مسأله رجعت (۶)

عرض کرد: آقا، همه أهل ایمان در کوفه خواهند بود؟ فرمود: آری والله، در آن روزگار تمام مؤمنین یا در کوفه و یا در حوالی کوفه می‌باشند و به مساحت یک جولا نگاه زمین آن به دو هزار درهم می‌رسد، و اکثر مردم آرزو دارند که کاش می‌توانستند یک وجب از زمین «سبع» را به یک وجب شمش طلا بخرند و «سبع» از مضافات همدان است. در آن روز طول شهر کوفه، به پنجاه و چهار میل می‌رسد و به طوری که کاخهای آن مجاور کربلا می‌باشد و خداوند در آن روز کربلا را محلّ آمد و رفت فرشتگان و مؤمنین خواهد نمود و در آن روز ارزشی بسزا دارد و چنان برکت به آن روی می‌آورد که اگر مؤمنی از روی حقیقت در آنجا بایستد و یک دفعه از خداوند طلب روزی کند، خداوند هزار برابر دنیا به او عطاء می‌فرماید.

آنگاه حضرت صادق آهی کشید و فرمود: ای مفضّل تمام اماکن روی زمین بر یکدیگر فخر کردند از جمله کعبه مسجد الحرام بر زمین کربلا فخر نمود، خداوند وحی فرستاد که ای کعبه ساکت باش و بر کربلا فخر مکن زیرا کربلا بقعه مبارکی است که در آنجا از درخت به مُوسَی بن عِمران از جانب خداوند وحی شد(؟!)([۱]) و همان تلّی است که مریم و عیسی منزل کردند و محلّی است که سَر حسین را در آن شستشو دادند و مریم، عیسی را شست و خودش هم بعد از ولادت وی غسل کرد کربلا بهترین سرزمین‌ هاست. پیغمبر هنگام غیبتش، از آنجا به آسمان رفت و آنجا تا موقع ظهور قائم خیر و برکت زیادی برای شیعیان ما دارد.

مفضّل گفت: آقا، سپس مهدی به کجا می‌رود؟ فرمود: می‌رود به مدینه جدّم رسول خدا، پس وقتی به مدینه در آمد مقامی بس عجیب خواهد داشت که باعث مسرّت مؤمنین و نقمت کفّار می‌باشد. مفضّل گفت: آقا، آن مقام عجیب چیست؟ فرمود: می‌آید کنار قبر پیغمبر و صدا می‌زند: ای مردم، آیا این قبر جدِّ من است؟ مردم می‌گویند: ای مهدی آل محمّد آری، این قبر پیغمبر جدّ تو می‌باشد، می‌پرسد: چه کسانی با وی در اینجا مدفون هستند؟ می‌گویند: دو نفر از اصحاب و أنیس او می‌باشند، با اینکه او از هرکس بهتر آن دو را می‌شناسد، درحالیکه مردم همه گوش می‌دهند، سؤال می‌کند: آنها کیانند؟ چطور شد که درمیان تمام مردم فقط این دو نفر با جَدِّ من پیغمبرخدا در اینجا دفن شدند شاید کسانی دیگر مدفون باشند؟ مردم می‌گویند: ای مهدی آل‌محمّد، کسی غیر از این دو نفر در اینجا مدفون نیست از این جهت در اینجا دفن شدند که خلیفه پیغمبر و پدر زن او هستند، مهدی سه بار این سؤال را تکرار می‌کند، سپس دستور می‌دهد که آن دو نفر را از قبر بیرون آورند، مردم هم آنها را بیرون می‌آورند درحالیکه بدن‌شان تر و تازه است، و أصلاً نپوسیده، و تغییر نکرده‌اند. سپس مهدی می‌پرسد: آیا کسی درمیان شما هست که اینان را بشناسد؟ مردم می‌گویند: ما آنها را به اوصافشان می‌شناسیم، اینان أنیس جدّ شما هستند. می‌پرسد: آیا درمیان شما کسی هست که جُز این بگوید یا درباره اینان شکّ کند؟ مردم میگویند: نه! مهدی بیرون آوردن آنها را سه روز تأخیر می‌اندازد (مگر در سطور قبل نگفته بود که آنها را از قبر بیرون بیاورند و مردم آن دو را بیرون آوردند؟!) و این خبر درمیان مردم منتشر می‌شود. سپس مهدی به آنجا آمده و روی قبرهای آنها را برمی‌دارد و به نُقبای خود می‌گوید قبرهای ایشان را بشکافید و آنها را جستجو کنید. نُقبا هم با دستهای خود آنها را جستجو کرده تاآنکه آنها را تر و تازه مانند روز نخست بیرون می‌آورند، دستور می‌دهد کفن‌های آنها را بیرون آورده و آنها را بر درخت پوسیده و خشکی بر دار کشند (لخت مادر زاد؟!!)، فِی الحال، درخت سر سبز و پرشاخ و برگ و خُرّم می‌شود، با مشاهده این وضع عجیب دوستداران وی که شکّی به دل دارند، می‌گویند، به خدا قسم این شرافت حقیقی است که اینها دارند، و ماهم به دوستی اینان فائز شدیم، کسانیکه جزئی محبّت از آنها در دل داشته باشند می‌آیند و آن منظره را می‌نگرند و با دیدن آن فریفته می‌گردند. در این هنگام جارچیِ (آیا در زمان آینده‌هم بزرگان جارچی دارند؟!) مهدی صدا می‌زند: هرکس دو صحابه پیغمبر و أنیس او را دوست دارد در یک سمت بایستد، پس مردم دو دسته می‌شوند: یک دسته دوست آنها و یک دسته دشمن آنها. مهدی به دوستان آنها تکلیف می‌کند که از آنها بیزاری جویند، آنها می‌گویند: ای مهدی آل پیغمبر، ما پیش از آنکه بدانیم اینان در نزد خدا و تو چنین مقامی دارند از آنها بیزاری نجستیم، اکنون که فضل و مقام آنها با این وصف برای ما ظاهر شده، چگونه با دیدن بدن تر و تازه آنها و سبز شدن درخت پوسیده، از آنان بیزاری بجوییم؟ بلکه به خدا قسم ما از تو و کسانی که عقیده به تو دارند و آنها که به اینان ندارند و آنها را بر دار زدند و از قبر بیرون آوردند، بیزاری می‌جوییم، در این وقت «فَیَأمُرُ المَهدِیُّ ریحاً سَوداءَ» مهدی دستور می‌دهد باد سیاهی بوزد و آنان را مانند ریشه‌های پوسیده درخت نخل از میان ببرد. سپس دستور می‌دهد آنها را از بالای دار پایین بیاورند و به أمر خداوند زنده می‌گرداند، دستور می‌دهد، تمام مردم جمع شوند، آنگاه أعمال آنها را در هر کوره و دوره‌ای شرح می‌دهد تا آنکه داستان کشته شدن هابیل فرزند آدم و برافروختن آتش برای ابراهیم و انداختن یوسف در چاه و زندانی شدن، یونس در شکم ماهی و قتل یحیی و صلیب کشیده شدن عیسی(؟!) و شکنجه دادن جرجیس و دانیال پیغمبر و زدن سلمان فارسی و آتش زدن درِ خانه أمیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و حسن و حسین و تازیانه زدن به بازوی صدّیقه کبری فاطمه زهرا و در به پهلو زدن او و سقط شدن محسن بچه او و سَمّ دادن به امام حسن و کشتن امام حسین و أطفال و عموزادگان و یاوران آنحضرت و أسیر کردن فرزندان پیغمبر و ریختن خون آل محمّد و هر خونی که به ناحق ریخته شد، و هر زنی که مورد تجاوز قرار گرفته، و هر خیانت و أعمال زشت و گناه و ظلم و ستم که از زمان حضرت آدم تا موقع قیام قائم از بنی آدم سرزده، همه و همه را به گردنِ اوّلی (ابوبکر) و دوّمی (عمر) انداخته (؟!!)…. .

[۱]– بنابه فرموده قرآن در وادیِ مقدّسِ «طُوی» به حضرت موسی وحی شد. [طه/۱۲ و النّازعات/۱۶].

مقاله پیشنهادی

زهد رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ أبِی هُرَیْرَهَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ آلَ مُحَمَّدٍ …