[ مؤلف میگوید: (وعن ابن عباس فی الآیه قال: لما تغشاها آدم حملت، فأتاهما إبلیس، فقال: إنی صاحبکما الذی أخرجتکما من الجنه، لتطیعننی أو لأجعلن له قرنی أیل، فیخرج من بطنک فیشقه، ولأفعلن، ولأفعلن – یخوّفهما -؛ سمِّیاه عبدالحارث، فأبیا أن یطیعاه، فخرج میتاً، ثم حملت فأتاهما، فقال مثل قوله، فأبیا أن یطیعاه، فخرج میتاً، ثم حملت فأتاهما، فقال مثل قوله، فأبیا أن یطیعاه، فخرج میتاً، ثم حملت، فأتاهما، فذکرهما، فأدرکهما حب الولد، فسمَّیاه عبدالحارث، فذلک قوله: ﴿جَعَلَا لَهُۥ شُرَکَآءَ فِیمَآ ءَاتَىٰهُمَا﴾ رواه ابن ابی حاتم.)[۱]].[۲]
از ابن عباس روایت است که گفته است: وقتی آدم با حوا نزدیکی کرد، حوا باردار شد. ابلیس نزد آدم و حوا آمد و گفت: من دوست شما هستم که شما را از بهشت بیرون کردم. یا باید از من اطاعت کنید یا اینکه دو تا شاخ بزرگ برای بچهتان قرار میدهم و وقتی از شکم تو «خطاب به حوا» بیرون میآید، او را نصف میکند. و فلان و فلان کار را میکنم- ابلیس، آدم و حوا را میترساند -؛ بچهتان را عبدالحارث نام بگذارید. آنان از اطاعت کردن ابلیس، خودداری کردند. پس بچهشان مرده به دنیا آمد. سپس حوا باردار شد و ابلیس دوباره پیش آنان آمد و همان سخن قبلی را به آنان گفت. آدم و حوا از اطاعت کردن ابلیس امتناع کردند. پس بچهشان مرده به دنیا آمد. سپس حوا باردار شد و ابلیس بار دیگر پیش آنان آمد و همان سخن قبلی را به آنان گفت. حب و دوستی فرزند آنان را تحت تأثیر قرار داد و ناچاراً بچهشان را عبدالحارث نام نهادند. تفسیر آیهی: ﴿جَعَلَا لَهُۥ شُرَکَآءَ فِیمَآ ءَاتَىٰهُمَا﴾ همین است. ابن ابی حاتم، این روایت را نقل کرده است.)
عبارت: (فی الآیه) منظور آیهای است که در عنوان این باب آمده است.
فرمودهی: (تغشاها) یعنی آدم با حواء نزدیکی کرد.
گفتهی: (أو لأجعلن له) یعنی قطعاً برای فرزندتان [ دو شاخ بز کوهی] قرار میدهم.
در عبارت: (قرنی أیل)، «أیل» به بزکوهی نر میگویند. معنای عبارت این است که ابلیس، آدم و حواء را به این میترساند که او برای فرزندشان، دو شاخ بزکوهی قرار میدهد و وقتی از شکم حواء بیرون میآید، او را دو نصف میکند؛ همان طور که ابلیس لعین گفت: «فیخرج من بطنک فَیَشُقُّهُ»: «بچه از شکمت بیرون میآید و او را دو نصف میکند».
عبارت: (ولأفعلن، ولأفعلن، یخوفهما) یعنی غیر از آنچه که گفته، بر سر آنها میآورد. ابلیس گمان میکند که غیر از آنچه که گفت، با آدم و حواء میکند.
راجع به عبارت: (سَمِّیاهُ عبدالحارث) سعید بن جبیر میگوید: «اسم ابلیس در میان فرشتگان، حارث بود».[۳] منظور شیطان این بود که آدم و حواء، اسم عبدالحارث را بر بچهشان بنهند تا بدین وسیله برای خدا شریک قرار دهند. این کار، از نیرنگ و فریب شیطان است که هر وقت نتوانست آدمی را دچار گناه کبیره سازد، به گناه صغیره قانع است.
به علاوه، از جانب آدم و حواء اطاعت از ابلیس ممکن است؛ همان طور که بار اول از شیطان اطاعت کردند؛ همچنان که ابن جریر و ابن ابی حاتم از عبدالرحمن بن زید بن اسلم روایت کرده که میگوید: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «خدعهما مرتین»[۴]: «ابلیس، دو بار آدم و حواء را فریب داد». زید میگوید: ابلیس، آدم و حواء را یک بار در بهشت و یک بار در این دنیا، فریب داد.
عبارت: (فأبیا أن یطیعاه، فخرج میتاً . . .) برای امتحان و آزمایش آدم و حواء بود. چون انسان جز با توفیق و مدد خدا، عزم و ارادهی راسخی ندارد هر چند آیات و نشانههای خدا را مشاهده کند.
چون سرشت بشری بر انسان غالب و چیره میشود، همان طور که دو بار سرشت بشری بر آدم و حواء غالب شد با وجودی که قبلاً آدم و حواء از نیرنگ، فریب ابلیس و دشمنی ابلیس با آنان، برحذر شدند. با این وجود حب و دوستی فرزند بر آنان غالب شد و او را عبدالحارث نام نهادند.
نام گذاری این اسم بر فرزندانشان، شرک در نام گذاری بود و هرچند آدم و حواء قصد این را نداشتند که بچهشان را بندهی شیطان کنند، بلکه به گمانشان این قصد را داشتند که یا شرّ شیطان را از حواء دور کنند و یا اینکه در صورت اطاعت نکردن از ابلیس، میترسیدند بچهشان بمیرد.
همان طور که عبد بن حمید و ابن ابی حاتم از ابن ابی بن کعب روایت کردهاند که میگوید: «وقتی حواء باردار شد، شیطان پیش وی آمد و گفت: آیا به حرف من گوش میکنی تا بچهات سالم بماند؟ نام او را عبدالحارث بگذار. حواء این کار را نکرد، پس بچهاش مرده به دنیا آمد. بار دیگر باردار شد و شیطان همان حرف قبلی به او گفت و حواء به حرفش گوش نکرد و بچهاش مرده به دنیا آمد. سپس بار سوم باردار شد. ابلیس گفت: آیا به حرف من گوش میکنی تا بچهات سالم بماند؟ اگر به حرف من گوش نکنی و از من اطاعت نکنی، بچهات چهارپا میشود. ابلیس لعین، حواء را ترساند، از این رو آدم و حواء ناچاراً از شیطان اطاعت کردند». [روایت ابن ابی حاتم] .[۵]
میگویم: اسناد این روایت، صحیح است و سعید بن منصور و ابن منذر نیز آن را روایت کردهاند.
(برگرفته از شرح تیسیر العزیز کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– سعید بن منصور در سننش، شمارهی ۹۷۳ و ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۵۴ این حدیث را از ابن عباس روایت کردهاند. در اسناد آن، خُصیف جزری وجود دارد که راستگوست ولی کمی ضعف در او وجود دارد.
مانند این حدیث از ابن عباس، از طرقی دیگر روایت شده است. این حدیث را در تفسیر ابن جریر، ۱۰/۱۴۶- ۱۴۷ ببیند. این حدیث از ابن عباس به ثبوت رسیده است.
[۲]– عبارت داخل کروشه از نسخههای خطی افتاده و ما اینجا آن را آورده ایم، چون سیاق اقتضای آن را دارد.
[۳]– صاحب کتاب «الدر المنثور»، در همین کتاب، ۳/۶۲۴ این گفته را به ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابوشیخ نسبت داده است. این روایت نزد ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۴۴ با اسنادی حسن وجود دارد و در آن نیامده که نام ابلیس، حارث بود.
[۴]– ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۶۴ و ابن جریر در تفسیرش، ۹/۱۵۰ این حدیث را از عبدالرحمن بن زید بن اسلم روایت کردهاند. عبدالرحمن بن زید بن اسلم، تابعی و ضعیف الحدیث بود.
[۵]– ابن ابی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۸۶۵۳ و عبد بن حُمید و ابوشیخ- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۳/۶۲۳ آمده- این حدیث را روایت کردهاند. عبد بن حُمید و ابوشیخ – آنگونه که در «الدر المنثور»، ۳/۶۲۳ آمده، مانند این حدیث را روایت کردهاند. در اسناد ابن ابی حاتم، سعید بن بشیر قرار دارد که کمی ضعف در او وجود دارد. همچنین در اسنادش، عقبه-به گمانم- عقبهی اصم وجود دارد که ضعیف است. به اسناد روایت عبد بن حُمید و ابوشیخ دسترسی نیافتم.