردم نمی کشد. ودر طول سفر حج سعی می کند آنچه از عبادات را که نمی تواند در شهر خودش انجام دهد، ادا کند: طواف ـ نماز جماعت پشت امام حرم ـ سنن ونوافل در حرم ـ نگاه کردن به بیت الله الحرام ـ بوسیدن حجر الأسود و….
وچون عاشق شیدا به مدینه منوره می رود تا با پیامبر اکرم تجدید عهد ومیثاق کند. در مسیر هجرت او قدم می نهد تا کسب فیضی از مقام رسالت او برد.
ودر حالی از حج بر می گردد که با پیام آور رسالت آسمان عهد وپیمان همکاری بسته است. وچون به شهرش می رسد شعله ای است فروزان که جاهلیتها ونادانیها وبی بند وباریها را از محیط خانه خود وخویشان می زداید. وراه دعوت وتبلیغ واصلاح را بر می گزیند. او با پیامبر خدا عهد ومیثاق بسته که چون او زندگی کند، از یاران وپیروان او باشد. محمدی باشد در بین قوم وملت خویش…
اگر کسی به تبریک گویی او آید با اشکهای شوق رسالت قلب سنگی او را در هم شکند. ودر او روح عشق به خدا ورسولش را بدمد.
این مرد در مکه جز عبادت، ودر مدینه جز تصور عشق به دین ندیده است… بازاری ندیده تا خبر آن دهد. مردم ندیده تا از آنها بگوید.. هر چه دیده وندیده تنها خدا بوده وعشق به او، تنها رسول خدا بوده ومهر او، تنها یاران رسول خدا بوده اند وفداکاریها ودلیریهای آنها… بوی قرآن بوده وندای زنده رسالت قرآن…
این است حاجی ای که با کوههایی از گناه رفته بود وامروز چون آیینه ای پاک از همه پلیدیها باز گشته… قلبش صفحه ایست سفید سفید.. که جز جواهر عشق به خدا ورسولش در آن هیچ نیست!..
حاج آقا!..
آیا واقعا شما به حج رفته اید؟!…
پرسشی است که در خلوت تنهایی ازخود بپرسید. اگر جوابتان “بله” بود، سجده شکر در پیشگاه الهی بجای آورید. واگر “خیر” سجاده توبه را با اشک ندامت بشویید…
حجتان مبارک .. عباداتتان قبول درگاه الهی … وگناهانتان بخشوده رحمت پروردگار بادا!…
حج مبرور وسعی مشکور وذنب مغفور….