مجدداً در مورد اثبات درجه اتباع میتوان به این مورد نیز اشاره کرد که البوطی در فایده شماره ۴۸ از ابن القیم نقل میکند. در مورد شخصی که کتاب صحیحی از کتابهای حدیثی نزد او است یا به عبارت دیگر بر کتابی از کتابهای صحیح حدیث اطلاع و آگاهی کامل دارد، در این حالت او میتواند طبق آن کتاب عمل کند و بوسیله احادیثی که معنی آنها یا ارشاد و راهنمایی آنها واضح و مشخص و بیان کننده صدرصد احکام شرعی است، فتوی دهد سپس در دنباله این موضوع میگوید: و این شرایط زمانی درست است که شخص مورد نظراهلیّت و شایستگی این کار را داشته باشد، ولی در ارتباط با شناخت فروع و قواعدعلماء اصول و قواعد عربی مثلا کوتاهی کرده است (یعنی توانایی درک قواعد اصول فقه وفروع وقواعد عربی را ندارد) این به چه معنی است؟ آیا این بدین معنا نیست که این شخص در مرتبه و درجه ای بین اجتهاد و تقلید قرار دارد.او مجتهد نیست چون در رابطه با شناخت فروع و قواعد اصولیین و قواعد زبان عربی اطلاع و آگاهی کامل به آنها ندارد. به همین ترتیب میتوان گفت که مقلّد هم نیست زیرا ابن القیم در مورد آن شخص گفت که نوعی اهلیّت و شایستگی و توانایی در او وجود دارد. در این حالت اگر او متبّع نباشد پس چیست؟ میبینی –برادر خواننده – این علماء و غیر ایشان به حقیقت به وجود مرتبه و درجه ای بین اجتهاد و تقلید اقرار کرده و معتقد بودهاند و کلمه الاتباع را بر آن مصطلح کرده و نام نهادهاند، به حقیقت ضرورت ایجاب میکند که چنین اسمی یا اصطلاحی را بر آن مرتبه و درجه بگذارند، لذا جز مخالفت و دشمنی و اختلاف، اغتشاش چه چیزی میتواند مانع این کار شود؟ در آخر، روی سخن خود را به طرف البوطی جهت داده و از او سئوال میکنیم و میگوئیم: فرض کنیم که فقط دو درجه اجتهاد وتقلید میتواند در انسان موجود باشد یا به عبارت دیگر فرض کنیم که انسان یا مجتهداست یا مقلد، پس تو در کدامیک از این دو مرتبه قرار داری؟ به کدامین مرتبه یا درجه، خود را منسوب میکنی؟ ما مطمئن هستیم که او هیچ گاه در مورد خود نمیگوید: که مجتهد است، زیرا در مناظره ای که بین او و استاد ما پیش آمد صراحتاً اعلان کرد که او بیشتر از یک مقلد نیست و این زمانی بود که استاد از او سئوال کرد که: نظر شما در رابطه با نماز خواندن یک نفر شافعی به امامت یک نفر حنفی مذهبی که به اعتقاد ماموم یا همان شافعی مذهب، مرتکب مکروهی شده است چیست؟
البوطی جواب داد: در این حالت دو نظر در مذهب وجود دارد: زمانیکه استاد از رأی و نظر او در این باره سئوال کرد سخت عصبانی شد. برآشفت و سخت از کوره در رفت، از اینکه هیچ وقت در این رابطه نظر و رای داشته باشد، خودداری کرد، استاد انتظار چنین اقراری را از طرف البوطی داشت تا به او بفهماند: که ما خیلی وقت است، می دانیم که تو درباره مسائل صاحب رأی و نظر نیستی، یعنی شایستگی و اهلیت این را نداری که در مورد مسائل رای و نظر داشته باشی.
بنابراین الدکتور با توجه به اعتراف شخص خود، مقلّد است وآنطور که برای ما نقل شده است او به مقلد بودن خود افتخار هم میکند.