حکایت حوریان بهشت(۱)

یکی از مورخان می‌نویسد: دشمنان به یکی از مرزهای اسلامی حمله بردند… عبدالواحد بن زید که خطیب و واعظ بصره بود به سخنرانی پرداخت و مردم را به بذل مال و جهاد تشویق نمود و نعمت‌ها و خوشی‌های بهشت را وصف کرد و سپس به وصف حور العین پرداخت…
پس مردم مشتاق بهشت شدند و صدای گریه‌ی برخی از آنان بلند شد و جان‌های خود را در راه خدا ارزان دانستند…
ناگهان پیرزنی ـ که مادر ابراهیم بصری بود ـ از میان زنان برخاست و گفت: ای اباعبید! ابراهیم، فرزند مرا می‌شناسی؟.
او کسی است که امرای بصره برای دخترانشان خواستگاری‌اش می‌کنند و من از پذیرش آن بخیلی می‌کنم!.
اما به خدا سوگند از این دختری که تو وصفش کردی خوشم آمد و راضی شدم که عروسم باشد… باز اوصاف او را تکرار کن شاید او نیز مشتاق شود…
خطیب باز ابیاتی در وصف حور العین خواند… مردم به هیجان آمدند و تکبیر گفتند…
مادر ابراهیم دوباره برخاست و گفت:
ای اباعبید! به خدا سوگند راضی شدم که این دختر همسر ابراهیم باشد… آیا می‌شود هم‌اکنون او را به ازدواجش درآوری و ده‌هزار دینار به عنوان مهریه‌اش از من بپذیری؟ چه بسا که خداوند شهادت را نصیب او کند و در قیامت شفیع من و پدرش باشد…
عبدالواحد گفت: چنین کردم… به خدا قسم امیدوارم رستگاری بزرگی به دست آورید…
پیرزن فرزندش را صدا زد: ای ابراهیم… ای ابراهیم…
جوانی خوش‌سیما از میان مردم برخاست و گفت: لبیک مادرم…
گفت: پسرم آیا دوست داری این دختر در مقابل جانت که در راه خدا بدهی همسرت شود؟.
گفت: آری مادرم، به خدا سوگند راضی هستم…
آن پیرزن به سرعت به خانه‌اش رفت و ده هزار دینار آورد و در دامن عبدالواحد گذاشت، سپس چشمانش را به آسمان بالا برد و گفت: خداوندا من گواهی می‌دهم که فرزندم را به ازدواج این دختر در آوردم در مقابل اینکه جانش را در راه تو دهد… از من بپذیر ای مهربان‌ترین مهربانان…
سپس گفت: ای اباعبید… این ده‌هزار دینار مهریه‌ی آن دختر است… با آن مجاهدان در راه خدا را مجهز کن…
سپس رفت و برای فرزند خود اسب و سلاحی مناسب خرید و روزها را برای رفتن فرزندش شمرد و با هر نگاهی که به او می‌کرد و هر کلمه‌ای که از او می‌شنید گویا با وی وداع می‌کرد…
مجاهدان برای خروج به سوی جهاد آماده می‌شدند… هنگامی که وقت رفتن شد، ابراهیم نیز به سرعت بیرون رفت و مجاهدان دیگر نیز برای رسیدن به میدان نبرد از هم پیشی می‌گرفتند و قاریان این آیه را قرائت می‌کردند که:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّهَ﴾ [التوبه: ۱۱۱].
«همانا الله از مومنان جان‌ها و مال‌هایشان را خریده به [بهای] آنکه بهشت برای آنان باشد…».

مقاله پیشنهادی

خیار(داشتن اختیار در معامله)

حکمت مشروعیت داشتن اختیار در معامله داشتن حق اختیار در معامله از محاسن اسلام است؛ …