- ابن المنیر گفته: دلیلی که به التزام مذهب معین اقتضا کند بعد از پیدایش مذاهب چهارگانه بوده نه قبل از آنها و به این استدلال میکنند که اصحاب رضی الله عنهم این را انکار نکردهاند که گروهی از عوام از کسی تقلید میکردند و گروهی دیگر از فردی دیگر.([۱]) آمدی میگوید: «حق این است که اجماع اصحاب بر صحت استفتاء عامی از هر عالمی منعقد است و از هیچکدام از سلف سختگیری در این مسئله روایت نشده است. و اگر این عمل ممنوع بود، هرگز اصحاب رضی الله عنهم اهمال و سکوت بر انکارش نمیکردند.»([۲])
- از جمله دلایل دیگر این دیدگاه، این است که خداوند متعال ما را مقید به یک مذهب معین ننموده است و در نتیجه التزام به یک مذهب معین واجب نیست؛ زیرا هیچ واجبی جز آنچه که خداوند تعالی و رسول گرامیشصلی الله علیه و سلم واجب فرمودهاند، وجود ندارد و خداوند متعال پیروی از اهل علم و اندیشمندان وارسته را بدون هیچ تخصیصی به عالم مشخص، امر فرموده و میفرماید: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ۴٣﴾([۳])([۴]) «پس (برای روشنگری) از آگاهان بپرسید، اگر (این را) نمیدانید.»
بعد از تألیف کتاب الموطأ توسط امام مالک و زمانی که خلیفۀ عباسی دستور داد که آن را در شهرها پخش کنند و مردم را ملزم به عمل بدان نمود و مخالفانش را با شمشیر تنبیه کرد، امام مالک رحمه الله به دلیل رضایت نداشتن به چنین امری، خطاب به خلیفه گفت: ای امیرالمؤمنین! چنین مکن؛ زیرا اصحاب در شهرها متفرق شدند و احادیثی غیر از احادیث اهل حجاز که بر آنها اعتماد داشتند، روایت نمودند و مردم بدان عمل نمودند. پس آنها را بر آنچه که هستند و از علما به آنها رسیده است، رها کن چرا که خداوند متعال این ملّت را در مسائل فرعی در رحمت قرار داده است.([۵]) و در صدر اسلام، تمذهب، وجود نداشته است. در رد این دلیل گفتهاند که: اولاً: عدم اشتهار، یا عدم وجود آن در صدر اسلام دلیل تحریم آن نمیشود. ثانیاً: در صدر اسلام مجتهدین، مذهب معروف و ممتازی نداشتهاند. بهخاطر همین، مردم عامی، مسائلش را، از هر مجتهدی که تمایل داشتهاند، پرسیدهاند.
جواب: اولاً: اگر عدم وجود چیزی، دلیل تحریم آن نشود، دلیل وجوب هم نمیشود. بلکه به طریق اولی باید برای وجوب امری، دلیل صحیح و صریح، آورد. ثانیاً: در بحث اجتهاد و تقلید، مهم این است که عامی استفتا میکند و مجتهد فتوی میدهد. و این امر در بهترین قرون اسلامی، به بهترین شیوه صورت پذیرفته است. از طرف دیگر، چون گذر زمان در اصل قضیه، تغییر ایجاد نمیکند نیاز به تغییر صورت نیست، که آنهم به صورت یک امر وجوبی درآید.
([۱])شوکانی، ارشاد الفحول، ۲/۲۵۲٫
([۲])آمدی، الإحکام فی أصول الأحکام، ۴/۲۴۲٫
([۴]) عبدالمجید محمّد سوسوه، دراسات فی الأجتهاد و فهم النص، ص ۱۰۳٫