هنگامیکه رسول الله صلی الله علیه وسلم به مدینه منوره هجرت کردند، مردم مدینه به بهترین شکل ممکن از میهمان عزیزشان استقبال کردند، از جان و دل مایه گذاشتن و با چشمانی گریان نظاره گر جمال رسول الله صلی الله علیه وسلم بودند، آنها رسول الله صلی الله علیه وسلم را در دل هایشان جای دادند اما هرکدام مشتاق بودند که هرچه سریعتر بدانند رسول الله صلی الله علیه وسلم برای سکونت خانه کدام یک از آنها را انتخاب می کند و این سعادت میزبانی پیامبر نصیب چه کسی خواهد شد ؟
در ورودی ها مدینه تمامی بزرگان و سرداران حضور یافتند و یکی پس از دیگری به خدمت رسول الله صلی الله علیه وسلم می رسیدند، و اولین پیشنهاد آنها تشریف فرمایی رسول الله صلی الله علیه وسلم به منزل آنها بود، اما پیامبر صلی الله علیه وسلم خطاب به همگی می فرمود: شترم را رها کنید که او مامور این کارست. شتر راه می رفت و انصار بدنبالش، هر منزلی را که پشت سر می گذاشتند اهل آن خانه را غم و اندوه و ماتم شدید فرا می گرفت و در عوض اهل منزل بعدی امیدوار و شادمان می گشت.
شتر پیش می رفت و مردم پشت سر او حرکت می کردند و در انتظار شناختن آن فرد خوشبختی بودند که شتر در جلوی منزل او توقف کند، سرانجام شتر در میدانی خالی جلوی خانه ابو ایوب انصاری رضى الله عنه رسید و در آنجا زانو زد اما پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم از شتر پایین نیامد. . . دیری نگذشت که شتر بلند شد و حرکت کرد مهار شتر از دست پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم آزاد بود، لحظه ای بعد دوباره شتر به عقب برگشت و در جای اول خود زانو زد.
تمامی وجود ابو ایوب انصاری غرق در شادی شد فورا به سمت پیامبر رفت و خیرمقدم عرض نمود و بار و بنه سفرشان را برداشت به خانه برد، بدین ترتیب سعادت میزبانی پیامبر صلی الله علیه وسلم نصیب ابو ایوب انصاری گشت.
خانه ابو ایوب رضى الله عنه دو طبقه بود، طبقه بالا را خالی کرد تا پیامبر در آنجا جا بگیرد اما پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم طبقه پایین را ترجیح داد، ابو ایوب هم فرمان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم را بجا آورد و برای ایشان جایی را که خودش دوست داشت در نظر گرفت. هنگام شب پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به رختخواب رفت و ابو ایوب و زنش به طبقه بالا رفتند پس از چند لحظه ابو ایوب رضى الله عنه از جایش پرید رو به زن کرد و گفت: وای بر ما چه کار کردیم؟ آیا مناسب است پیامبر در طبقه پایین باشد و ما از او بالاتر باشیم؟ آیا روی سقف خانه ای که ایشان هستند راه برویم؟ آیا میان پیامبر و وحی قرار بگیریم؟ ما که خود را هلاک کردیم!
زن و مرد هر دو حیران شدند و نمی دانستند چه کار کنند قلبشان آرام نمی گرفت. بدین جهت به کناره های طبقه بالا جایی که پیامبر زیر آن قسمت قرار نداشت می آمدند و می چسبیدند، تا صبح به همین حال به سر بردند و وسط اتاق نیامدند.
هنگام صبح ابو ایوب نزد پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم رفت و عرض کرد: ((یا رسول الله من و ام ایوب دیشب تا صبح لحظه ای هم خواب نرفته ایم)).
پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند چرا؟ ابو ایوب جواب داد: برای اینکه من خیال کردم که بالای سر شما قرار دارم و اگر کمی تکان بخورم گرد و غبار بر شما می ریزد و شما را اذیت می کند و دیگر اینکه خیال کردم اگر من بالا باشم میان شما و وحی قرار می گیرم.
پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: زیاد خودت را در زحمت نینداز زیرا اگر ما پایین باشیم بهتر است چون مردم، زیاد پیش ما رفت و آمد می کنند و . . .
ابو ایوب می گوید: من دستور پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم را پذیرفتم و بناچار قبول کردم که پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم پایین باشند تا اینکه شبی از شبها سر کوزه ای در بالا شکست و آبش ریخت من و ام ایوب بلند شدیم و چیزی جز یک چادر ضخیم که لحاف ما بود در دسترس نداشتیم با همین چادر سعی کردیم آنها را خشک کنیم تا بر سر رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم نریزد. هنگام صبح آمدم و پیش رسول الله عرض کردم: پدر و مادرم فدایت شوند من دوست ندارم که طبقه بالا باشم و شما طبقه پایین باشید و بعد شکستن کوزه را برایش تعریف کردم. اینجا بود که پیامبر قبول کرد و بالا رفت و من و ام ایوب به طبقهء پایین آمدیم.
نبی اکرم صلى الله علیه وآله وسلم حدود هفت ماه در منزل ابو ایوب ماند تا اینکه بنای مسجد نبوی در همان جایی که شتر زانو زده بود به اتمام رسید، پس از آن پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به اتاقهایی که در اطراف مسجد برای او و ازواج مطهرش ساخته شده بود منتقل شد و همسایه ابو ایوب قرار گرفت. اما چه همسایه خوبی!