پیامبر بعضی اوقات برای راز و نیاز و عبادت به غار حرا می رفتند و چند روزی را در انجا سپری میکردند و سه سالی بود که هر ماه رمضان را در غار به عبادت و راز و نیاز می گذراندند که در این سال یعنی سال ۶۱۰ میلادی اولین وحی بر ایشان نازل گشت
چنان که جبرئیل امین بر ایشان نازل می شود و می فرمائید که “بخوان ” و پیامبر در جواب می فرمائید که “من خواندم بلد نیستم ” سپس حضرت جبرئیل ایشان را در بر میگیرد و محکم فشار میدهد و سپس رها میکند و با او می گوید که بخوان و ایات اول سوره علق را به ایشان نازل میکند
با مشاهده این صحنه پیامبر بسیار وحشت زده و نگران در حالی که قلب مبارکشان شدید می طپید از بالای کوه به خانه می روند و داستان را برای همسرش یعنی ام المومنین خدیجه تعریف می کنند و همسرش ایشان را دلداری میدهد
خدیجه همراه پیامبر نزد #ورقه_بن_نوفل می روند و داستان را برای او بازگو می کنند و او در جواب می گوید :
این همان ناموسی است که خداوند او رابر موسی نازل کرده است. ای کاش من به هنگام دعوت تو تازه جوانی بودم!
ای کاش من زنده باشم آنگاه که قوم و قبیله ات تو را از شهر و دیارت آواره می سازند ، هیچ مردی تاکنون همانند آنچه را که تو آورده ای نیاورده است، مگر آنکه همگان با او دشمنی آغاز کرده اند! اگر روزگار تو را دریابم تو را یاری شایسته ای خواهم کرد! آنگاه طولی نکشید که ورقه از دنیا رفت
توضیحات :
ورقه بن نوفل : وی مردی بود که در عهد جاهلیت نصرانی شده بود، و کتابت عبرانی را نیک می دانست و آیات انجیل را هر اندازه که خدا می خواست بنویسد به عبرانی می نوشت. اکنون دیگر پیرمردی کهنسال بود و از دو چشم نابینا شده ایشان پسر عموی حضرت خدیجه بودند