خصوصیات فردی حضرت ابوبکر رضی الله عنه (۳)

ابوبکر که در اوج قدرت و فرمانروای مملکت وسیع عربستان بود و با امپراطوری‌ها و ابرقدرت‌های جهان پنجه میانداخت، و از طرفی دوران جوانیش را در ناز و نعمت و ثروت بیکران به سر برده بود، در دوران خلافتش به چوپانی می‌پرداخت و گوسفندان خود و مردم را به چرا میبرد! در سُنح پیش از خلافت شتران و گوسفندان اهل محلّه را می‌دوشید. وقتی خلیفه شد، از کوچه که می‌گذشت، کنیزکی گفت: «ابوبکر دیگر برای ما شیر نخواهد دوشید». ابوبکر برگشت و گفت: «به جان خودم که باز هم برای شما شیر خواهم دوشید و امیدوارم که از این پس مسئولیتی که بر عهده گرفته‌ام، مرا از سیره و روشی که قبلاً داشتم بازندارد».

هرگاه دختری را در کوچه می‌دید که گوسفندانی همراه دارد، به او می‌گفت: «دخترک، می‌خواهی که گوسفندانت را بچرانم یا بدوشم؟» دختر گاه می‌گفت: «بچران». و گاه می‌گفت: «بدوش». و هر فرمانی که میداد، خلیفه جهان اسلام اطاعت می‌کرد. و گاهی از زنانی که برایشان شیر میدوشید، می‌پرسید: «خانم، آیا دوست داری که برای تو سرشیر هم بگیرم؟» گاهی زن سرشیر می‌خواست و گاهی نمی‌خوست و ابوبکر به آنچه می‌شنید، عمل می‌کرد.

روزی در خانه یکی از همسایگان خود را زد. دخترکی در را به روی او باز کرد و همین که ابوبکر را دید، فریاد زد: «مادر، مرد بزچران آمد!» آن زن در همین حال با خلیفه مسلمین رو در رو شد و در حالی که عرق شرم بر رویش نشسته بود، بر سر دخترک فریاد زد: «وای بر تو، این خلیفه پیغمبر است!» ابوبکر خندید و گفت: «رهایش کن، او مرا به محبوبترین اعمالم نزد خدا توصیف کرد».

با این همه ادامه اقامت در سنح با کثرت مشغل‌های که برایش پیش آمد، ممکن نشد. مدّتی بعد هم سنح را رها کرد و هم از خرید و فروش دست کشید. به شهر آمد و با مقرّری سالیانهای که از بیت المال میگرفت، معیشت کرد و تا پایان عمر هم در مدینه ماند. در روایتی آمده است که روزی ابوبکر پارچه‌هایی را به دوش انداخته بود و برای خرید و فروش به بازار میرفت. چند نفر از اصحاب او را دیدند و پرسیدند: «کجا می‌روی؟» گفت: «برای خرید و فروش به بازار می‌روم». گفتند: «تو خلیفه مسلمینی!» گفت: «پس به خانواده‌ام چه بخورانم؟» آنگاه برای او حقوق و مستمرّی تعیین کردند.

طبق روایت دیگر، روزی ابوبکر با خود گفت: «به خدا کار مردم را با خرید و فروش نمی‌توانم سامان دهم. باید با فراغت به امور آنها بپردازم». لذا خرید و فروش را رها کرد و منزلش را به مدینه انتقال داد و اصحاب برای او از بیت المال حقوقی وضع کردند.

در باب مقداری حقوقی که ابوبکر میگرفت، روایات اختلاف دارند. گفته‌اند که برای وی چیزی در حدّ یکی از مهاجرین مقرّر شده بود، یعنی نیمی یا پارهای از یک گوسفند برای خوراک روزانه و جامه تابستانی و زمستانی. همچنین سخن از ۲۵۰۰ و ۳۰۰۰ و ۶۰۰۰ درهم در سال نیز به میان آمده است.

به هر صورت وی در هنگام وفات وصیّت کرد تا پاره‌ای زمین را که از آن وی بود، بفروشند و به جای آنچه در مدّت خلافت گرفته بود، به بیت المال پس دهند. گفته می‌شود که حتّی بستری را که بر روی آن می‌خوابید و چادری را که بر روی او می‌انداختند به بیت المال دادند.

در پایان حیات از مال دنیا تنها شتری داشت که از شیر آن استفاده می‌کرد و قطیفه‌ای که پنج درهم بیش نمیارزید. ابوبکر در بستر مرگ وصیّت کرد که اینها را به خلیفه بعد از خودش بدهند. وقتی اینها را نزد عمر بردند، گریست و گفت: «خدا ابوبکر را رحمت کند، کسی را که بعد از وی آمد به سختی انداخت». به گمان نگارنده این وصیّت ابوبکر تذکاری بود برای خلیفه بعد از خودش که وی نیز باید به روش و منش ابوبکر زندگی کند.

آری، به راستی که او ابرمردی بود از تبار ابراهیم بت شکن… و شاید هزاران سال دیگر بگذرد و از مام تاریخ فرزندی مانند صدّیق اکبر پا به عرصه وجود نگذارد.

مقاله پیشنهادی

فضیلت مهاجران و انصار

الله متعال می‌فرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا …