سؤالی که اکنون مطرح می کنیم این است که: ملحدین مدعی اخلاق اند. و ما هم از این امر استقبال می کنیم و از آن پشتیبانی کرده و تاییدش می نماییم.
ولی این امر، منافی و ناقض الحادشان است. چرا که اخلاق، ارزش و مشروعیتش را از این دنیای مادی نمی گیرد. اخلاق در این دنیای مادی چیزی نمژ یابد که آن را توجیه کند.
اگر ما افراد این جهان بوده و انسان هم از ماده آفریده شده و طبیعت منشیء او است پس منافی این نیست که سعادت و خوشبختی ات را جستجو کنژ هرچند که به ضرر والدین و فرزندان باشد آن طور که جان لاک اندیشمند مشهور انگلیسی و بنیانگذار دولت مدنی گوید.
بنابراین اخلاق هیچ ارتباطی با این جهان مادی ندارد. اخلاق دارای منفعت مادی است.
اخلاق همیشه در مقابل ماده است. ضد عقل است. ضد مصلحت شخصی است.
به همین دلیل اخلاق شکافی معرفتی درون این جهان هستی است. پس هنگامی که ملحدی مدعی اخلاق می شود ما هم استقبال می نماییم و حمایتش می کنیم ولی با این وجود، بدون اینکه بداند الحادش ساقط می شود. چرا که اخلاق معنا و ارزش و هدفش را از این جهان مادی نمی گیرد بلکه معنایی دیگر دارد، و ارزشش را از دنیای دیگری می گیرد. و هیچ ارتباطی با این دنیای مادی ندارد.
ما برای این امر مثالی ذکر می کنیم:
اگر شخصی در حادثه ای راننده گی غیر عمدی شخصی را زیر بگیرد..
در اینجا وکیل تلاش می کند که ثابت کند که این کار موکلش از روی عمد نبوده است.
در چهارچوب و قاموس مادی، این جریمه روی داده و پایان یافته است و شخص جانی به جریمه اش معترف است.
ولی محاکمه برای شناخت نیت این شخص اثنای ارتکاب جریمه دایر میشود؟
در این حالت وضعیت درونی فرد در حالتی مافوق رویدادهای مادی مجرد خواهد بود.
در این موقعیت ما به حالت داخل نفس شخص نگاه می کنیم نه به واقع مادی قابل مشاهده و قابل رویت.
واین امر، بدون شک ثابت می کند که انسان فرزند این طبیعت وجهان مادی نیست و ارزش خود و افعال و هدفش را از این جهان مادی نمی گیرد.
وگرنه شخص جانی جریمه اش را مرتکب شده و بدان اعتراف کرده است ولی در اینجا حالت نفسی که مرتبه ای بالاتر از ماده و وقائع مادی است مورد توجه است.
اخلاق، شکافی در ساختمان نظم جهان هستی است، شکافی در زمان است، چرا که اخلاق در تمام زمانها یکی است و معلمان اخلاق در طول تاریخ، یک اخلاق را یاد می دادند.
همچنین اخلاق شکافی در مکان است، زیرا در تمام مکانها، ثوابت و ارزشهای ثابت اخلاقی ای وجود دارد.
بنابراین اخلاق، شکافی در بعد معرفتی و مادی و گذری از آن است چرا که ضد مصلحت شخصی وضد ماده و حتی ضد تمایلات انسان است.
“اما شاید شخص ملحد ادعا کند که اخلاق با گذر زمان پیشرفت و تکامل می یابد”.
و این ادعا هم عقلا و منطقا ساقط و باطل است.
اگر اخلاق نسبی بود و با گذر زمان تغییر و تکامل پیدا می کرد کل قوانین اساسی جهان را نقض و باطل می کرد. و برای هیچ انسانی جایز نبود که انسان دیگری را در مسئله ای اخلاقی محاکمه کند.
چرا که با وجود نسبی بودن اخلاق نمی توانی از کسی انتقاد کنی.
بلکه ملحد در وجود خودش معتقد به مطلق بودن اخلاق است. و بنا بر همین مطلقگرایی درونی، به نقد ادیان می پردازد و آن را تخطئه کرده و دروغ می داند.
این نقدش این را ثابت می کند که درونش، اخلاق را مطلق می داند و بر همین اساس به نقد می پردازد.
همچنین دلیل دیگری که ثابت می کند اخلاق تکامل پذیر نیست اینکه: اخلاق موضوعی است و ذاتی نیست.
بنابراین اخلاق مبتنی بر چیزی خارج از ذهن بشری است.
خیر، خیر است چه نزد شخص نیکوکار و چه بدکار. و شر هم شر است بین نیکوکار و بدکار.
اخلاق متکی بر اراده عَرضی الله برای این جهان است. و نیز متکی بر اراده خداوند برای این جهان می باشد.
به همین دلیل در اخلاق، هیچ پیشرفت و تکاملی روی نمی دهد.
مثالهایی برای این مدعا می زنیم:
یوربیدوس (نویسنده ای که چهارصد سال قبل از میلاد مسیح زیسته است) نمایشنامه ای اخلاقی به اسم «زنان تروی» نوشته است..
این نمایشنامه (ناتمام) اخلاقی را سارتر حدود سی سال پیش تقریبا تکمیل کرده است.
با این حال هیچ تفاوت چشمگیری در مضامین اخلاقی بین دو نوشته یوربیدوس و سارتر نیست!
همچنین اخلاقی که شیشرون (مارکوس تولیوس کیکِرو) مردم را بدان فرا خوانده همان چیزی است که ما امروزه به سوی آن فرا می خوانیم.
تمامی معلمین بشری اعم از پیامبران و مصلحان همگی در طول تاریخ به یک اصول اخلاقی دعوت کرده اند..
پس اخلاق دارای مطلقیت ذاتی و مستقل بوده و هیچ نسبیتی در آن وجود ندارد چنانکه شخص ملحد از آن سخن می زند.
اما شاید ملحد ادعا کند که تصرفات اخلاقی ممکن است از نقطه ای به نقطه دیگر تفاوت کند.
این نوع رفتار وسلوک هیچ ارتباطی با قیم و ارزشها ندارد.
بلکه قیم و ارزشها چیزی ثابت است که دچار اختلال و از هم پاشیدگی نمی شود.
در طول تاریخ، راستگویی همیشه راستگویی بوده و دروغ هم همیشه دروغ بوده است.
ولی رفتار اخلاقی افراد ممکن است متفاوت باشد.
ما هم اقرار می کنیم که سلوک و تصرفات اخلاقی بشر هیچ ارتباطی با ارزشها و قیم اخلاقی ندارد.
چرا که ارزش وقتی به اجرا در می آید در سلوک و رفتار بشری خودش را نشان می دهد اما این سلوک بنا بر قرائن زیادی ممکن است مختلف و متفاوت باشد.
به عنوان مثال:
ممکن است شخصی برای ایجاد اصلاح بین دو انسان، دروغ بگوید.
در اینجا دروغ، بد و اشتباه است. اما جدایی بین این دو نفر بدتر و ناخوشایندتر است.
در اینجا قرینه ای است که همان تلاش برای اصلاح است که در این لحظه، دروغ را بر جدایی بین این دو ترجیح و برتری میدهد اما با این حال کماکان دروغ، دروغ است و راستگویی راستگویی می باشد.
بنابراین اخلاق در کل تاریخ ثابت است و ارزشهای اخلاقی دچار تغییر و تکامل نمی شوند و مطلق اند و هیچ ارتباطی با نسبیت ندارند..
اخلاق شکافی است که مطلقا هیچ ارتباطی با مصلحت مادی آن ندارد بلکه در تضاد با مصلحت مادی است. و ضد ترقی تکاملی است.
مثلا در عالم مادی، عصر اتمی هست که در آن زندگی می کنیم و عصر حجر (سنگی) هم هست اما عالم اخلاقی و ارزشهای اخلاقی هیچ گونه تفاوتی از این نوع مذکور ندارد.
اخلاق مطلق است و نسبی نمی باشد و هیچ گونه تکاملی در آن روی نمی دهد و ارزش و مفهومش را از دنیای دیگری می گیرد و هیچ ارتباطی با عالم مادی ما ندارد
پس انسان، مقدمه و رسالتی آسمانی را به این دنیا آورده است و با سرمایه ی اخلاقی و اصولی عظیمی به این دنیا آمده است..
آن همان سرمایه اخلاقی است که امروزه داریم و از آن دفاع می کنیم و همان چیزی است که انسان نخست حاملش بوده است. بنابراین اخلاق مطلق است و ضد ماده می باشد و ضد مصلحت شخصی است و هرگاه ملحد ادعای داشتن اخلاق می کند ما از او تشکر می کنیم اما برایش تاکیید می نماییم که ملحد دارای اخلاق موجود است اما اخلاق الحادی وجود ندارد.
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته