سید ابو الحسن علی ندوی
ابن جوزی واقعات زندگی را به طور کامل تجزیه و تحلیل می کردند و حتی در واقعات زندگی خویش با نفس مکالمه های حکیمانه دارند، باری ایشان دعا کردند و در این دعا یکی از بزرگان صالح دیگر نیز شریک بودند و دعا هم قبول شد، اما دعای چه کسی؟ در این مورد ایشان با نفس خود مکالمه دارند:
« یک مرتبه معامله ای مرا در پیش آمد که در آن مورد نیاز به دعا و خواستن از خدا لازم بود، من در دعا از خدا نیازم را خواستم و در این دعا یکی از صاحبان صلاح و خیر نیز شریک من شد، من آثار قبولیت دعا را دیدم نفس من گفت که این نتیجه دعای آن بزرگ است نه نتیجه دعای تو، گفتم من گناهان و لغزش های خود را می دانم و با توجه به آنها واقعیت است که من این حق را ندارم که دعای من پذیرفته شود اما آیا تعجب است که دعای خود من قبول شده باشد، زیرا این مرد صالح از گناهان و تقصیراتی که من دارم محفوظ است اما بین من و او یک فرقی است من بنابر تقصیرات خویش در دل شکستگی و ندامت دارم اما ایشان در معامله خویش احساس فرحت و سرور می کنند و بسا اوقات اعتراف تقصیر در این موارد نیاز بیشتر کارآمد و مؤثر باشد، ما هر دو در یک چیز برابر هستیم و آن اینکه هیچکدام از ما بنابر از اعمال خویش از خدا خواستار فضل و لطف نیست.بنابراین اگر من با دل شکسته ای با ندامت و خجالت گردن را پایین آورده ضمن اعتراف، گناهان از خدا تقاضا کنم که با محض فضل و لطف خود نیازم را برآورده فرمایید پس امیدوارم که دعای من اجابت شود و ممکن است که نظر ایشان در اعمال خوب خود بیفتد و این مانعی از قبولیت بشود، پس ای نفس قلبم را جریحه دار مکن او از اول شکسته و زخمی است من از حالت خود علم و اطلاع دارم که مقتضی آنها ادب و تواضع است و بلاخره اعتراف تقصیرات نیز هست، چیزی که من سؤال کرده ام بی نهایت به آن محتاج هستم و از کسی که سؤال کرده از فضل و لطفش به طور کامل یقین دارم، و این همه امتیازاتی که من دارم آن عابد ندارد، خداوند متعال در عبادتش برکت بیشتر بدهد، برای من همین اعتراف تقصیرات چیز خیلی مهم و کارآمد است» در جایی دیگر چنین نوشته :
« بار دیگر در یک معامله ای که شرعا” مکروه بود قلبم بگو مگو داشت، نفس توجیهاتی را راهنمایی می کرد و آن کراهت و ناروایی اش را به ظاهر دفع می کرد اما در حقیقت کلیه توجیهات وی فاسد بود و برای کراهت دلیل روشنی موجود بود من به خدا رجوع کردم و از وی خواستم که این کیفیت را دور بفرمایید و تلاوت قرآن مجید را آغاز کردم و در سلسله تلاوت روزانه ام، معمول این روز از سوره یوسف آغاز می شد و من از همانجا آغاز کردم در اول کار آن وسوسه بر دل غالب بود من اصلا” نمی فهمیدم که چه می خوانم تا زمانی که به این آیه رسیدم {قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ … } یوسف/۲۳ { گفت : پناه بر خدا ! او که خدای من است ، مرا گرامی داشته است ( چگونه ممکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و به خود ستم نمایم ؟ ! )}
با خواندن آیه جا خوردم و احساس کردم که مخاطب اصلی آیه من هستم، بلافاصله به هوش آمدم و پرده غفلت از جلوی چشمایم کنار رفت، با نفس خودم گفتم تو خیال کردی حضرت یوسف(ع) آزاد بود؟ او با جبر و زور به عنوان برده فروش رفت با این حال اینقدر به حق ارباب اجباری معتقد بود و مراعات می کرد چون به وی احسان کوچکی کرده بود و او را به عنوان آقا خطاب کرد در صورتی که نه خودش برده ای بود و نه او آقایش و سپس علت قدر دانی و حق شناسی خویش را احسن مثوای ( با من خوش رفتاری کرده) بیان کرد، حال ای تو نفس در مورد خودت تفکر کن که تو برده حقیقی هستی و سرورت از روزی که تو را به وجود آورده پی در پی به تو احسان کرده و پرده پوشی هایی که برای گناهانت کرده به شمار نمی آید، می دانی که تو را چطور پرورش داد، آموزش و درس داد، روزی داد، حفاظت کرد، اسباب خیر و خوبی فراهم کرد و به راه هدایت سوق داد و از مکر و عداوت هر دشمن نجات داد و با توجه به حسن صورت ظاهری، ذکاوت وجودت باطنی نیز عنایت فرمود علومی را برایت آسان کرد تا اینکه در مدت کوتاهی دانش هایی را تحصیل کردی که دیگران به مدت خیلی طولانی نمی توانند آنرا حاصل بکنند، بر زبان تو علومی را جاری کرد و با فصاحت، بلاغت، قوت بیان و گویایی عطا فرمود و عیب هایت را از مخلوق پنهان نگه داشت تا آنها با تو حسن سلوک داشته باشند، روزی تو را بدون رنج و کوشش به تو رسانید و محتاج کسی نکرد و آنهم به حد وفور و گشایش، به خدا من نمی دانم و نمی توانم کدامیک از احسانهای او را بیان کنم، حق صورت را، صحت اعضا، سلامت طبع، اعتدال، ترکیب، لطافت طبیعت و دوری از خساست و ذلت، و از کودکی به راه راست هدایت، توفیق حفاظت از لغزش ها و فحشاء، علاقه به منقولات، پیروی از حدیث و سنت، نجات از تقلید کورکورانه، نجات از پیروی مبتدعین و حفاظت از قرار گرفتن در شمار گمراهان، { وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا …} ابراهیم/۳۴ ، چندین دشمن برایت دام گستردند اما خداوند متعال تو را نجات داد، مخالفین زیادی خواستند تو را توهین و تخفیف کنند اما حق تعالی تو را سربلندی عطا فرمود و ا زنعمت های فراوانی که دیگران محروم اند ترا بهرمند گردانید چندین نفر از دنیا ناکام رفتند اما تو شادکام و فائز المرام هستی و روزهای زندگیت طوری دارند سپری می شوند که جسمت سالم، دینت محفوظ، علم روز افزون، مقاصد دلت تکمیل و اگر مقصدی بر آورده نشود در چندین موارد توفیق صبر و استقامت داده شد و یقین می کنی که در برآورده نشدن این مقصد حکمتی از طرف خداوند متعال پنهان است و همین برای تو حق و بهتر است و اگر من احسانات گذشته را بشمارم دفتری سیاه می شود اما آمار نعمت ها به پایان نمی رسد و هیچ می دانی احسانی که من آنها را نام نبرده ام چندین برابر بیشتر از این اند که نام برده ام و این چیزی که نام بردم اشاره ای بود نه آمار. پس با توجه به مطلب فوق چطور برای تو مناسب است که کاری خلاف رضای او انجام بدهی؟ { مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ } یوسف/۲۳
و در جایی دیگر نوشته شده است: « یک بار کاری را انجام دادم که بعضی از مذاهب (فقهیه) انجام دادنش جایز بود اما در بعضی دیگر ناجایز، پس از انجام دادن کار در قلبم قساوت و سنگدلی احساس کردم، نفسم گفت این چه خبری است شما که بلاخره از فتوای فقها خارج نشده اید؟ گفتم ای نفس اماره این صحبتت دو جواب دارد یکی اینکه تو برخلاف عقیده خودت توجیه کردی اگر از خودت استفتا می شد در جواب نفی می دادی، گفت اگر من به جواز آن معتقد نبودم چطور انجامش دادم؟ گفتم تو این فکرت را به صورت فتوی بر دیگران نمی پسندی ( یعنی نمی توانی به دیگران فتوای جواز بدهی) دوم اینکه تو پس از احساس این تاریکی در قلب باید خوشحال بشوی زیرا در قلب اگر نور نمی بود این تاریکی احساس نمی شد گفت به هر حال من از این تاریکی که گاه گاهی حمله می آورد می ترسم، گفتم پس برای ترک این فعل تصمیم بگیر و فرض کن کاری که تو می خواهی ترک کنی بلاجماع جایز است اما بنابر ورع و تقوی برای ترکش تعهد بدهی چنانچه بلاخره به این صورت از این کیفیت نجات یافتم».
_________________________
مترجم: محمد ابراهیم دامنی