اگر مجتهدان در یکی از اعصار در مورد حکم یک مسأله بر دو قول اختلافنظر یافتند، آیا ایجاد قول سوم در آن مسأله جایز است، یا نه؟ در این باب، علما بر چند قول اختلاف کردهاند؛ منع و جواز و توضیح؛ بدین شرح:
۱- ایجاد قول سوم جایز نیست، زیرا محصور شدن اختلاف در دو قول، اجماعِ ضمنی یا -چنان که خودشان نام گذاشتهاند- اجماع مرکب بر این امر است که در مسأله قول دیگری وجود ندارد؛ پس قایلشدن به رأی سوم، نقض و خرق اجماعِ انجام شده است و این هم جایز نیست.
در واقع، این استدلالی ضعیف است، زیرا چیزی که حاصل شده است، عدم قایلشدن به رأی سوم است و عدم قایلشدن به یک چیز هم، مستلزمِ قایلشدن به عدم آن شیء نیست، زیرا بین این دو فرق آشکاری وجود دارد؛ پس آنچه گفتهاند دلیلی برای قولشان نمیشود.
۲- مطلقاً جایز است. استدلال این قول آن است که: مادامی که در حکمِ مسألهای، میان مجتهدان اختلاف به وجود آمده، همین دلیلی قاطع بر وجود نداشتن اجماع بر (حکم) مسأله است، زیرا اجماع، اتفاقنظر همهی مجتهدین است، نه اتفاقنظر برخی از آنان و وقتی هم که این اتفاقنظر حاصل نشد، دیگر منعی در ایجاد قول سوم و چهارم و اقوال بیشتر از این وجود ندارد، زیرا این اقوال اجماعی را نقض و خرق نمیکنند.
گرچه این استدلال در ظاهر قوی است، اما به واقع ضعیف است، زیرا امکان آن هست که محلِّ اجماع در میانِ دو گروهی که باهم اختلافِنظر دارند، بخشی از مسألهی مورد اختلاف بوده و همین قدرِ مشترک و مورد اتفاق، محل اجماع آنان باشد؛ پس مخالفت با این قدر مشترک جایز نیست. چون اصحاب این قول از این نکته غافل بودهاند، در خطای تعمیمدادن به جواز به صورت مطلق افتادهاند.
۳- توضیح دارد؛ اگر میان دو گروه که باهم اختلافنظر دارند، قدر مشترک و نقطهی مورد توافقی وجود داشت، دیگر ایجاد قول سومی که با این قدر مشترکِ محل اجماع مخالف باشد، جایز نیست، زیرا این قول سوم خرق و نقض اجماعِ صورت گرفته به حساب میآید و این هم جایز نیست؛ اما اگر قول سوم برخورد و مغایرتی با هیچ چیز از قدرِ مشترک و مورد اتفاق نداشت، در این صورت، ایجاد قول سوم در مسأله جایز است، زیرا در این حالت، این قول سوم تعارضی با هیچ اجماعی ندارد. اینک، برای توضیح این قول چند مثال ذکر میشود:
الف. صحابه، در موردِ میراث جد با برادران و خواهران أبوینی یا پدری، بر دو قول باهم اختلاف داشتند: نخست، این که جد برادران را حَجب میکند و به تنهایی میراث را میبرد، اگر کسی غیر از خودشان با آنان نباشد. دوم، این که جد با برادران ارث میبرد و آنان را حجب نمیکند. پس قدر مشترک و متفق علیهِ بین صاحبان این دو قول، ضرورت ارثبردن جد همراه با برادران است و اختلاف، در این است که: آیا جد برادران و خواهران را حجب میکند یا حجب نمیکند؟ پس ایجاد قول سوم مبنی بر عدمِ ارثبردن جد با برادران، قول جایزی نیست، زیرا اجماعِ سابق را -که بیانگر ضرورت ارثبردن جد همراه با برادران است و نقطهی مشترک دو گروه مخالف است- نقض و خرق میکند.
ب. صحابه، همچنین، در مورد عِدهی زن حاملهای که شوهرش وفات یافته است، باهم اختلافنظر یافتند؛ گروهی از آنان معتقد بودند که: این زن با وضع حمل از عده خارج میشود و گروهی دیگر قایل به این بودند که هرکدام از دو عده مدت طولانیتری داشت، آن عدهی وی است، یعنی اگر گذرانِ عده با چهار ماه و ده روز، بیشتر طول کشید، این عدهی وی است و اگر با وضعِ حمل مدت بیشتری طول میکشید، وضع حمل عدهی او میشود. ملاحظه میشود که نقطهی مشترک بین دو گروه این است که قبل از وضع حمل، به گذرانِ عده به چهار ماه و ده روز اکتفا نمیشود. پس ایجاد قول سوم که بیانگر این باشد که قبل از وضع حمل عده به چهار ماه و ده روز محاسبه میشود، صحیح نیست، زیرا قدر مشترک و مورد توافق را نقص میکند و خرقِ اجماع هم جایز نیست.
ج. مثال ایجاد قول سوم که با قدر مشترک و مورد توافق تعارض ندارد، مسألهی انحصار میراث در والدین و یکی از زوجین است که مجتهدینِ عصر اول در این مسأله باهم اختلاف داشتند و برخی میگفتند که مادر یک سوم از همهی مال را به صورت مفروض میبرد و سپس، سهم یکی از زوجین به وی داده میشود؛ که اگر زوجه بود، یک چهارم به وی داده میشود و اگر زوج بود، یک دوم را میبرد و سپس، باقیمانده به پدر داده میشود. گروهی دیگر معتقد بودند که: مادر، یک سومِ باقیِ بعد از فرضِ یکی از زوجین را میبرد و آنچه که از ترکه باقی میماند به طریق تعصیب به پدر داده میشود. محمد بن سیرین، در عصر تابعین، معتقد بود که: مادر، یک سومِ همهی مال را میبرد، اگر زوجه همراه با والدین متوفی وجود داشته باشد و مادر یک سومِ باقیِ بعد از فرضِ زوجه را میبرد، اگر زوج با والدینِ متوفی وجود داشته باشد. میبینیم که این قولِ محمد بن سیرین تعارضی با قدرِ مشترک دو قول سابق ندارد و بنابراین، نقض اجماع به شمار نمیآید و قایلشدن به آن بلامانع است.
د. فقهای عصرِ اول، در مورد میزان حق زوجه در فسخ نکاح، در صورت وجودِ بَرَص یا جنون یا عَتَه یا رَتق و یا قَرَن در زوجه، باهم اختلاف داشتند و برخی، معتقد بودند که: با همهی این عیوب فسخ میشود و برخی، معتقد بودند که: فسخ جایز نیست، زیرا زوج دارای حق طلاق است و این کفایت میکند. حال، اگر یکی از مجتهدین بگوید: فسخ با فلان عیب و فلان عیب جایز است و با سایر عیبها جایز نیست، این قول وی نقض اجماع نیست، زیرا دو قابل سابق بر یک قدرِ مشترک اتفاق ندارند که همانا برخی از این عیوبی است که قول سوم قایل به فسخ با آنهاست.