بدون شک دین اسلام با دیگر ادیان ماقبل خود پیوند دارد. اما این خلاف حق است که بگوییم اسلام کپی دیگری از ادیان ما قبل است. با این لفظ حق را ادا نمیکنیم. پیامبر اسلام همانطور که در صحیحین نیز آمده است خود را همانند خشت آخری معرفی میکند که متعاقب دیگر خشت ها آمده است و با او بنا به کمال خودش رسیده است و دیگران از دیدن آن بنا شگفت زده میشوند. این انصاف نیست اگر بگوییم دین اسلام صرفا کپی برداری شده است. جدا نمیدانم چرا یک لحظه این فکر را بخود راه نمیدهیم که شاید سرچشمه یکی باشد بهمین خاطر است که تشبیهات در میان آنان به چشم میخورد. دعوت هر پیامبری بر اساس نوعی تاکید و تنمیم ادیان ماقبل بوده و دین اسلام اتم و اکمل است.دعوت هر پیامبری خارج از دو حالت نیست:
۱– عقیده
۲– تشریع و اخلاق
باید گفت که مضمون عقاید از زمان پیامبری آدم علیه السلام تا کنون یکی بوده است.همگی دعوت بوده به توحید و یگانه پرستی و خدای واحد و ایمان به آخرت و بهشت و جهنم و … هرکدام از آنها دیگری را بشارت داده است و این موضوع نیز در قرآن کریم آمده است که:
(شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَینَا إِلَیکَ وَمَا وَصَّینَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَىٰ وَعِیسَىٰ ۖ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ۚکَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیهِ ۚ اللَّـهُ یجْتَبِی إِلَیهِ مَن یشَاءُ وَیهْدِی إِلَیهِ مَن ینِیبُ) سوره شوری ۱۳٫”آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود؛ و آنچه را بر تو وحی فرستادیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم این بود که: دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید! و بر مشرکان گران است آنچه شما آنان را به سویش دعوت می کنید! خداوند هر کس را بخواهد برمیگزیند، و کسی را که به سوی او بازگردد هدایت میکند”.انبیا به خودی خود در عقیده هیچ اختلافی ندارند و همگی بر یک منهج هستند. بگذاریم کنار که بعدها عقیده ای دچار تحریف شود و دیگر مسائل؛ اصل این است که عقیده درست چیست و سرچشمه چیست.
اما تشریع ممکن است که متفاوت باشد یعنی پیامبری در جامعه ای یک شریعت داشته است که دیگری در جامعه دیگر آن را دارا نبوده واین شریعت به مرور زمان نضج پیدا کرده و به تکامل خود نایل گردیده.ممکن است پرسیده شود که چرا فلان قانون در دین اسلام هست و در دین مسیحی نیست یا چرا دو قانون متشابه دارند. باید در جواب بگویم که هر شریعتی ناسخ شریعت ما قبل خودش است. یعنی حکم شرع قبل خودش را نسخ میکند و یا اینکه ممکن است آن را تایید کند که اصطلاحا شرع من قبلنا نیز نام دارد. بنابراین عقیده یکیست ولی شریعت متفاوت است و گرنه چگونه میشود پیغمبری از توحید بگوید و پیغمبر دیگری از شرک.
اما مسئله عقیده با تحریف روبه روشد و دین اسلام در پاره ای از مسائل مهم اختلاف عمیقی با دیگر ادیان دارد که احتمال اقتباس را به صفر میرساند.
همانطور که در قرآن نیز آمده است یهودی ها کلام خدا را تحریف کردند.قطعا تفاوت عمیقی بین دینی که به یکتایی محض میخواند با دینی که به چند گانگی و تحریف در صفات و… میخواند وجود دارد.اگر تشابهی میبود باید در عقیده به شدت نمایان میشد.
صفات الله در اسلام قابلیت تجیسم و تشبیه را ندارد این در حالیست که یهودی ها الله را با موی مجعد توصیف میکنند!چگونه میشود بین خدایی که کشتی میگیرد با خدایی که حتی صفت چرت زدن برای او کفر است تفاهم ایجاد کنیم؟اگر اقتباسی میبود دست کم باید از این دست روایات در اسلام نیز ذکر میشد نه اینکه از اساس تفاوت داشته باشد.بازهم میگویم عقیده یکیست تاجایی که کج روی رخ نداده باشد.اگر این فرضیه را در نظر بگیریم که اسلام از مسیحی ها و یا یهودی ها کپی برداری کرده است باید تشابه عمیقی میان پیامبران حداقل در سیره آنها مشاهده میکردیم از نظر اسلام داستان به صلیب کشیدن مسیح به کلی با مسیحیت تفاوت دارد.
اگر در پاره ای از مسائل تشابهاتی وجود دارد بخاطر این است که منبع وحی یکیست بنابراین ادعای اقتباس به خودی خود باطل میشود. ممکن است گفته شود که فلان دستور اخلاقی مثلا نیکی به والدین در ادیان دیگر آمده است . باید گفت که کسی منکر این موضوع نیست. وحی با فطرت بشری سازگار است و گاها فطرت است که چیزی را عرفی میکند. به گمانم حتی بچه ها هم موضوع نیکی به والدین را بخوبی درک کنند.این نوع مسئله دلیل اقتباس نیست :
۱– دلیلش وحی است که منطبق با ذات بشری است.
۲– فطرت انسان این موضوع را میپذیرد ؛ بسیاری از مسائل اخلاقی نکو در همه مکاتب حتی زمینی نیز بحث شده است بنابراین مسئله فطری رایج بین عامه خلق نمیتواند ادعایی برای اقتباس باشد.
مسئله مهمی که مطرح میشود این است که هیچگاه یک روحانی مسیحی و یهودی و یا عامه آنها مسئله یادگیری تعالیم ادیان از جانب محمد را بیان نداشته است.اگر چه یک بار در یک سفر تجاری آن هم در دوازده سالگی پیغمبر با یک روحانی مسیحی به نام بحیرا برخورد میکند ولی آیا این عقلانی است ، اگر بگوییم که در همان دیدار کوتاه پیامبر تمامی تعالیم را از او آن هم در سن دوازده سالگی یادگرفته و آن را بیست و هشت سال بعد به نمایش گذاشته ؟ درضمن باید یاد آوری نمود که در آن دیدار روحانی مسیحی ابوطالب عموی پیغمبر را از گزند یهودی ها نسبت به پیامبر آگاه میسازد چرا که وی نشانه های نبوت را در وی یافته بود.دیگر نکته اینکه مخالفان پیامبر در آن زمان هیچگاه به وی اعتراض نکردند که تعالیمش از یهود و نصاری است . چرا کفار در نزد حاکم حبشه به وی نگفتند که قرآن مصدری مسیحی دارد؟ مسیحیان ویهودیان که مدام با مسلمانان سرستیز داشتند چرا طعنی به مصدر قرآن وارد نکردند؟ما به چرا های شما پاسخ میدهیم ولی گویا چرا های ما در هاله ای از بی جوابی باقی خواهد ماند.