شهادت عمر ابن الخطاب رضی الله عنه (۴)

سلام کرد و گفت: عمر رضی الله عنه خدمت شما سلام دارد و اجازه می خواهد که در کنار دو رفیق خود بیارامد. عائشه رضی الله عنها گفت: دلم می خواست خودم در اینجا دفن شوم، ولی امروز عمر رضی الله عنه را بر خود ترجیح می دهم. وقتی عبدالله نزد پدر برگشت، گفتند: عبدالله آمد. عمر رضی الله عنه گفت: مرا بنشانید. و از فرزندش پرسید: چه خبر داری؟ گفت: آن چه شما دوست داشتید اتفاق افتاد.
عمر رضی الله عنه گفت: خدا را شکر. و افزود که هیچ چیزی برایم مهم تر از این نبود و گفت: پس از این که جنازه ی مرا تا دروازه ی حجره ی عائشه بردید، دوباره از او اجازه ی ورود بخواهید. اگر اجازه داد مرا داخل حجره ببرید و اگر نه مرا به قبرستان مسلمانان منتقل نمایید. راوی می گوید: بعد از این که وفات کرد ما جنازه اش را بر دوش گذاشته تا دم حجره بردیم و عبدالله سلام کرد و گفت: عمر رضی الله عنه اجازه ی ورود می خواهد. عائشه گفت: او را وارد کنید. آن گاه در کنار دو رفیقش دفن گردید.

(البخاری، ک فضائل الصحابه ش ۳۷۰۰)

مقاله پیشنهادی

محبت صحابه رضی الله عنهم

از علامت‌های ایمان عبارت‌اند از: محبت داشتن به تمام صحابه با قلب، و تعریف و …