در بحث عقیده، ترک عمل به ظاهرِ نصوص فساد آور است

آنان که معنای ظاهرِ نصوص را فاسد می­ دانند و در پی آن انکارش می ­کنند، از دو منظر به خطا رفته­ اند: اول: نص را به معنای اشتباه و باطل ترجمه می­ کنند و چون لفظ بر معنایی که آنان ترجمه نمودند دلالت ندارد، آن را انکار می­ کنند و می­ گویند: ظاهرِ نص، مورد نظر نیست.

مثلاً: الله  در حدیث قدسی می­ فرماید: «یَا ابْنَ آدَمَ مَرِضْتُ فَلَمْ تَعُدْنِی، یَا ابْنَ آدَمَ! اسْتَطْعَمْتُکَ فَلَمْ تُطْعِمْنِی، یَا ابْنَ آدَمَ! اسْتَسْقَیْتُکَ فَلَمْ تَسْقِنِی»: (ای فرزند آدم مریض شدم به عیادتم نیامدی، ای انسان از تو غذا طلبیدم غذایم ندادی، ای آدمی­زاده از تو آب خواستم آبم ندادی)[۱].

­گویند: ظاهر حدیث به این معناست که الله مریض، گرسنه و تشنه می ­شود؛ لذا این معنا نادرست است و مورد نظر نیست. می­ گوییم: اگر شما حق نص را به درستی ادا می­ کردید، می ­دانستید که این معنای فاسد منظور و هدفِ نص نیست. زیرا فحوای حدیث با آن هم­ خوانی ندارد. سخن الله به صورت مفسَّر در ادامه­ ی همین حدیث آمده است: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ عَبْدِی فُلَانًا مَرِضَ فَلَمْ تَعُدْهُ؟ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّهُ اسْتَطْعَمَکَ عَبْدِی فُلَانٌ، فَلَمْ تُطْعِمْهُ؟ واسْتَسْقَاکَ عَبْدِی فُلَانٌ فَلَمْ تَسْقِهِ؟»: (آیا ندانستی فلان بنده­ ی من مریض است و به عیادتش نرفتی؟ مگر ندانستی فلان بنده ­ام از تو غذا طلبید و غذایش ندادی؟ بنده­ ام از تو آب طلبید و آبش ندادی). این حدیث به صراحت بیان می ­دارد که الله  نه مریض می­ شود و نه گرسنه و تشنه. بلکه این سه مشکل برای بنده­ای از بندگانش رخ می­ دهد[۲].

دوم: لفظ را به معنای صحیحِ موافق با ظاهرش تفسیر می­ کنند، لیکن به این باور که چنین معنایی باطل است آن را رد می­ کنند؛ حال آن­که این معنا باطل نیست. مثلاً آیه ­ی: {الرَّحمنُ عَلَی العرشِ استوی}: (الله رحمن بر عرش قرار گرفته است)[۳]. گویند: ظاهر آیه این است که الله بر روی عرش است. و چون عرش محدود است، پس لازمه ­اش این است که الله هم محدود باشد. لذا این معنا نادرست بوده و مورد نظر نیست[۴].

پس می ­گوییم: این­که الله  بر عرش خویش قرار گرفته است گر چه عرش محدود است مستلزم معنای باطل و نادرستی نیست. چرا که الله بر عرش خویش قرار گرفته است؛ لیک آن ­گونه که سزاوار جلال و عظمت اوست. و این بالا بودن و قرار گرفتن بر عرش، همانند قرار گرفتن مخلوق بر مخلوق نیست. و لازم نیست که الله محدود به مکان باشد. این عُلُوّ یا بالا بودن مختص عرش است و بالاترین مخلوق از نظر مکانی، عرش است. و الله از تمام چیزها بالاتر است. و این از کمال الهی است و از صفات کامل او  تعالی محسوب می­ شود؛ پس چگونه می­توان گفت این معنا باطل است و مورد نظر نیست؟![۵]

این خطا از هر دو منظر در یک مثال، قابل ارائه است: مثلاً رسول الله صلی الله علیه وسلم می­ فرماید: «إنَّ قُلُوبَ بَنی آدمَ کلّها بینَ إصبَعَینِ مِن أَصابِعِ الرحمن کقلبِ واحدٍ یُصَرِّفُهُ حیثُ یَشاء»: (قلب تمام بنی آدم به مانند یک قلب، بین دو انگشت از انگشتانِ رحمن قرار دارد؛ هر گونه که بخواهد آن را می ­چرخاند). بنا بر قول اول گویند: ظاهر حدیث که می ­گوید: قلوب بنی آدم میان انگشتان اللهِ رحمن  قرار دارد، مستلزم  لمس کردن و برخورد مستقیم می­ باشد. و نیز این­که انگشتان الله  در درون ماست! پس این معنا باطل و مورد نظر نیست. وبنا بر قول دوم می ­گویند: ظاهر حدیث گوید: انگشتان الله  حقیقی هستند و انگشت جزوِ اعضاء است! لذا این معنا نادرست است و منظور الله این نیست. در جوابِ قول اول می­ گوییم: این که دل بندگان بین دو انگشت از انگشتان الله  قرار دارد، مستلزم لمس و برخورد مستقیم نیست و انگشت­ها درون جسم ما نمی ­باشد. آیا این سخن الله  را ندیده ­ای: {السُّحابُ المُسَخَّرُ بینَ السَّماءِ و الأرض}: (ابر رامِ میان آسمان و زمین)[۶].

ابر نه به آسمان برخورد می­ کند نه به زمین و یکدیگر را لمس نمی­ کنند. و گفته می ­شود: ستره­ ی نمازگزار، بین یدیه: (میان دو دست اوست) یعنی در روبرویش قرار دارد. هیچ برخورد مستقیم و لمس شدنی هم در کار نیست. اگر (در میان چیزی قرار گرفتن) در بین مخلوقات، مستلزمِ لمس و به هم چسبیدن نیست، این مثال در حقِّ مخلوق با خالق که کُرسِیِ او آسمان­ها و زمین را احاطه کرده است و خود الله هم بر هر چیز احاطه دارد، چگونه است؟ قرآن، حدیث و عقل دلالت بر این دارند که الله تعالی از مخلوقاتش جدا است و در هیچ یک از مخلوقاتش حل نشده است. و هیچ مخلوق الله تعالی با او ممزوج نیست.

سلف هم بر این باور اجماع دارند.  درجواب قول دوم می ­گوییم: اثبات انگشتان حقیقی برای الله  معنای باطل و نادرستی را در بر ندارد و منظور وهدف هم، همان معنای حقیقی است.

الله  دارای انگشتان منحصر به ذات خویش است و هیچ شباهتی با انگشت مخلوقات ندارد. در صحیح بخاری و مسلم از عبدالله بن مسعود روایت است: «جَاءَ حَبْرٌ مِنَ الأَحْبَارِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ إِنَّا نَجِدُ: أَنَّ اللَّهَ یَجْعَلُ السَّمَوَاتِ عَلَى إِصْبَعٍ وَالأَرَضِینَ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالشَّجَرَ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالمَاءَ وَالثَّرَى عَلَى إِصْبَعٍ، وَسَائِرَ الخَلاَئِقِ عَلَى إِصْبَعٍ، فَیَقُولُ أَنَا المَلِکُ، فَضَحِکَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى بَدَتْ نَوَاجِذُهُ تَصْدِیقًا لِقَوْلِ الحَبْرِ، ثُمَّ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: {وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ، وَالأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ القِیَامَهِ، وَالسَّمَوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ، سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ}»: (عالِمی از یهودیان نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و گفت: ای محمد ما چنین می­ خوانیم که: الله آسمان ها را بر یک انگشت می­ نهد و زمین­ ها را بر انگشتی. درختان را بر انگشتی و آب و خاک مرطوب را بر انگشتی دیگر. و سایر مخلوقات را بر انگشتی. سپس می ­گوید: من پادشاهم. رسول الله صلی الله علیه وسلم در تأیید سخنان آن عالِم چنان خندیدند که دندان­ های آسیاب ایشان نمودار شد. سپس پیامبر صلی الله علیه وسلم این آیه را تلاوت نمود: {وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ}: (و الله را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، در حالی که زمین در روز قیامت یک ­سره در قبضه ­ی اوست، و آسمان­ ها هم درهم پیچیده به دستِ راستِ اوست؛ منزّه و برتر است از آن­چه با او شریک می ­گیرند).[۷] الفاظ این حدیث از بخاری بوده و در تفسیر سوره ­ی زمر آمده است[۸]. چه معنای نادرستی از ظاهر نص لازم می­آید که مجبور باشیم بگوییم: این معنا مورد نظر نبوده است[۹]؟؟

 

[۱]  صحیح مسلم، ۲۵۶۹/۴۳، کتاب البر و الصله و الآداب، باب فضل عیاده المریض از حدیث ابوهریرهس.
[۲] تقریب التدمیریه ، شیخ عثیمین ص ۵۷ – ۵۸٫
[۳]  طه / ۵٫
[۴] می ­پندارند بر عرش قرار گرفتن الله همانند انسان است که بر پشت سواری یا کشتی قرار می ­گیرد. پس الله برای قرار گرفتن بر عرش به آن نیازمند است. همان­طور که انسان نیازمند سوار شدن بر سواری یا کشتی است. نتیجه­ ی سخن آنان انکار ظاهرِ لفظ است. و این، همان موردی است که شیخ بر آن خط بطلان کشیده و می ­گوید: استوا و قرار گرفتن الله که بسانِ انسان نیست. بلکه استوایی خاص است که آن را به ذات بی­همتای خویش نسبت داده است. این صفت هم مانند دیگر صفات و افعال الهی لایق و شایسته­ ی خود اوست. چرا که الله همانند مخلوقات نیست.
[۵]  تقریب التدمیریه، (ص ۶۰ – ۶۱).
[۶]  بقره / ۱۶۴٫
[۷] زمر / ۶۷٫
[۸] متفق علیه. بخاری، کتاب التفسیر و کتاب التوحید: ۴۸۱۱، ۷۴۱۴، ۷۴۵۱، ۷۵۱۳٫ مسلم، کتاب صفه القیامه و الجنّه و النار، ۲۷۸۶/۱۹ – ۲۲٫ نسائی در تفسیرش شماره­ ۴۷۱، ۴۷۲٫
[۹] تقریب التدمیریه: (ص ۶۲ – ۶۳).

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …