بنابر اسباب و علل مذکور، قریش با آن حضرت صلی الله علیه و سلم شدیداً مخالفت کردند و خواستند وی را آنچنان تحت فشار قرار دهند که از دعوت و تبلیغ اسلام دست بردارد، از سوء اتفاق کفاری که با آن حضرت همسایه بودند، مانند: أبوجهل، أبولهب، أسود بن عبد یغوث، ولید بن مغیره، أمیه بن خلف، نضر بن حارث، منبه بن حجاج، عقبه بن أبی معیط و حکم ابن أبی العاص، همگی از اشراف و سران قریش بودند و بیش از دیگران با آن حضرت دشمنی میورزیدند([۱]). آنان بر سر راه آن حضرت خار میافکندند، هنگامی که آن حضرت نماز میخواندند مسخره میکردند؛ در حال سجده بر پشت مبارک، شکمبه پر از نجاست آورده میگذاشتند، شال بر گردن آن حضرت انداخته چنان میکشیدند که آثار زخم بر گردنشان باقی میماند. وقتی نیروی معنوی و روحی آن حضرت را مشاهده میکردند، به ایشان جادوگر میگفتند، ادعای نبوت را میشنیدند، دیوانه مینامیدند، آن حضرت چون از خانه بیرون میرفتند، افراد ولگرد و اوباش، گِرد آمده، ایشان را تعقیب میکردند([۲]). هنگامی که در نماز جماعت قرآن را با آواز بلند میخواندند، به قرآن پیامبر و خدا ناسزا میگفتند([۳]).
باری آن حضرت در حرم نماز میخواندند، سران قریش نیز آنجا حضور داشتند. ابوجهل گفت: کاش یکی میرفت شکمبهای پر از نجاست میآورد و چون محمد به سجده میرفت، آن را بر پشت و گردنش میگذاشت. عقبه گفت: من این کار را انجام میدهم، چنانکه رفت و شکمبهای مملو از نجاست آورد و بر پشت آن حضرت گذاشت، سران قریش با مشاهد این منظره بسیار خندیدند و اظهار خوشحالی کردند. حضرت فاطمه از این جریان آگاه شد و با وجود اینکه حدود شش سال بیشتر سن نداشت به سوی آن حضرت حرکت کرد؛ شکمبه را برداشت و به عقبه ناسزا گفت و بر او نفرین فرستاد([۴]).
وقتی آن حضرت صلی الله علیه و سلم در اجتماعی سخن میگفت و مردم را به سوی اسلام دعوت میداد، ابولهب به منظور کاستن از تأثیر سخنان ایشان، اعلام میکرد: «این شخص دروغ میگوید». یکی از صحابه روایت میکند: یک بار زمانی که من هنوز مسلمان نشده بودم، مشاهده کردم که آن حضرت صلی الله علیه و سلم به بازار «ذو المجاز» در میان مردم رفت و اعلام کرد: ای مردم! بگویید: «لا إله إلا الله» ابوجهل در حالی که بر سر مبارک ایشان خاک میریخت، اعلام نمود: به دام فریب این شخص گرفتار نشوید، او میخواهد شما پرستش لات و عزی را رها کنید([۵]).
اذیت و آزاری که در طائف متحمل شدند، قبلاً بیان گردید.
یک بار آن حضرت صلی الله علیه و سلم در حرم خانه کعبه نماز میخواندند. عقبه شالی بر گردن ایشان پیچاند و آن را محکم کشید. اتفاقاً حضرت ابوبکر وارد شد و بازوی آن حضرت را گرفته، از دست عقبه رها ساخت و گفت: «آیا کسی را به قتل میرسانی که سخنش فقط اینست: خدا یگانه و بیهمتاست»!([۶])
بر حسب نظر ابن سعد در طبقات، کسانی که سرسختترین دشمنان آن حضرت بوده و پیوسته در صدد اذیت و آزار ایشان بودند، عبارتاند از: «ابوجهل»، «ابولهب»، «اسود بن عبد یغوث»، «حارث بن قیس بن عدی»، «ولید بن مغیره»، «امیه ابن خلف»، «ابوقیس بن فاکهه بن مغیره»، «عاص بن وائل»، «نضر بن حارث»، «منبه بن الحجاج»، «زهیر بن ابیامیه»، «سائب بن سیفی»، «اسود بن عبدالاسد»، «عاص بن سعید بن عاص»، «عاص بن هاشم»، «عقبه بن أبی معیط»، «ابن الأصدی هذلی»، «حکم بن أبی العاص»، «عدی بن حمراء»، همۀ اینها همسایۀ آن حضرت و بیشتر آنان صاحب مقام و منزلت خاصی بودند.
حوادث و رویدادهای زندگی مکی گرچه برای آن حضرت دردناک و حسرتآور بود، ولی تعجبآور نبود. چون در تاریخ جهان نظیری یافت نمیشود که صداهای نامأنوس و بیگانه با رغبت و اشتیاق، شنیده شده باشند. حضرت نوح علیه السلام نزدیک به هزار سال با تنفر و وحشت قوم خود از دعوت توحید، مواجه بود. یونان گهوارۀ دانش و تهذیب و اولین معلم جهان در علم و تمدن است، ولی در همان دانشکده، «سقراط» ناچار به نوشیدن جام زهر شد، برای حضرت عیسی علیه السلام منظرۀ «دارزدن» پیش آمد.
بنابراین، آنچه اعراب و قریش انجام دادند، حلقهای غیرعادی از زنجیر حوادث روزگار نبود، ولی جای تدبر و اندیشه اینجا است که در مقابل این حوادث و در برخورد با حادثه آفرینان، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و سلم از خود چه عکس العملی نشان میدادند، سقراط جام زهر را نوشید و نابود شد، حضرت نوح علیه السلام کاسۀ صبرش لبریز گشت و طوفان سهمگینی را درخواست نمود که بر اثر آن قسمت اعظم جهان ویران و نابود گردید. حضرت عیسی علیه السلام یک گروه سی، چهل نفره به وجود آورد و طبق روایت مسیحیان به دار کشیده شد، اما وظیفۀ سرور کائنات صلی الله علیه و سلم بالاتر از اینها بود. زمانی که حضرت «خباب بن ارث» از شکنجه و آزار قریش به تنگ آمده بود، به محضر آن حضرت صلی الله علیه و سلم رفت و عرض کرد: چرا شما در حق اینها دعای بد نمیکنید؟ رخسار مبارک آن حضرت قرمز شد و فرمودند: پیش از شما کسانی بودهاند که اَرّه بر سر آنها گذاشته میشد و از وسط دو نیم میشدند، با وجود این از ادامۀ راه خود باز نایستادند، خداوند این امر را به پای تکمیل میرساند، به طوری که شترسوار از «صنعا» تا «حضرموت» (یکّه و تنها) سفر میکند و جز از خدا از کسی دیگر بیم و هراس نخواهد داشت!([۷])
[۱]– ابن سعد ۱/ ۱۳۴٫
[۲]– مسند امام احمد بن حنبل ۱/ ۳۰۲٫
[۳]– صحیح بخاری / ۶۸۶٫
[۴]– صحیح بخاری، أبواب الطهاره والصلوه والجزیه والجهاد – صحیح مسلم و زرقانی ۱/ ۲۹۴٫
[۵]– مسند امام احمد بن حنبل ۴/ ۲۳٫
[۶]– صحیح بخاری، باب ما لقی النبی صلی الله علیه و سلم وأصحابه بمکه.
[۷]– صحیح بخاری، باب ما لقی النبی صلی الله علیه و سلم وأصحابه من المشرکین، ذکر أیام الجاهلیه.