ابوبکر صدیق (رض) (قسمت سوم)

رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:

“ای ابوبکر! ما اندکیم.” ابوبکر رضی الله عنه  به قدری اصرار کرد که رسول خدا صلی الله علیه وسلم خواسته‏اش را پذیرفتند
مسلمانان در قسمت‏های مختلف مسجدالحرام پراکنده شدند و هر کدامشان، طوری جا گرفت که در میان خویشاوندانش باشد.

ابوبکر رضی الله عنه برخاست و شروع به دعوت کرد؛ در آن هنگام رسول اکرم صلی الله علیه وسلم ، نشسته بود؛ ابوبکر نخستین خطیبی بود که به راه خدا و رسولش دعوت داد. مشرکان بر ابوبکر رضی الله عنه و سایر مسلمانان شوریدند و ابوبکر رضی الله عنه را به شدت کتک زده و زیر لگد گرفتند.
عتبه بن ربیعه به ابوبکر- رضی الله عنه – نزدیک شد و با دو کفش پاشنه‏دار شروع به زدن ابوبکر کرد؛ ابوبکر- رضی الله عنه- طوری زخمی و خونین شد که صورت و بینی‏اش معلوم نمی‏شد.

بنی تیم (خویشاوندان ابوبکر) برای دفاع از ابوبکر، به ستیز و دعوای مشرکان برخاستند که در نتیجه مشرکان، دست از زدن ابوبکر- رضی الله عنه- کشیدند؛ بنی تیم، ابوبکر- رضی الله عنه- را در پارچه‏ای گذاشته و او را در حالی به خانه‏اش بردند که در مردنش شکی نداشتند.

بنی تیم دوباره به مسجد برگشتند و گفتند: “به خدا سوگند اگر ابوبکر بمیرد، حتماً عتبه بن ربیعه را می‏کشیم.” این را گفته، به خانه ابوبکر- رضی الله عنه- رفتند.

ابوقحافه (پدر ابوبکر) و بنی‏تیم با ابوبکر- رضی الله عنه- صحبت می‏کردند تا بلکه از او چیزی بشنوند؛ سرانجام ابوبکر پاسخ داد و در واپسین لحظات آن روز، دهان به سخن گشود و گفت: “حال رسول الله صلی الله علیه وسلم چطور است؟” بنی تیم تعجب کردند و او را سرزنش نمودند که با این حال، چه جای این پرسش است؟ آنان، به مادر ابوبکر (ام خیر) گفتند: “حتماً به ابوبکر چیزی بدهی که بخورد.” زمانی که مادر ابوبکر با او تنها شد، با اصرار از او خواست که چیزی بخورد؛ اما ابوبکر- رضی الله عنه گفت: “حال رسول الله صلی الله علیه وسلم چطور است؟” ام خیر گفت: “به خدا سوگند که من، از حال دوستت، خبری ندارم.” ابوبکر رضی الله عنه فرمود: “به نزد ام جمیل بنت خطاب برو و حال پیامبر را از او بپرس.

” ام خیر به نزد ام جمیل رفت و گفت: “ابوبکر از تو جویای حال محمد بن عبدالله است.” ام جمیل گفت: “من، نه ابوبکر را می‏شناسم و نه محمد بن عبدالله را؛ اما اگر دوست داری با تو به نزد پسرت می‏آیم.” ام خیر گفت: باشد. و با هم به خانه ابوبکر رفتند؛ هنگامی که ام جمیل، ابوبکر رضی الله عنه را افتاده و زخمی دید، جلو رفت و گفت: “به خدا سوگند کسانی که با تو چنین کرده ‏اند، فاسق و کافرند و من، امیدوارم که خداوند انتقام تو را از آنان بگیرد.” ابوبکر- رضی الله عنه  فرمود: “حال رسول الله صلی الله علیه وسلم چطور است؟” ام جمیل رضی الله عنها گفت: “مادرت، اینجاست؛ می‏شنود.” ابوبکر- رضی الله عنه  گفت: “از او به تو آسیبی نمی‏رسد.”

ام جمیل رضی الله عنها گفت: “پیامبر صلی الله علیه وسلم صحیح و سالم هستند.” ابوبکر- رضی الله عنه پرسید: “ایشان، کجا هستند؟ ام‏جمیل رضی الله عنها پاسخ داد: “در خانه ابن ارقم.” ابوبکر فرمود: “به خدا سوگند تا زمانی که به نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم نروم، چیزی نمی‏خورم و نمی‏نوشم.” ام خیر و ام جمیل رضی الله عنهما، صبر کردند تا مردم، به خانه‏هایشان بروند و رفت و آمدشان، قطع شود و سپس او را در حالی که به آنها تکیه داده بود، به نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم بردند. رسول اکرم صلی الله علیه وسلم ، با دیدن ابوبکر- رضی الله عنه – با شتاب برخاست و به سوی او رفت و او را بوسید. مسلمانان نیز با دیدن حال زار ابوبکر- رضی الله عنه به سوی او شتافتند. ابوبکر رضی الله عنه فرمود: “ای رسول خدا! پدر و مادرم فدایت؛ طوری نیست.

فقط آن فاسق، با صورتم چنین کرده است. ای رسول خدا! این زن، مادر من است؛ به فرزندش نیکی زیادی کرده و شما هم خجسته و بزرگوارید؛ پس او را به سوی خدا دعوت دهید و از خدا برایش طلب هدایت کنید تا بلکه خداوند، او را به وسیله دعوت شما، از آتش جهنم برهاند.” راوی می‏گوید: رسول خدا صلی الله علیه وسلم برایش دعا کرد و او را به اسلام فرا خواند و بدین ترتیب ام خیر (مادر ابوبکر) همان جا مسلمان شد.

مقاله پیشنهادی

فضیلت مهاجران و انصار

الله متعال می‌فرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا …