وصیت ها و لحظات آخر زندگی پیامبر صلی الله علیه وسلم

أنس (رض) روایت می‌کند: «ابوبکر (رض) بعد از رحلت پیامبر (ص) به عمر (رض) گفت: بیا نزد ام أیمن برویم همچنان که پیامبر نیز پیش او می‌رفت. وقتی که پیش او رفتند، او گریست. آن دو به ام ایمن گفتند: چه چیزی تو را می‌گریاند؟ آیا بهتر نیست که رسول الله (ص) پیش پروردگار باشد؟!. ام ایمن در جواب گفت: به علت اینکه می‌دانم آنچه نزد خداست برای پیامبر بهتر است گریه نمی‌کنم بلکه به این خاطر می‌گریم که نزول وحی از آسمان قطع شد.
«لعنه الله علی الیهود والنصاری اتخذوا قبور أنبیائهم مساجد».
«لعنت خداوند بر [قوم] یهود و مسیحیان باد که قبرهای پیامبرانشان را تبدیل به مسجد می‌کردند». و آنحضرت ه مردم را از تکرار اعمال آنها نهی کردند.
أنس روایت می‌کند: «وصیت پیامبر  صلی الله علیه و سلّم  به هنگام مرگ به عموم مردم این بود : «الصلاه وماملکت أیمانکم» «نماز را به پا دارید و حق زنان (ملک یمین) را رعایت کنید».
[و این سخن را تکرار می‌کرد] طوری که صدایش در نمی‌آمد و زبانش نمی‌توانست آن را بیان کند.
عایشه رضی الله عنها  می‌گوید: «خداوند آب دهان من و آب دهان ایشان را به هنگام مرگ با یکدیگر جمع و مخلوط کرد. عبدالرحمن بن ابوبکر در حالیکه مسواکی در دست داشت پیش من آمد و پیامبر را بر سینه‌ام تکیه داده بودم. دیدم که به مسواک نگاه می‌کند و می‌دانستم که ایشان مسواک زدن را دوست دارد، پس به اوگفتم: یا رسول الله مسواک را از او برایت بگیرم؟ با سرش اشاره کرد: بله [بگیر]. دستم را دراز کردم و آن را گرفتم و با جویدن آن را نرم و خوشبو کردم سپس آنرا به پیامبر صلی الله علیه و سلّم دادم و ایشان با آن مسواک زد.
بعد از اتمام کارشان مسواک را گرفتم و برای آخرین بار آب دهان ایشان را مکیدم.
پس خداوند آب دهان من و او را در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت [با یکدیگر] جمع کرد».
ظرف آبی در مقابل ایشان بود، پیامبر صلی الله علیه و سلّم دستش را در داخل ظرف فرو برد و بر صورت خود کشید و فرمود: «لا إله إلّا الله إن للموت لسکرات، اللهم أعنِّی علی سکرات الموت».
«هیچ خدائی جز «الله» نیست، براستی که مرگ سختیها و دشواریهایی دارد، خداوندا مرا در تحمل جان دادن و در لحظه‌های آخر زندگی یاری ده.» (بخاری این حدیث را روایت کرده است).
دخترش فاطمه (رضی الله عنها) که از محبوب‌ترین افراد برای پیامبر (صلی الله علیه و سلّم) بود به پیش ایشان آمد و هنگام آمدن فاطمه رضی الله عنها حال پیامبر خوب بود. ایشان به سمت فاطمه رفته و او را بوسیدند در کنار خود نشاندند. ولی در آن روز پیامبر نمی‌توانست سرپا بایستد. عایشه (رضی الله عنها) در این باره می‌گوید: «کسی را ندیدم که از نظر راه و روش و چگونگی برخاستن و نشستن به اندازه فاطمه به پیامبر شبیه باشد، و هنگامی که به نزد پیامبر رفت، پیامبر به طرفش آمد و او را بوسید و کنار خودش نشاند».
هنگامی که حضرت رسول (صلی الله علیه و سلّم) مریض شدند، فاطمه را صدا زدند. عایشه (رضی الله عنها) روایت می‌کند: پیامبر، در بیماری آخر عمر مبارکشان فاطمه را صدا زد و چیزی را در گوش او زمزمه کرد و فاطمه گریه کرد سپس [دوباره] چیزی را در گوش او گفت، ولی [این بار] فاطمه خندید. دلیل این کار را از فاطمه پرسیدم، گفت: «پیامبر صلی الله علیه و سلّم به من گفت: پایان این بیماری مرگ است، به همین خاطر گریه کردم. سپس آنگاه به من گفت: اولین کسی که از خانواده اش به او می‌پیوندد، من هستم پس خوشحال شدم». بخاری در جلد ۲ ص ۶۲۸ آن را روایت کرده است.
سپس فرمودند: «یا فاطمهُ! إنَّ جبرئیل کان یعارضنی القرآن فی کل عام مره واحده ولقد عارضنی القرآن فی هذا العام مرتین وما أراه الإ أنه قد اقترب الأجل».
«ای فاطمه، جبرئیل، قرآن را هر سال تنها یک بار بر من عرضه می‌کرد ولی امسال قرآن را دوبار بر من عرضه کرد و دلیلی برای این کار نمی‌بینم جز اینکه أجل [من] نزدیک شده باشد» فاطمه گریست و پیامبر به او گفتند: «یا فاطمه! إنک أشد نساء المسلمین مصاباً بی بعد موتی فلاتکونی أقل امرأه صبراً فاصبری یا بنتی واحتسبی عندالله أجرک».
«ای فاطمه! تو بیشتر از تمام زنان مسلمان به درد و رنج مصیبت [مرگ] من گرفتار می‌شوی، پس ‌بی‌صبرترین آنها نباش، دخترم صبر کن و پاداش و اجر و پاداشت را از خداوند طلب کن». فاطمه بلند شد و در حالیکه می‌گریست، گفت: ای رسول خدا تو را به خداوند می‌سپارم.
روز دوم روزی که پیامبر صلی الله علیه و سلّم در آن دار فانی را وداع گفتند. پیامبر به میان مردم رفتند و آنها در حال خواندن نماز صبح بودند. پس به خانه عایشه رضی الله عنها رفت و پرده را کنار زد و کنار در خانه عایشه ایستادند. کم کم مسلمانان در نماز از شدت خوشحالی دیدن ایشان آشفته و پریشان می‌شدند. ابوبکر خواست [از جایگاه امامت] به عقب برگردد و جای خود را به پیامبر صلی الله علیه و سلّم  بدهد. ولی ایشان به آنها اشاره کردند که، نمازتان را ادامه بدهید. هنگامی که پیامبر  صلی الله علیه و سلّم آنها را در حال نماز دید لبخندی زد و سپس بازگشت و پرده را کشید».

بخاری این حدیث را روایت کرده است.
او به خانه بازگشت و اجل نزدیک شده بود و لحظه‌های آخر عمر شریف او، در حال اتمام بود.
عایشه رضی الله عنها می‌گوید: پیامبر در حالی از دنیا رفت که سر مبارک ایشان بین سینه و گردن من قرار داشت و من او را به سینه‌ام تکیه داده بودم، دیدم که دستش یا انگشتش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «بل الرفیق الأعلی …، بل الرفیق الأعلی … بل الرفیق الأعلی».
«[خدایا] بلکه دوست و رفیق برتر (را انتخاب کردم) [خدایا] بلکه دوست و رفیق برتر (را انتخاب کردم) … [خدایا] بلکه دوست و رفیق برتر (را انتخاب کردم)».
پس فهمیدم که او زندگی در میان ما را انتخاب نکرده است. و جوار حق را می‌خواهد. (بخاری آنرا روایت کرده است).
انس روایت می‌کند: «هنگامی که درد پیامبر صلی الله علیه و سلّم شدت گرفت و سنگین شد، ایشان بیهوش می‌شدند و فاطمه رضی الله عنها گفت: «ای وای پدرم عزیزم ناراحت و نگران است» و پیامبر به او گفتند: «لیس علی أبیک کربٌ بعد الیوم»: «از امروز به بعد پدرت هیچ غم و اندوهی ندارد» و هنگامیکه فوت شدند، فاطمه گفت: «ای پدرم که ندای حق را به هنگام مرگ لبیک گفتی، ای پدری که باغ فردوس اقامت‌گاه اوست، ای پدری که باید وفات او را به جبرئیل تسلیت بگوییم». بعد از به خاک سپردن جسد مبارک پیامبر صلی الله علیه و سلم، فاطمه رضی الله عنها رو به أنس کرد و گفت: آیا توانستید که روی پیکر مبارک [ایشان] خاک بریزید. [چگونه طاقت آوردید این صحنه را ببینید.] (بخاری آن را روایت کرده است.)
پیامبر اکرم … محمد مصطفی بهترین مخلوق خداوند … پیشوای پیامبران و امام برگزیدگان و پیشوای پرهیزگاران دار فانی را وداع گفتند و از دنیا رفتند.
عمر فاروق رضی الله عنه بلند شد و فریاد برآورد: «عده‌ای از منافقین فکر می‌کنند که رسول الله صلی الله علیه و سلّم حقیقتاً از دنیا رفته است. قسم به خدا که پیامبر نمرده است و او به دیدار خدایش رفته است هم‌چنان که حضرت موسی بن عمران علیه السلام به مدت چهل شب از نظر قومش غایب شد و پس به نزد آنها برگشت و خداوند حتماً رسول الله را دوباره بازخواهد گرداند و دست و پای کسانی را که گمان می‌کنند. ایشان حتماً مرده‌اند، را قطع می‌کند».
علی مرتضی رضی الله عنه مات و مبهوت روی زمین نشسته بود و نمی‌توانست بلند شود. زبان عثمان ذی النورین رضی الله عنه بند آمده بود. به گونه‌ای که فقط می‌آمد و می‌رفت. ابوبکر صدیق رضی الله عنه آمد و عمر فاروق داشت با مردم حرف می‌زد. ابوبکر متوجه چیزی نشد تا اینکه جنازه پاک و شریف ایشان را که با کفن پوشیده شده بود در خانه عایشه دید، پارچه را از روی صورتش برداشت و نزدیک رفت و ایشان را بوسید و گریه کرد و گفت: «پدر ومادرم فدای توباد … وای پیامبرمان، سرورمان و یاورمان از دست رفت. … مرگی را که خداوند (عزّ وجل) بر تو مقدر کرده بود، چشیدی، بعد از آن دیگرهیچ وقت به آن گرفتار نخواهی آمد، سپس صورت پیامبر صلی الله علیه و سلّم را پوشاند. و به میان مردم رفت و به عمر رضی الله عنه گفت : (ای عمر آرام باش) و او شروع به صحبت کرد و مردم به پیش ابوبکر رضی الله عنه آمدند. پس خدا را حمد و ثنا گفت و کلام خداوند را بر مردم خواند: ﴿ وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ ﴾ (آل عمران: ۱۴۴).
«محمد فقط پیغمبری است که پیش از او پیغمبرانی بوده و رفته‌اند؛ آیا اگر [او در جنگ احد کشته می‌شد یا مثل هر انسان دیگری وقتی] بمیرد یا کشته شود، آیا به عقب برمی‌گردید [با مرگ او اسلام را رها می‌کنید و به کفر و بت‌پرستی باز می‌گردید.] و هر کس به عقب بازگردد (کفر را برگزیند) هرگز کوچکترین زیانی به خدا نمی‌رساند [بلکه به خود ضرر می‌رساند] خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».
قسم به خدا گویی مردم نمی‌دانستند این آیه نازل شده است. و آن را از ابوبکر  رضی الله عنه  گرفتند و شنیدند، و بر سر زبانها افتاد. هنگامی که عمر رضی الله عنه این آیه را شنید مات و مبهوت شد و بر زمین افتاده دیگر پاهایش توان نگه داشتن او را نداشت. او فهمید که رسول خدا  صلی الله علیه و سلّم واقعاً از دنیا رفته است.
فاطمه رضی الله عنها به گریان آمد و گفت: «ای پدر عزیزی که ندای پروردگارش را جواب داد و ای پدر عزیزی که اقامتگاه او باغ بهشت است و ای پدر عزیزی که باید وفات او را به جبرئیل تسلیت بگوییم.»
مسلمانان ایشان را با لباسشان غسل داده و کفنشان کردند و در حجره عایشه  رضی الله عنها  به خاک سپردند.
قسم به خدا، که جهان به سوگ ایشان نشست و قلب‌ها اندوهگین شد و ما همه برای فراق رهبر اندوهگین می باشیم.
سوگواری «ام ایمن» و تحریک کردن ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) برای گریستن.

أنس (رض) روایت می‌کند: «ابوبکر (رض) بعد از رحلت پیامبر (ص) به عمر (رض) گفت: بیا نزد ام أیمن برویم همچنان که پیامبر نیز پیش او می‌رفت. وقتی که پیش او رفتند، او گریست. آن دو به ام ایمن گفتند: چه چیزی تو را می‌گریاند؟ آیا بهتر نیست که رسول الله (ص) پیش پروردگار باشد؟!. ام ایمن در جواب گفت: به علت اینکه می‌دانم آنچه نزد خداست برای پیامبر بهتر است گریه نمی‌کنم بلکه به این خاطر می‌گریم که نزول وحی از آسمان قطع شد. ام ایمن آنها را گریان ساخت آن دو همراه با او می‌گریستند» (مسلم آنرا روایت کرده است).

مقاله پیشنهادی

روش حج رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رضی الله عنهما قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه …