بسم الرحمن الرحیم
أم کلثوم دختر علی بن ابی طالب رضی الله عنهما
در خانه فاطمه رضی الله عنها غوغایی به پا بود . خداوند بزرگ به فاطمه دختری عطا فرمودند . رسول الله صلی الله علیه و سلم با شتاب به خانه دختر خود فاطمه تشریف آوردند و به دختر خود تبریک و تهنیت عرض کردند به خاطر نوزادتازه وارد . رسول الله صلی الله علیه و سلم نوزاد را در آغوش گرفت و او را أم کلثوم نام نهادند أم کلثوم دختر علی بن ابی طالب کرم الله و جهه در آغوش مادر مهربانی چون فاطمه رضی الله عنها بزرگ و در خانواده آل رسول الله صلی الله علیه و سلم تربیت می یافت . رسول الله صلی الله علیه و سلم أم کلثوم را بسیار دوست می داشت .
وفات جد بزرگوار برای أم کلثوم بسیار دردناک و رنج آور بود أم کلثوم از پدرش علی رضی الله عنها لم و ادب به ارث برده بود او عاقل با ادب دانا به علم و فصیح زبان و چون پدرش دریای علم بود حتی قبل از سن ده سالگی شخصیت والایی داشت عجیب هم نبود چون در خانواده ای با ایمان بزرگ و پدر و مادری دلسوز و مهربان داشت . بعد ازخلافت ابوبکر رضی الله عنه حضرت عمررضی الله عنه خلافت مسلمین رابه عهده گرفتند . حضرت عمر ام کلثوم راازپدرش حضرت علی رضی الله عنه خواستگاری کردند. با وجودی که حضرت فرمودند ام کلثوم هنوز کوچک است به عقد حضرت عمررضی الله عنه در آوردند . حضرت عمربا خوشحالی بسوی مردم مهاجرین رفتند وفرمودندمرا مبارک بادگویید مردم گفتند برای چه به چه مناسبت فرمود برای اینکه دختر علی ابن ابی طالب به عقد خوددرآورده ام . ام کلثوم انتقال یافتند به خانه همسر خود عمربن خطاب رضی الله عنه او همچون مادرش فاطمه زهراء زنی مهربان باایمان باوقار وقانع اززندگی خود وباسادگی وخالی ازمظاهر دنیا شروع به خانه داری کرد. باوجودی که شوهرش خلیفه وامیر مسلمین بود زندگیشان مثل باقی مردم ساده وبی آلایش بود اوزنی باحکمت دلسوز وحافظ مال وحلال همسربود. خداوند بزرگ دو فرزند به أم کلثوم ارزانی کردند به اسم زید بن عمر ورقیه بنت عمربن خطاب رضی الله عنهم اجمعین لیکن حضرت عمر عمر طولانی نداشت ودر نماز صبح به دست أبولولوءالمجوسی شهید شدند بعد از چندی أم کلثوم ازدواج کردند با پسر عمویش عوف بن جعفربن أبی طالب که عوف هم وفات یافت وآم کلثوم با برادر عوف محمد ازدواج کردند که اوهم بعد از مدتی وفات یافت أم کلثوم باز هم ازدواج کرد با عبدالله بن جعفربن أبی طالب برادر عوف و محمد واین ازدواج أم کلثوم بود.روزگار بدین منوال گذشت تا اینکه شنید پدرش حضرت علی رضی الله هنه به دست “ابن ملجم” ضربت خوردند این مصیبت بزرگ برایش ناگوار و دردناک بود با شتاب به سوی پدر شتافت دید پدرش خوابیده و از درد ناله می کند. ابن ملجم را دید که دست او بسته اند گفت ان شا الله خدا خیرت ندهد ای دشمن خدا پدر من یک شهید است حضرت علی رضی الله عنه با وجود درد بسیار صابر و شجاع رو به اطرافیان خود کردند و با گفتاری همراه با عدالت فرمودند ای بنی عبدالمطلب اگر من شهید شدم جان به جای جان ، او را بکشید. اگر شفا یافتم امرش چیز دیگری است و رو به پسرش حسن رضی الله عنه کردند و فرمودند اگر من شهید شدم به این ضربه ای که خوردم او را هم ضربه بزنید و بکشید با ضربه نه با طور دیگر حضرت علی رضی الله عنه با آن ضربه شهید شدند. ام کلثوم از وفات پدر عزیز خود بسیار غمگین و ناراحت و غصه دار شدند اما از صبر شکیبایی و ایمانش چیزی کم نمی شد او مومن بردبار و صابر بود. مدتها بعد ام کلثوم پس از مرگ پدر با پسرش زید بن عمر در یک روز رحلت فرمودند و نماز جنازه آنها را عبدالله بن عمر رضی الله عنه خوانده اند.
تهیه و ترجمه: أم نبیل